
برای آنان که جز به امنیت و آسایش و سرافرازی میهن میاندیشند در باغ شهادت همواره باز است، آنان که جز به رضای خداوند و انجام وظیفه نمیاندیشند و تمام وجودشان آکنده از عشق به اهلبیت عصمت و طهارت(ع) است بهای جان اینان جز بهشت و شهادت نیست.
حسینعلی سبحانیان جوان برومند ایرانشهری است که به عشق برقراری نظام و امنیت وارد نیروی انتظامی میشود و خود را نه سرباز میهن که سرباز امام زمانش میداند و دل و جانش آکنده از خدمت به اهل بیت(ع) است؛ چنانچه یک دل در جوار امام رضا(ع) و آرزوی خدمت به حضرت و یک دل در سوریه و دفاع از حرم عمه سادات دارد و چه زیبا یکباره با شهادت به تمام آرزوهای خود میرسد.
عباسعلی سبحانیان؛ پدر شهید سبحانیان درباره جوان شهیدش میگوید:
حسینعلی در تاریخ ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۹۰ به دلیل علاقهای که به امور نظامی داشت جذب نیروی انتظامی شد و لباس سبز نیروی انتظامی را با افتخار به تن کرد. او بعد از گذراندن دوران آموزشی در مشهد مقدس به ایرانشهر منتقل شد، سپس در حین انجام وظیفه ادامه تحصیل داد و تا مقطع فوق دیپلم در رشته فقه و حقوق اسلامی درس خواند و به درجه ستوانیکم رسید. خود من معلم بازنشسته هستم و ۳۵ سال در بسیج به عشق ولایت کار کردم و هنوز هم عاشق ولایت هستم و کار میکنم. فرزندم هم بسیجی بود و با عشق ولایت کار میکرد. دیگر فرزندانم هم آموزشهای مختلف بسیج را گذراندهاند.
دوستانش میگویند پسرم در برقراری نظم و امنیت پیشرو بود. در بین دوستانش میگفت نگویید ما ماموران نیروی انتظامی هستیم، ما سبزپوشان نیروی انتظامی از سربازان امامزمان (عج) هستیم که در چشم مردم مشاهده میشویم. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: هیچ نیرو و سازمانی به اندازه نیروی انتظامی در چشم مردم دیده نمیشود.
او روزی دو رکعت نماز مستحبی به نیت امام زمان(عج) میخواند. یک روز در جمعی نشسته بودیم که مادرش گفت آیا تو غیر از نمازهای واجب نماز دیگری هم میخوانی؟ حسین گفت چرا این سؤال را میپرسی؟ مادرش گفت من دیشب در خواب دیدم به من گفتند به حسین بگو چرا آن دو رکعت را نخواندی؟ خود من هم به تبعیت از فرزندم اکنون آن دو رکعت را برای سلامتی و ظهور امامزمان(عج) میخوانم.
اعتقاد خاصی به ولایت داشت، به من و مادرش احترام میگذاشت. نزد خانواده مهربان و عزیز بود و دغدغه بسیاری برای برقراری نظم و امنیت داشت. در دفاع از کشورش شبانهروز تلاش میکرد و میگفت ما ستارههایی هستیم که شب تا صبح شب زندهداری میکنیم تا مردم در آرامش و امنیت باشند. همچنین هر کاری از دستش برمیآمد برای مستمندان انجام میداد و از هیچ چیزی دریغ نمیکرد.
پسر شهیدم در اول شهریور سال ۹۴ با برگزاری یک مراسم ساده، ازدواج کرد و تنها ۴۲ روز پس از آن در ساعت ۸ شب روز ۱۳ مهرماه به همراه رئیس و تعدادی از ماموران کلانتری ۱۲ ایرانشهر در حال گشت زنی بودند که مورد هجوم خودروی پژو 405 حامل تعدادی از عناصر تروریست ضدانقلاب قرار گرفته و به شهادت رسید. در همان لحظه اول به من اطلاع دادند که پسرت شهید شده است و ما شبانه به ایرانشهر رفتیم. ما بر این مصیبت صبر میکنیم چرا که خواست خداوند همین است و میفرماید: «اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و اناالیهراجعون»

شهادت نصیب هر کسی نمیشود. پسر من بعضی حرفها را تنها به مادرش میگفت. او به مادرش گفته بود: «دوست دارم خادم امام رضا(ع) شوم.» همچنین گفته بود: «دوست دارم بروم و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنم و شهید مدافع حرم باشم، من دوستدار شهادت هستم.» او عاشق امام حسین(ع) بود و در محرم و صفر برای تهیه و تدارک نذورات پیش قدم بود. مادرش رازی در دل داشت که تا زمان شهادت حسین به کسی نگفته بود. او میگفت: «حسین را شش ماهه باردار بودم که خواب دیدم گروهی از اهل بیت امام حسین(ع) در آسمان بالای سرم میچرخند، همان لحظه از خواب بیدار شدم و با خدا عهد کردم که اگر فرزندم پسر شد نام او را حسین و اگر دختر شد فاطمه بگذارم.»