روزنامه جوان
زندگی در كنار انسان والایی كه قدر لحظه لحظه عمر خود را میشناسد و هیچ گوهری را چون زمانی كه برای خدمت به مردم در اختیار او قرار گرفته است، ارزشمند نمیداند، فرصت والایی است كه نصیب هر كسی نمیشود، |
شخصیت علمی فیاضبخش ناشناخته مانده است
زندگی در كنار انسان والایی كه قدر لحظه لحظه عمر خود را میشناسد و هیچ گوهری را چون زمانی كه برای خدمت به مردم در اختیار او قرار گرفته است، ارزشمند نمیداند، فرصت والایی است كه نصیب هر كسی نمیشود، لیكن همسر شهید دكتر فیاضبخش بهتمامی از آن بهرهمند بوده و در جهت رشد فكری و اعتقادی خود و فرزندانش از آن استفاده كرده و لذا با شادمانی از آن روزها یاد میكند؛ هر چند همواره جای متخصص متعهد و والایی چون دكتر فیاضبخش خالی خواهد بود.
چه معیارهایی را برای انتخاب همسر آیندهتان در نظر داشتید كه شهید فیاضبخش را انتخاب كردید؟
از نظر من ظاهر افراد اهمیتی نداشت، ولی تحصیلات بسیار مهم بود. من به هیچ وجه تمایل نداشتم همسر یك فرد كاسب، تاجر یا بساز و بفروش بشوم و آن را یك جور كسر شأن برای خود و خانوادهام میدانستم.
خواستگاری شما به چه شكل صورت گرفت؟
خیلی عادی. یكی از همسایههای دكتر از اقوام ما بودند. من در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بودم و پدرم مقید بودند كه ما شبهای احیا را به مسجد برویم. من هم با یكی دو تن از همكلاسیهایم به مسجد رفتیم. البته من به خاطر سن و حال و هوای جوانی آنقدرها در عوالم عرفانی و عبادت نبودم و با دوستانم شیطنت میكردیم، ولی در هر حال مورد پسند آنها قرار گرفته بودم و در نوروز سال 44 با پدرم تماس گرفتند و مرا خواستگاری كردند. پدرم گفتند كه من باید درسم را تمام كنم و بعد هم ایشان باید استخاره كنند. در همان ایام یك فرد كارخانهدار هم به خواستگاریام آمده بود كه من بر اساس همان معیارهایی كه اشاره كردم، نپذیرفتم و موضوع خواستگاری شهید فیاضبخش هم تقریباً به فراموشی سپرده شد تا شهریور سال 44 كه باز مراجعه كردند و پدرم هم استخاره كردند و بسیار خوب آمد.
تحصیل شهید تمام شده بود و باید دوره سربازی را در سپاه بهداشت میگذراندند. این اولین دورهای بود كه فارغالتحصیلان پزشكی را به عنوان سپاهی بهداشت میبردند.
برای دوره خدمت به كجا رفتند؟
به روستایی كه هیچ امكاناتی نداشت و دكتر باید فاصله شهر تا روستا را با اسب طی میكردند. ایشان تصمیم گرفتند در روستا حمام، مسجد و مدرسه بسیار كوچكی بسازند و در تمام اوقاتی كه به مرخصی میآمدند، وقتشان را صرف تأمین تداركات برای این كارها میكردند و بهتدریج مردم ده برای امور غیرپزشكی هم به ایشان مراجعه میكردند و حتی اگر زن و شوهری هم دعوا میكردند، باید دكتر به كارشان رسیدگی میكردند.
آیا ایشان بعد از اتمام دوره سربازی به تهران آمدند؟
خیر. در سال 45 سربازی ایشان تمام شد، اما برای اینكه اجازه باز كردن مطب در تهران داشته باشند، باید دو سال خارج از تهران خدمت میكردند. ایشان به ریاست بیمارستان شیر و خورشید سقّز منصوب شدند و من هم همراهشان رفتم، ولی قبل از سه ماه ناچار شدیم برگردیم، چون ایشان و مادرشان دلبستگی عجیبی به هم داشتند. حتی هنگامی هم كه دكتر برای گذراندن دوره تخصص پذیرش گرفتند كه به امریكا بروند، چون مادرشان رضایت ندادند، از رفتن صرفنظر كردند و همین جا امتحان دادند و بالاترین نمره را هم آوردند.
مادر دكتر به شدت بیمار شدند و از آنجا كه از سقّز تا تهران وسیله و راه مطمئنی نبود كه دكتر خودشان را بهسرعت به تهران برسانند، ناچار شدیم از سقّز به شهری برویم كه امكان و وسیله رفت و آمد به تهران راحتتر فراهم باشد و بنابراین به سبزوار رفتیم.
لازم است به این نكته اشاره كنم كه یكی از شیرینترین دورههای زندگی مشترك من و شهید فیاضبخش، همان اقامت دو سه ماهه در سقّز بود و روزی كه میخواستیم بیاییم همه با چشمهای گریان بدرقهمان كردند. در مدتی كه آنجا بودیم، دكتر با همان شیوه همیشگی خود كه خدمت بدون چشمداشت و ملاطفتآمیز بود، محبت نسبت به خود را در دل مردم آن شهر نشاند و با آنكه اكثر مردم سقز سنیمذهب بودند، از آنجا كه همیشه روی مشتركات تكیه میكرد، احترام همه را نگه میداشت، اهل بحث و جدل لفظی نبود و سعی میكرد با رفتار خودش دیگران را متقاعد كند، مردم به ایشان احترام فراوان میگذاشتند و از ته قلب دوستش داشتند. دكتر واقعاً به قرآن اعتقاد داشت و به آن عمل میكرد. حتی یك مورد بحث و دلخوری در آن شهر را به یاد ندارم. یادم هست كه حتی وقتی پدر و مادرم به آنجا آمدند و وضعیت شهر را دیدند، گریه كردند كه من چطور تاب میآورم. من و دكتر هر دو در خانوادههای مرفهی بزرگ شده بودیم و سقّز واقعاً شهر ویرانهای بود كه در كل آن 2 تا 3 پزشك، بیشتر پیدا نمیشد، ولی من اولاً به دلیل اخلاق و رفتار شهید فیاضبخش و بعد هم همدلی و همراهی مردم بسیار آسوده و شاد بودم.
به نظر شما رمز این محبوبیت چه بود؟
روراست بودن با مردم و اخلاص و خوشرفتاری. یك كاسب خوشخلق و صادق، بعد از مدتی همه افراد محل را به سمت محل كسب خود میكشد، چون انسانها اساساً دنبال صداقت و محبت هستند، بنابر این كسی كه سر و كارش با سلامتی و جان مردم باشد و غیر از انجام وظیفه پزشكی خود به مسائل و مشكلات ریز و درشت آنها هم برسد، برایشان داروی رایگان تهیه كند، وام جور كند، آنها را با هم آشتی بدهد و در مجموع به فكر ایجاد آرامش و امنیت خاطر برای آنها باشد، بدیهی است كه محبوب قلوب میشود. هر شهری كه میرفتیم، پس از مدت كوتاهی مردم به شهید فیاضبخش اعتماد میكردند و مشكلات و درد دلهایشان را نزد او میآوردند.
از ویژگیهای اخلاقی بارز ایشان بگویید.
توكل به خدا؛ یادم نمیآید دكتر نسخهای نوشته یا بیماری را ویزیت كرده و به نتیجه نرسیده باشد. یك بار پدری كه فرزندش سرطان داشت، از همه جا مأیوس، نزد دكتر آمد. دكتر پس از معاینه دقیق او متوجه شدند كه كار از كار گذشته و از دست كسی برای آن بچه كاری برنمیآید. با ارادت و اخلاصی كه نسبت به حضرت رضا(ع) داشتند، به آن مرد گفتند: «برو پیش دكتر حقیقی. بهتر به نتیجه میرسی. » مرد، فرزندش را برد و مدتی از او خبری نشد. بعد از دو سه هفته با یك قواره پارچه كت و شلواری آمد. دكتر میپرسند جریان چیست؟ مرد میگوید كه فرزندش شفا پیدا كرده. دكتر دستور عكس و آزمایش میدهند و اثری از آثار غده سرطانی را در كودك پیدا نمیكنند.
تخصص شهید دكتر فیاضبخش چه بود؟
اوایل سال 47 بود كه ایشان دوره تخصص جراحی را شروع كردند و در سال 50، 51 آن را با موفقیت به پایان رساندند. ایشان همچنین دوره كوتاهی در اورتوپدی دیدند و در این زمینه مهارت ویژهای داشتند، به طوری كه اغلب پیش میآمد كه پزشكانی برای شكستگی، عمل جراحی را پیشنهاد میكردند و ایشان پس از مشاهده عكسها میگفت كه جراحی ضرورتی ندارد و خودشان عضو را گچ میگرفتند. حتی یك مورد دیده نشد كه عكسبرداری پس از گچ گرفتگی مشكلی را نشان بدهد.
ایشان پس از طی دوره تخصصی جراحی در بیمارستان سینا، در خیابان شهباز جنوبی مطبی را دایر كردند. ایشان صبحها به بیمارستان و بعد از ظهرها تا 10 شب در مطب به طبابت مشغول بود. حق ویزیت ایشان 300 ریال بود و آن را هم به این شكل میگرفتند كه در مطب، صندوقی را نصب كرده و روی آن مطلبی به این مضمون نوشته بودند كه حداكثر مبلغ ویزیت 300 ریال است، اما اگر كسی این میزان را ندارد، میتواند كمتر ویزیت بدهد یا ندهد. ایشان با برخی از كسبه محل و داروخانه صحبت كرده و مقداری پول به عنوان تنخواه گردان نزد آنها گذاشته بود و بیمارانی را كه نیاز به داروی ارزان یا رایگان یا مواد غذایی خاصی داشتند، با شیوهای كه بیمار متوجه نشود و به شأن او برنخورد، با علامت خاصی كه كنار نسخه بیمار میزدند، نزد آنها میفرستادند. آنها هم غذا یا دارو را به او میدادند و بعد با دكتر حساب میكردند. اعتماد بیماران به دكتر تا بدان حد بود كه مسائل بسیار سرّی خود را به ایشان میگفتند. دكتر میلیاردر نبودند، ولی وضع مالی خوبی داشتند، اما پولهایشان را به این شكل خرج میكردند، به افراد نیازمند وام میدادند و اگر متوجه میشدند كه نوجوان با استعدادی به دلیل فقر مالی قادر نیست در مدرسه خوبی درس بخواند، هزینه تحصیلی او را تقبّل میكردند.
پدر ایشان در بازار اعتبار زیادی داشتند و دكتر هم بسیار مورد اعتماد همه بودند، بنابراین بسیاری از بازاریها به محض اعلام نیاز از سوی ایشان، كمك میكردند، مضافاً اینكه ما به هیچ وجه اسراف و مصرفگرایی و خرج اضافی نداشتیم. زندگی ما همیشه ساده بود و دكتر بهشدت از تظاهر به ولخرجی و رفتارهای خاص طبقه خود گریزان بودند. در آن زمان یك پزشك و مخصوصاً جراح متخصص، از شأن اجتماعی ویژهای برخوردار بود و بسیاری از خانوادههای پزشكان برای حفظ ظاهر هم كه شده، ولخرجیها و مصرفزدگیهایی داشتند، ولی در زندگی ما به هیچ وجه از این خبرها نبود و دكتر بهشدت در مقابل این گونه رفتارها مقاومت میكردند.
این شیوه زندگی برای شما سخت نبود؟
نه تنها سخت نبود كه من همواره در زندگی دنبال چنین شیوهای بودم. با آن كه بسیاری اعتقاد داشتند كه من زن شیكپوشی هستم، یادم نمیآید كه حتی یك بار برای خودم یا بچههاتا زمانی كه كوچك بودند لباس خریده باشم یا به خیاط داده باشم. همه لباسها را خودم میدوختم و بهشدت اعتقاد داشتم كه زن باید اموری چون خیاطی، گلدوزی، آشپزی، گلسازی و امثال اینها را خوب بداند. ما دائماً مهمان داشتیم، حتی گاهی مهمانهایی از شهرستان میآمدند و یكی دو ماه پیش ما میماندند. ماهی یكی دو بار حتماً بالای 40، 30 نفر مهمان داشتیم، ولی هرگز یادم نمیآید كه از بیرون غذا گرفته باشیم. آن روزها فریزر هم كه نبود كه همه چیز را ذخیرهسازی كنیم، با این همه من و دكتر جوری برای خانه برنامهریزی میكردیم كه كمترین اسراف و تبذیری پیش نمیآمد و همیشه هم به لطف خدا همه چیز در اختیارمان بود و در عین حال این توان را هم داشتیم كه به اقوام و خویشان برسیم.
خودتان هم به تحصیل ادامه دادید؟
پدرم و شهید فیاضبخش تا قبل از انقلاب، محیطهای دانشگاهی را مناسب نمیدانستند، ولی در خانه و با معلم خصوصی به یادگیری زبان انگلیسی، علوم دینی و موضوعاتی كه مورد علاقه و توجهم بود پرداختم و دكتر پیوسته تشویقم میكردند كه در این امر پیگیری داشته باشم. پدر من خودشان سه لیسانس معقول و منقول، حسابداری و مدیریت را داشتند و اغلب بستگان نزدیك من تحصیلكرده بودند، ولی در خانوده دكتر، فقط ایشان تحصیلكرده و بقیه بازاری بودند. دكتر بسیار به علم اهمیت میدادند و مرا وادار میكردند هر چه را كه میخوانم به بقیه درس بدهم. یادم هست نوارهای شهید مطهری را به من میدادند كه آنها را پیاده یا ضبط كنم. برای تدریس هم دو دلیل مهم داشتند؛ یكی اینكه انسان مسئول است آنچه را كه یاد میگیرد به دیگران هم یاد بدهد و دیگر اینكه با تدریس، خودش بهتر یاد میگیرد. من با راهنمایی ایشان تفاسیر مختلف را میخواندم و به درسهای شهید مطهری با دقت گوش میدادم و همانها را به دیگران یاد میدادم. از جمله كسانی كه به این جلسات تفسیر میآمدند، دختر شهید بهشتی بودند.
آیا در جلسات شهید با همفكران و دوستانشان هم شركت داشتید؟
بله، شهید فیاضبخش تأكید داشتند كه من در ساعاتی كه جلسات تشكیل میشدند، سر خودم را در آشپزخانه یا با بچهها گرم نكنم و حتماً حضور فعال داشته باشم. از جمله جلساتی كه در خانه ما تشكیل میشد، جلسات انجمن اسلامی پزشكان بود كه از ساعت 6 صبح تا ساعت 8 بود و شهید مطهری، شهید باهنر، شهید بهشتی، شهید دكتر لواسانی و دیگران در آنها شركت میكردند.
هرگز یادم نمیآید كه در خانه ما وقتی به بطالت گذشته باشد. كوچكترین فرصتی كه به دست میآمد به مباحثات دینی یا یادگیری انگلیسی میگذشت. در مورد استفاده از وقت خاطرهای نقل میكنم. همیشه من لباس یا چیزهایی را كه حضور ایشان برای خرید آنها چندان ضرورتی نداشت، برایشان تهیه میكردم، چون انصافاً وقت نداشتند، ولی در مواردی چون خرید كفش طبیعتاً باید خودشان میآمدند. روزی رفتیم و من كفشی را پسندیدم، بعد دیدم ایشان كفش مشابهی را انتخاب كردند، در حالی كه غالباً سلیقه مرا مراعات میكردند. علت را كه پرسیدم گفتند كفشی كه شما انتخاب كردید، بند داشت. من روزی حداقل هشت بار باید این بندها را باز و بسته كنم كه روی هم رفته حداقل هشت دقیقه وقت مرا میگیرد. كفش بدون بند میپوشم كه از آن هشت دقیقه برای كار مفیدتری، ازجمله مطالعه استفاده كنم. به همین دلیل، یك ساعت برای ایشان واقعاً وقت زیادی بود و از تكتك دقایق آن استفاده میكردند.
شیوههای تربیتی ایشان چه بود؟
مهمترین ویژگی ایشان یكسان بودن حرف و عملشان بود و وقتی انسانی چنین باشد، چندان نیازی به حرف و صحبت نیست و رفتار خود او بهترین الگوی تربیتی است. ایشان به ظریفترین نكات تربیتی هم دقت میكردند؛ از جمله یادم هست پسرم سر میز صبحانه طوری فنجان چایش را هم میزد كه صدای زیادی میآمد. دكتر با ظرافت گفتند، : «پسرم! این صدای زنگوله شتر است. » و پسرم آرام هم زدن چای را یاد گرفت. یا فرزند دیگرم عادت داشت گوشت غذا را كنار میگذاشت و آخر میخورد. یك روز وقتی این كار را كرد، دكتر گوشت را برداشتند و خوردند و وقتی فرزندم اعتراض كرد، گفتند: «اول چیزی را كه برای بدنت لازم است بخور و بعد چیزهای دیگر را تا سیر نشوی و چیزی كه ضروری است نتوانی بخوری.» ایشان ساعت 6 صبح كه بلند میشدند، نیمساعتی آماده میشدند كه سر كارشان بروند و یك ساعت باقی را با بچهها بازی میكردند. مثلاً برای پسرها دمبلهای كوچكی خریده بودند و خودشان دمبل بزرگ داشتند و با آنها ورزش میكردند یا در حیاط دو تا دروازه كوچك نصب كرده بودند و با بچههافوتبال بازی میكردند. شاید حضور فیزیكی دكتر در خانه زیاد نبود، ولی حضور مؤثر معنویشان بسیار زیاد بود.
ایشان حتیالمقدور سعی میكردند اسباب تفریح بچهها را در خانه فراهم كنند. ما قبل از انقلاب، تلویزیون و رادیو نداشتیم و بچهها را به دلیل وضعیت خاص فیلمها سینما نمیبردیم. دكتر آپارات تهیه كرده بودند و فیلمهایی را كه از كانون پرورش فكری میگرفتند، فرزندان ما همراه با بچههای فامیل تماشا میكردند. ایشان به شكلی برنامهریزی كرده بودند كه اقوام و خویشان همیشه دور هم بودند و بچهها تحت نظارت بزرگترها بازی و تفریح میكردند و از خطرات اجتماعی تا جایی كه امكان داشت دورنگه داشته میشدند. اصولاً دوستان، مدرسه و همه چیز بچهها با نظارت و حساب شده انتخاب میشدند.
ایشان در مورد اموال شخصی و امور خصوصی افراد، بسیار حساس بودند و وقتی بچهها این نكته را رعایت نمیكردند، بسیار عصبانی میشدند. واكنش ایشان هم محروم كردن كوتاه مدت فرد از چیزی یا كاری بود كه به آن علاقه داشت.
آیا در كارهای خانه هم كمك میكردند؟
نمیرسیدند كمك كنند و من هم دوست نداشتم ایشان این كار را بكنند، ولی همیشه صمیمانه و صادقانه از زحمات من تشكر میكردند و برایم كمك كار میفرستادند. هر وقت مهمان داشتیم، از غذاهای من تعریف و مرا نزد دیگران شرمنده میكردند. لباس جدیدی كه میدوختم میگفتند همان را بپوشم و مثلاً به خانه مادرشان برویم و آن قدر تعریف میكردند كه من واقعاً شرمنده میشدم. نكتهای نبود كه ایشان متوجه نشوند و قدردانی نكنند، بهطوری كه پیوسته این فكر در ذهن من بود كه كارهای بزرگی انجام میدهم و در اداره خانواده، نقش بسیار تعیینكنندهای دارم.
خانواده من همیشه نگران بودند كه اگر به خاطر فعالیتهای مبارزاتی دكتر مشكلی پیش بیاید، من كه زن جوانی هستم، اگر گرفتار بشوم، چه سرنوشتی پیدا خواهم كرد. دكتر میگفتند گوشتان خیلی بدهكار این حرفها نباشد. بسیاری از دوستان ایشان و خانمهایشان به خاطر مسائل سیاسی گرفتار شده بودند و دكتر نمیتوانستند نسبت به مسائل سیاسی و وضعیت آنها بیتفاوت باشند و به هر شكلی كه ممكن بود، از جمله توزیع نشریات كمك میكردند، منتها چون پزشك و بسیار دقیق بودند و هیچ كاری را بدون برنامهریزی و تفكر انجام نمیدادند، مشكل مهمی برای ما پیش نیامد. گاهی كه به خاطر جلسات، امكان داشت مشكلی پیش بیاید، چون خانهمان دو تا در داشت، مهمانها را از در پشتی بیرون میفرستادیم.
با توجه به این كه شما 10 سال از ایشان كوچكتر بودید، مشكلی پیش نمیآمد؟
خیر. ما در همه امور مشورت و با همفكری، مسائل را حل میكردیم. ایشان غالباً با تعبیر «تو شیرزن هستی و میتوانی از خودت دفاع كنی» به من قوت قلب میدادند و مرا تشویق میكردند كه نترسم و دست و پایم را گم نكنم.
اولین هدیهای كه از ایشان گرفتید چه بود؟
رساله حضرت امام (ره). خانواده ایشان و خانواده من از جمله پدرم از آیتالله خوئی تقلید و پدرم غالباً مسائل را از روی رساله ایشان برایمان تشریح میكردند. دكتر مقلد امام (ره) بودند و با من صحبت كردند و دیدم كه پاسخ سوالهایم را میتوانم از رساله ایشان بگیرم، لذا من هم از حضرت امام(ره) تقلید میكردم.
آیا پس از انقلاب به تحصیل خود ادامه دادید؟
بله. در رشته الهیات لیسانس و در مدیریت فوقلیسانس گرفتم و در حال حاضر مشاور سازمان هلال احمر در امور ایثارگران هستم.
و فرزندانتان؟
پسر بزرگم احمد در طب عمومی و مدیریت بهداشت و برنامهریزی و اقتصاد مدرك دكتری دارد. پسر دومم علی هم پزشكی میخواند و اینك مثل پدرش در امور عامالمنفعه در مسجد هدایت اشتغال دارد. دخترم زهرا زیستشناسی خوانده و دبیر است و دختر دیگرم مریم فارغالتحصیل علوم اجتماعی دانشگاه تهران است.
آیا مطلبی هست كه بخواهید به عنوان حسن ختام اضافه كنید؟
ابعاد علمی و سیاسی شخصیت شهید فیاضبخش آن گونه كه باید تبیین نشدهاند. ایشان پزشكی بسیار متبحر و حاذق بودند، ولی رتبه علمی ایشان در سایه امور عامالمنفعهشان مورد غفلت قرار گرفته است. بسیار مایلم كه این وجه از شخصیت ایشان به خوبی تشریح شود تا نسل جدید بداند كه چگونه میتوان در فرصتیاندك و در جوانی به چنین كمالی دست پیدا كرد.