در جنگ ایران و عراق، قسمت اعظم خسارات جنگ متوجه مناطق کردنشین و اورامینشین غرب بود. گروهکهای تروریستی کومله و دمکرات و منافقین در دفاع از بعثیون میگفتند: «صدامحسین به ما وابسته است. ما باعث شدهایم که 20000 شاید هم 200000 سرباز ایرانی در جبهه، کمتر علیه صدام وارد جنگ بشوند؛ چون آن سربازها در کردستان مستقر شدهاند، عملاً توان نظام جمهوری اسلامی پایین آمده است.»
کارنامه این وطنفروشان و مزدوران سازمانهای جاسوسی آمریکا و غرب، به اندازهای سیاه و ننگین است که با ورق زدن هر برگ از آن، لکه ننگ تازهای برای مردمان شهید پرور و انقلابی مناطق کردنشین ایران اسلامی، آشکار میشود و بیشتر بر خشم آگاهانه آنان میافزاید.
شهید غلامحسین احمدی 10تیر1342 در یکی از روستاهای اطراف مشهد متولد شد. پدرش کارگر و مادرش خانهدار بود. او در خانوادهای مذهبی با آموزههای دینی رشد یافت و درسش را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. با تاسیس بسیج وارد آنجا شد و به دلیل علاقه به فعالیتهای انقلابی به عنوان کادر رسمی سپاه پذیرفته شد. برای گذراندن آموزشهای لازم به کردستان رفت و در آنجا، حین درگیری با نیروهای ضد انقلاب به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با خواهر شهید غلامحسین احمدی:
«ما در خانوادهای کاملا مذهبی و متعصب بزرگ شدیم. پدرم بسیار مقید بود. من و غلامحسین شش سال با هم اختلاف سنی داشتیم. او از من بزرگتر بود. پدرمان کارگر بود، گاری دستی داشت. غلامحسین تنها کسی بود که خجالت نمیکشید همراه پدرم برود و در هل دادن گاری به او کمک کند. از همان کودکی آرام و مهربان و مظلوم بود. هر چند که از لحاظ درسی در سطح خوبی قرار داشت؛ اما درسش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد، سپس به پیشنهاد پدرم در کنار او به کارگری پرداخت. نسبت به وسایل بیتالمال بسیار حساس بود؛ اگر در خانواده موردی میدید که رعایت نمیشد، حتما تذکر میداد. با شروع جریانهای انقلابی با وجود اینکه سن کمی داشت، حس تنفر از رژیم پهلوی در وجودش بود.
روزی قرار بود از طرف مدرسه دانش آموزان را برای دیدن شاه ببرند. غلامحسین نرفته بود و به خاطر همین موضوع، مورد تنبیه قرار گرفته بود. با تاسیس بسیج درسه پایگاه فعالیت میکرد. برای تمامی نماز هایش به مسجد میرفت چون بسیجی بود به عنوان کادر رسمی سپاه انتخاب شد.
وی به دلیل علاقه زیادی که به قرآن داشت در دوره های قرآن محله شرکت میکرد. با شروع حرکات انقلابی برای مقابله با حکومت ظالم پهلوی با آنها همراه شد و هر چه در توان داشت برای پیروزی انقلاب خرج کرد.
بعد از پیروزی انقلاب به شغل میوه فروشی مشغول شد. در کنار فعالیت و کارهای که داشت در بسیج مسجد هم عضویت داشت. روز به روز بر گستردگی فعالیتش افزدوه شد. به دلیل شرایط پذیرش دشوار در سپاه مشهد به قم رفت و در سپاه قم شروع به خدمت کرد. در مراحل اولیه عضویت در سپاه در اوقات فراغت یک کارخانهای مشغول به کار بود. از آنجا مدتی به کردستان اعزام شد و جان بر کف برای انقلاب میجنگید. پس از دو سال به دلیل بیماری معدهای که برایش پیش آمده بود به قم بازگشت و با شدت گرفتن بیماریش به مشهد آمد. زمانی که به مشهد آمده بود تحول عجیبی در رفتارها و برخوردهایش به و جود آمده بود. با ورود به مشهد در پایگاه بسیج مسجد محله دوباره فعالیتش را از سرگرفت. بعد از مدتی جهت عضویت در سپاه برای گذراندن دوره مقدماتی و آموزشی راهی کردستان شد.
عشق و علاقه به امام قرار را از او گرفته بود برای رفتن به جبهه روز شماری می کرد. برای رفتنش مادرم خیلی راضی نبود؛ اما با صحبت های که با مادرم داشت رضایتش جلب شد.
با توجه کینه ضد انقلاب از نیروهای سپاه از قبل مورد شناسایی قرار گرفته بود و چندین بار به قصد از میان بردنش فرد دیگری را به جایش زده بودند.
در کردستان جوانان ما خیلی مظلومانه به شهادت رسیدند. ما تجهیزات زیادی نداشتیم حتی شده بود به یک سرباز با یک اسلحه کلاش ودو خشاب در آن شرایط جنگی برای نگهبانی می رفت اما آنها با تمام تجهیزات و اسلحه های سمینوف بچه های ما گلوله به گلوله می بستند. برادر من تیربار چی بود اولین نفر هم او را می زنند اگر زنده می ماند یکنفرشان را زنده نمی گذاشت. ما منافقین را به خدا واگذار کرده ایم این دنیا مکان امتحان الهی است آنها برای رسیدن به قدرت خون هزاران برادر خود را ریختند برای چه! برای دنیای فانی!»