تروریسم ممکن است دولتی یا غیردولتی، فردی یا سازمانی و داخلی یا بین المللی باشد و مسلم است تروریسم بدون حمایت یک دولت، شکل نمی گیرد و تروریسم غیردولتی هم به نحوی منشأ دولتی دارد.
از میان انواع تروریسم، تروریسم دولتی از همه پیچیدهتر، غیرقابل پیشبینی، ظریف، دقیق و ماهرانهتر است؛ چرا که عملیات یک فرد یا یک سازمان، قابل پیشبینی و قابل کنترل است.
علاوه بر تروریسم دولتی، سازمان های تروریستی زیادی در جهان با اهداف و مبانی مختلف شکل گرفتهاند و تمامی آن ها زیر بال دولت هاى بزرگ، رشد و تکثیریافتهاند.
شکلگیری این سازمان ها جز ترویج خشم و خشونت و ترور افراد بیگناه هیچ ثمری نداشته و این مجامع بین المللیاند که باید در قبال خون های به ناحق ریخته شده پاسخگو باشند.
شهید احمد کمال در بیست فروردین 1341 در اصفهان به دنیا آمد. همزمان با گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی برای کمک به معاش خانواده در یک گارگاه کوچک کفاشی مشغول به کار شد. وی پس از پایان دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی ارژنگ رفت و رفته رفته به جمع دانش آموزانی که در مدرسه علمیه احمدیه حرکتی عقیدتی اجتماعی را زیر نظر استاد پرورش و با همکاری جمعی از معلمان آشنای شهر آغاز کرده بودند پیوست. در این جمع بود که روش مبارزه سرسخت علیه رژیم شاهنشاهی و تلاش برای برقراری نظام عدل اسلامی را آموخت. شهید کمال پس از مدتی با کلاس های شهید علی اکبر اژه ای در مسجد امام علی (علیه السلام) آشنا شد و تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی د راین جلسات پرشور شرکت میکرد. او هم چنین رئیس انجمن اسلامی دبیرستان محمد باقر صدر بود. در مبارزات سال 1357 با شرکت فعال در تظاهرات علیه رژیم شاه آموخته های چندین سالهاش را عملا به اجرا در آورد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحت رهنمود استاد پرورش مبنی بر لزوم و ضرورت تشکیلات دانش آموزی در تشکیل هسته های اولیه کانون شهید مطهری شرکت فعال داشت و زحمات بسیاری در راه اندازی کتابخانه محل متحمل شد. در تابستان 1358 با شرکت در اولین اردوی دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی (تحت نظر شهید بهشتی) رسما کار تشکیلاتی خود را با حزب آغاز کرد و در این سنگر براستی رهرو صدیق امام و یاران بخون نشسته شان شهید مظلوم بهشتی و شهید باهنر بود.
شهید در دوران انقلاب فعالیت های چشمگیری داشت و از زمانیکه در دبیرستان مشغول به تحصیل بود با تشکیل انجمن اسلامی و عضوگیری در این زمینه و انجام فعالیت های فرهنگی سیاسی و اجتماعی از پایه گذاران اصلی این نهاد بود.
احمد همزمان با فعالیت در انجمن اسلامی در بسیج هم مشغول بود. تشکیل جلسات انجمن منحصر به دبیرستان نمیشد و شهید اصرار داشت که برای ارتقا سطح معلومات این جلسات بصورت هفتگی و خانگی برگزار شود.
وی در سفر به مناطق محروم سمیرم کرمان و جیرفت به سرپرستی جلال افشار در ضرورت تحقق سریعتر عدل اسلامی و کمک به مستضعفان جامعه بدست توانای فرزندان حزب ا... نقش اساسی داشت.
احمد کمال پس از شعلهور شدن آتش منافقین در کردستان به سرعت راهی منطقه شد و پس از آن به سرزمین های جنوب هجرت کرد و در عملیات هایی چون فتح المبین و رمضان رشادتهایی بینظیر آفرید و پس از گذشت چند ماه برای مرخصی به اصفهان آمد. غروب 7مهر 1361 بود که احمد برای دیدن دوستانش به حزب جمهوری اسلامی رفت در حالیکه منافقین در کمین او به شمارش لحظه ها مشغول بودند.
آنچه می خوانید شرحی است بر مصاحبه با خواهر شهید احمد کمال:
تازه 3 روز بود که از جبهه برگشته بود. نزدیک غروب روز چهارم برای دیدن دوستانش از منزل خارج شد و قصد رفتن به دفتر حزب جمهوری اسلامی کرد. مادرم میگفت احمد خیلی آراسته شده بود؛ طوری که از دیدنش واقعا لذت میبردم.
احمد رفت و مادرم در کوچه مشغول صحبت با یکی از همسایه ها بود که ناگهان صدای تیراندازی شنید. به زن همسایه گفت: «الهی بمیرم دوباره کدام مادر مرده ای را زدند؟!»
برادر بزرگم عضو سپاه بود و چند بار منافقین تهدیدش کرده بودند؛ حتی یکبار خانه اش را به آتش کشیدند.
آن روز هم که خبر ها پس و پیش میشد فکر کردیم برادر بزرگم را ترور کردند. در همین فکر ها بودیم که برادرم به خانهمان آمد و ورودش آبی بود بر آتش دلمان؛ اما باز هم دلشوره من و مادرم تمامی نداشت. مطمئن بودیم اتفاق ناگواری افتاده است تا اینکه داییام از راه رسید و خبر مجروحیت احمد را داد. سریع برای رفتن به بیمارستان آماده شدیم. همانطور که در راه نگران بودیم و جویای حال احمد میشدیم ایشان خبر شهادت او را به ما داد.
زمانی که مادرم جنازه احمد را در سردخانه دید گفت منافقین تیر را درست همان جایی زدند که در خواب دیده بودم!
عامل ترور احمد پس از دستگیری گفت بخاطر ترور او در خیابان شهید واقفی ترافیکی ساختگی ایجاد کردند تا او را مورد هدف قرار دهند.
فرازی از وصیت نامه شهید
(انا لله وانا الیه راجعون) ما همه از اوئیم و به سوی او باز میگردیم. خدایا قلبم سیاه است میترسم از آنکه وقتی خون گندیدهام بر روی زمین بریزد من را نپذیری، از این میترسم که در راه نفسم کشته شده باشم و هنوز وجودم پاک نشده باشد .خدایا تو میدانی که ذره ای کاه هستم که در مقابل طوفان های تو ذرهای ناچیز هستم و قدرتی در مقابل آن ندارم. خدایا عاجزانه درخواست میکنم حال که در راه تو گام برداشتم وتصمیم به سوی تو گرفتم من را بپذیری و از گناهان من بگذری .خدایا تو میدانی که عاشقم و پروانهوار به سوی تو بال میزنم تا اینکه بال هایم بسوزد و در میان آتش عشق تو بسوزم. خدایا! بار الهی من خود شاهد هستم وتو ناظر هستی که لحظه ای از زندگی خود را در راه تو نبودم و فقط شعار تو را میدادم. اینک تصمیم گرفتم شعار را به عمل تبدیل کنم و در این راه خود را آزمون کنم. خدایا! از آزمون من را پیروز بگذران.