آنان که از سلاحشان ما را میترسانند، بر کویر اندیشه باطلشان، چیزی نخواهد رویید که ما در مکتب حسین درس شهادت آموختهایم و در شریعت علی، علم جهاد است. آنان که میپندارند از پای افتاده یا بر جای نشستهایم، در گور خیال خامشان بگریند که ما امت حسینیم. |

در یادداشت شهید «مهدی رجببیگی» آمده است: آنان که از سلاحشان ما را میترسانند، بر کویر اندیشه باطلشان، چیزی نخواهد رویید که ما در مکتب حسین درس شهادت آموختهایم و در شریعت علی، علم جهاد است. آنان که میپندارند از پای افتاده یا بر جای نشستهایم، در گور خیال خامشان بگریند که ما امت حسینیم.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، شهید سرافراز «مهدی رجببیگی» سال 1336 در شهر دامغان به دنیا آمد و از سال 1354 در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تهران به تحصیل پرداخته و در فعالیتهای دانشجویی شرکت مؤثر و فعال داشت. وی از دانشجویان پیرو خط امام (ره) در جریان تسخیر لانه جاسوسی (سفارت) آمریکا به شمار میآمد، شهید رجببیگی در روز پنجم مهرماه سال 1359، در خیابان برادران مظفر جنوبی (صبای جنوبی)، توسط عناصر ضدانقلاب و بر اثر اصابت چندین گلوله اسلحه کمری به شهادت رسید.
این شهید والامقام در یادداشتی با عنوان «دانشگاه، شاهدی به مظلومیتمان» نوشته است:
ای دانشگاه!
بر رنج همیشه عمرمان و بر مظلومیت سرتاسر زندگیمان و به شهادت هر عصرمان، میتوانی گواهی داد؟
بر خروش همواره امتمان و بر فریاد دیدار شکن اندیشهمان، میتوانی شهادت داد؟
بر دستهای افتاده از پیکرمان، بر تن خونینمان، بر پای خردمان و بر شکنجه زندان مان، میتوانی گواهی داد؟ و سرگذشت پررنج دیرینمان را که بر پشت تاریخ آوار گشته است، میتوانی شنید؟
ما ملتی قوی بودیم که زورداران قبیله غارت بر ضعفمان کشانیده بودند تا مس و تاسمان را ببرند هر روزمان شام بود و هرشاممان تیرهتر از ابرهای آسمان. استخوانمان در زیر پتک ظلم جلادان خرد گشته بود و درخت اندیشهمان از توفان نیرنگ دشمنان، خشک و خونمان را مکیده بودند تا نمانیم. پایمان را شکسته بودند تا نرویم. زبانمان را بریده بودند تا نگوییم.
و هرگاه که در نیمههای این شب تار، نوری از جایی تابیدن گرفت، چشممان را کور کردند تا نبینیم و هر بار که وضوی قیام گرفتیم و برخاستیم، بر زمینمان کوفتند تا شاید خیال رسیدن به خورشید را از سرمان به در کنند.
و تو دانشگاه، خود به یاد داری آن روزها را که تن تبدارمان از ضربه تازیانه اهریمنان میسوخت، در لابهلای درختانت پنهان میساختی و آن روزها که حرفمان را همچون گردنبند بر سینهات میآویختی تا رسالتمان را بر جباران بنمایی. و آن روزها که مشتمان را برافراشته نگاه داشتی تا دژخیمان را به هراس اندازی و تو دانشگاه، شاهد مظلومیتمان بودی که هر گاه در شب سرد روزگارمان هیمهای یافتیم تا آتشی بیافروزیم و مشعل قیاممان سازیم، قداره بندان دون صفت، چگونه «آذر» مان را فسردند تا لختی دیگر بر تن لختمان تازیانه کشند.
و نیک میدانی که در این توفان ظلم، هیچگاه از پای نیفتادیم و بر جای ننشستیم که امت ابراهیم را فقط رفتن میباید و بت شکستن، نه ماندن و بر جای نشستن.
سوگند خورده بودیم که دشتهای ایمان را درنوردیم و تا قله توحید برویم و بتهای دروغین زمانه را در درههای پست زبونی بیندازیم. سوگند خورده بودیم که پرنده ظلمت را بدریم و نور خورشید را بر همگان عیان سازیم و دشمنان خلق را براندازیم. و دیدی که چگونه بر سر پیمانمان ایستادیم؟ دیدی که چگونه سلاحمان را بر دوش آویختیم و از امامت امام توش ساختیم و به نبرد با ظالمان پرداختیم.
دیدی که چگونه مشت آنانکه فریبمان میدادند باز شد و نیرنگشان برملا شد؟ که میدانستیم: «إِنَّ کَیْدَ الشیْطنِ کانَ ضعِیفاً». دیدی که چگونه آن روز، سرافرازتر از همیشه از امتحان پایداری بیرون آمدیم و خود، دری شدیم بر همه عاشقان رهایی. و اینک که بر دروازههای شهر محرم، آوای کفن پوشان شهادت جوی خفته به خونمان را میشنویم، اینک که قابیلیان زمان قامتشان از قیامت امتمان شکسته و بر سوگ زمستانشان نشستهاند و بهار قیاممان آغاز گشته است.
اینک که جان بر کفان قبیله هجرت در جشن پیروزی فریاد حسین را تکرار میکنند تو باز هم ای دانشگاه، شاهد باش که با صدای بلند میگوییم «آنان که از سلاحشان ما را میترسانند، بر کویر اندیشه باطلشان، چیزی نخواهد رویید، که ما در مکتب حسین درس شهادت آموختهایم و در شریعت علی، علم جهاد. آنان که میپندارند که از پای افتاده یا بر جای نشستهایم، در گور خیال خامشان بگریند که ما امت حسینیم و مرد کارزار. آنان که میخواهند با دهانشان نور خدای را خاموش کنند نیز بدانند که از آتش خشم مردمان در امان نخواهند بود که آذر این قیام همیشه برافروخته خواهد بود.
و اما کلاس جهاد
خدایا! او از پای تخته سیاه گریخت تا در کلاس جهاد بر تخته سرخ زمین، مشق پایمردی نویسد. از دیار خود کوچ کرد تا در آفتاب داغ خوزستان، گرمای زندگی در نبرد را در جان خود بریزد. تا با توانی تازه، درس «رفتن» را بیاموزد و در معراج خویشتن، در ستاره ها بیآمیزد و از زمین و زمینیان بگریزد. توفیق حرکت در راهش را عطایمان گردان.
خدایا! فردا در کلاس درس وقتی که نام شهشهان را بپرسند، وقتی که نام خوشنویسان را بپرسند، چه بگوییم؟ آنها غایباند یا ما؟!
پانوشت: شهشهان و خوشنویسان دو تن از برادران دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران و اعضای جهاد سازندگی خوزستان بودند که در جبهه جنگ اسلام بر علیه کفر به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.