«خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید». این بخشی از سخنرانی صدام حسین دیکتاتور سابق عراق در ۸تیر1367 است. سخنرانی که پس از عملیات چلچراغ که طی آن و در یک همکاری میان مجاهدین خلق و ارتش بعثی عراق شهر مهران به اشغال درآمد، ایراد شد.
چلچراغ آخرین عملیات مشترک گروه تروریستی مجاهدین خلق با ارتش صدام حسین نبود، همانگونه که سخنرانی صدام نیز نشان میداد این همکاری قرار بود ادامه یابد و ناکامی 8ساله او در تحقق خواستههایش، توسط مجاهدین خلق که اکنون بیش از ۲ سال از استقبال وی از آنها میگذشت محقق شود.
روشن نیست که صدام حسین چگونه به این تحلیل رسید که مجاهدین خلق با 5000 نیرو خواهند توانست ایرانی را اشغال کنند که وی با تمام توان نظامی خود و پشتیبانی کامل حامیانش نتوانسته بود در ۸ سال آن را به زانو درآورد.
به نظر میرسد صدام که یک سال پیشتر قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفته بود در تصمیم خود در خصوص عملیات موسوم به فروغ جاویدان (مرصاد) بر تحلیلهای متوهمانه رهبران مجاهدین خلق تکیه کرده بوده و پاسخ این تحلیل و تصور کاملاً اشتباه را نیز خورد. هرچند که خود وی نیز بهدنبال ضرباتی بر پیکر نظام بود تا آنچه را در 8 سال جنگ محقق نکرده بود در این عملیات و عملیات مشابه بهدست آورد.
مسعود رجوی سرکرده مجاهدین خلق حدود 3 هفته پس از سخنرانی مورد اشاره صدام، یعنی در آخرین روز از تیر1367، در اظهاراتی که نشاندهنده شخصیت پرتناقض و متوهم اوست اینچنین میگوید: «براساس تقسیمات انجامشده، ۴۸ساعته به تهران خواهیم رسید... کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند... از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند... از طرفی درب زندانها که باز شود آنها ]اعضای زندانی و محکوم مجاهدین خلق در زندان های داخل کشور[ هم با ما هستند و با ما همراهی خواهند کرد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند».
رجوی که اقدام خود برای شروع عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) را در حد توان و ظرفیت یک ابرقدرت متصور شده بود هیچ وقت از خود نمیپرسد که چگونه ارتش عراق که در جنگ تحمیلی، با تسلیحات خود به چهارمین ارتش قدرتمند جهان تبدیل شده بود در طی ۸ سال نتوانست هدف خود برای اشغال نظامی ایران را محقق کند، و اکنون رجوی با چند هزار نیرویی که اتفاقاً توسط همان ارتش ناکام آموزش دیده بودند در پی تحقق چنین هدف بزرگ و غیرمنطقی هستند.
اظهارات رجوی بهخوبی گویای آن است که تکیهگاه او بر دو محور اصلی بوده است: اول نیروی هوایی عراق برای پشتیبانی هوایی و بمباران مواضع نیروها و فرودگاههای نظامی ایران و دوم شورش و بهدستگرفتن قدرت توسط نیروهای این گروه که در زندانهای ایران دوران محکومیت خود را میگذراندند. رجوی با این محاسبه عجیب و سادهاندیشانه و بدون توجه به سایر عوامل و متغیرهای موجود در صحنه داخلی ایران، دچار اشتباه در محاسبات و تصمیمگیری شد. هرچند که روشن نیست نقش رجوی در ایده عملیاتی مانند مرصاد و پازل آن چه اندازه بوده و آیا وی صرفاً اجراکننده بوده یا در طراحی و اقناع صدام نیز نقش داشته است.
حتی اگر بپذیریم که رجوی صرفاً برای تقویت روحیه و انگیزه نیروهای خود، عملیات و اقدام نظامی علیه ایران را در حد توان و اشل ابرقدرتها برای آنان معرفی کرده و اتکای اصلیاش به پشتیبانی هوایی عراق و عناصر زندان در ایران بوده باز هم بیتوجهی به سایر عواملی که میتوانست منجر به شکست او شود قابل توجه مینماید. موضوعی که ریشه در بیکفایتی وی در محاسبات را به شخصیت متوهم او داشت و در نهایت، منجر به مرگ صدها تن از نیروهای وی در یک عملیات از پیش شکستخورده شد و باعث شهادت صدها تن از رزمندگان و شهروندان مناطق غرب کشور و آوارگی آنها و قتل عام بخشی از آنان در چند جنایت جنگی از جمله بیمارستان اسلام آباد غرب گردید.
خطاهای راهبردی منافقین و صدام در تصمیم به انجام عملیات فروغ جاویدان را باید در چند عامل دید: عامل اول که خطای محاسباتی دو جانبه منافقین و صدام نسبت به یکدیگر است، ناتوانی آنان در محاسبه میزان اتکا بر قوای نظامی آنان از همدیگر بود. منافقین پشتیبانی صدام را عاملی ضروری و لازم برای پیروزی خود و اثبات قدرتشان به او میدانستند همچنانکه صدام متصور بود که منافقین به اهداف خود در عملیات برسند و بتواند مناطقی را در اختیار بگیرد دست او را در مذاکره با ایران پر میکند. منافقین حتی اگر تنها به پشتیبانی نیروی هوایی عراق از خود در ابتدای عملیات و مناطق مرزی میاندیشیدند و باقی پیشروی خود در سایر مناطق ایران تا تهران را در توان 5000 نیروی نظامی خود میدیدند باز هم به طور قطع گرفتار یک خطا یا توهم شده بودند. طی مسافت 750 کیلومتری از مرز تا تهران، بدون در نظر گرفتن تعرض کاروان نظامی این گروه توسط نیروهای نظامی و هوایی ایران در این گستره و عمق زیاد، گویای یک سادهاندیشی در محاسبات تصمیمگیران بوده است.
نکته دوم که از گیرافتادن کاروان نظامی منافقین در تنگه مرصاد استحصال میشود، ناآشنایی و نبود فهم نظامی کلاسیک در میان رهبران منافقین است. رجوی در همان سخنرانی 31تیر گفته بود: «از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند». منافقین با اینکه سابقه بالایی در نبردهای خیابانی دارند اما در عرصه نبرد کلاسیک نشان دادند درک و فهم صحیحی ندارند. حرکت تمامی خودروهای منافقین در یک ستون بزرگ، به خودی خود امکان هدف قرار گرفتهشدن یکجای آنان یا افتادن در کمین را بیشتر میکرد. آنچه در مرصاد رخ داد نیز ترجمه همین موضوع بود. گیرافتادن ستون نظامی منافقین میان یک تنگه، کمین رزمندگان ایرانی و حملات هوایی گسترده هوانیروز ارتش و ضربات پس از آن، مورد محاسبه و توجه آنان قرار نگرفته بود.
نکته سوم عدم محاسبه توان نیروهای مسلح ایران اعم از ارتش، سپاه، بسیج و ژاندارمری بوده است. با اینکه ورود اولیه منافقین به ایران بهدلیل همراهی نیروهای هوایی عراق و غافلگیری از ورود این نیروها به داخل و مشغولسازی ایذایی نیروهای نظامی ایران در عمده جبههها بهویژه جبهه جنوب توسط ارتش عراق بوده است اما در نهایت عملیاتی که قرار بود در تهران به پایان برسد در 145 کیلومتری مرز، با انهدام بیش از 70درصد توان نظامی منافقین، 1300 کشته و عقبنشینی مفتضحانه آنها به پایان رسید.
نکته چهارم تصور منافقین و رجوی در همراهی مردم با عناصر نظامی نیروهای وی در مناطق مختلف و راحتی کار آنان در کنترل مناطق بود. بخش قابل توجهی از ترورهای کور و هدفمند منافقین در دهه60 در سال های 60 تا 62 رخ داد و طی آن هزاران نفر از مردم عادی جان خود را به دلیل ترورهای مسلحانه و بمب گذاری های این گروه از دست دادند. افزون بر این، هزاران نفر از مردم سراسر ایران، به دلیل جنگ تحمیلی و تجاوز صدام، علاوه بر ازدستدادن اعضای خانواده خود و مجروحیت و خسارت های مالی فراوان، این گروه را که رسماً با انتقال از فرانسه به خاک عراق تمام توان خود را در اختیار صدام قرار داده بود بهعنوان گروهی خیانتکار شناختند و کینهشان نسبت به آنها بیشتر شد.
رجوی به نیروهای خود چنین گفته بود: «در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد». بدون تردید مقصود رجوی از نیروهای زیاد، مردم بوده است. اما روشن شد که مردم نهتنها در کنار عناصر منافقین در این عملیات قرار نگرفتند بلکه بسیاری از آنان از ترس ورود منافقین به مناطق خود و قتلعام فرار کردند. جنایت جنگی قتلعام مردم اسلام آباد غرب در بیمارستان و بهرگباربستن و سوزاندن آنها بیتردید نشاندهنده ذات خشونتطلب و خوی بیرحم آنان است.
رجوی به نیروهای خود امید پیوستن مردم به آنها را داده بود. همان چیزی که صدام نیز در سخنرانی 8تیر خود در توصیف عملیات منافقین گفته بود و به نظامیان خود وعده داده بود. اما رجوی بهخوبی میدانست که اگر مردم با او همراه بودند، هیچگاه مجبور به فرار از ایران در مرداد1360 نمیشد.
مرصاد پایان عملیاتهای نظامی جنگ تحمیلی بوده است. عملیاتی که هرچند صدها تن از شهروندان و رزمندگان ایرانی در آن قربانی شدند؛ اما شکست مفتضحانهای را برای منافقین و پشتیبان آنها یعنی صدام به بار آورد. مرصاد برای ایران پایان جنگ و ورود به دوران سازندگی و برای نیروهای نیروهای شکستخورده منافقین، آغاز یک دوران سیاه جدید توسط رجوی بود.