سازمان مجاهدین پس از ترور شهید مطهری بیانیهای داد و ترور ایشان را از این جهت محکوم کرد که معتقد بود هنوز وقتش نرسیده بود، وگرنه با اصل قضیه مخالفتی نکرده بود!
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) و به نقل از فارس؛ در شب شهادت حاج مهدی عراقی، غلامعلی حدادعادل (که با او در جلسه حزب جمهوری اسلامی همراه بود) وی را به منزل رساند. شنیدن خبر ترور دلخراش عراقی پس از سپری شدن چند ساعت از آن همراهی، برای حداد عادل دشوار بود! اینک 37 سال از آن روز میگذرد و دکتر حداد عادل در سالروز شهادت عراقی- که به دست گروه فرقان به شهادت رسید- ریشههای پیدایش این گروه تروریستی را بررسی کرده است.
خوب است که این گفتوشنود از این نقطه آغاز شود که اساساً از چه مقطعی و چگونه اطلاعاتی درباره گروه موسوم به فرقان به شما رسید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. قبل از اینکه به پرسش شما پاسخ دهم، فکر میکنم که برای ریشهیابی جریاناتی از قبیل فرقان، باید کمی به عقب برگردیم و ریشههای تاریخی آن را بررسی کنیم. پس از شهریور سال 1320، در کنار روحانیت سنتی برخاسته از حوزههای علمیه و مرجعیت، شاهد برداشت متفاوتی از اسلام هم بودیم. نخستین کسی که این برداشتها را در دهه 20 مطرح کرد، مرحوم مهندس بازرگان بود که حاصل و مخلص تفکرات او را، میتوان در کتاب «راه طی شده» ردیابی کرد. در این کتاب تنها راه حصول به حقیقت، آگاهی از علوم متعارفِ غربی، بهویژه علوم طبیعی، ریاضی، مهندسی و درمجموع علومِ تجربی دانسته شده و در بخش معظمی از آن، علم فلسفه نفی شده است. این تفکر در آثار بعدی ایشان از جمله «مطهرات در اسلام» هم مطرح و در همان زمان توسط مرحوم علامه طباطبایی و شهید مطهری بهشدت نقد شد، ولی درعین حال، عده قابل توجهی از دانشگاهیان به آن گرایش پیدا کردند.
در دهه 40 با مطرح شدن رشتههایی چون جامعهشناسی، فلسفه تاریخ، روانشناسی و امثال اینها، افرادی چون امیرحسین آریانپور با ترجمه کتاب «زمینه جامعهشناسی» و جریانات چپ با ترجمه حجم عظیمی از آثار مارکسیستی و سوسیالیستی، افکار جدیدی را ارائه میکنند. روشنفکران متمایل به غرب هم به ترجمه آثاری از غرب میپردازند و فضای جامعه بهطور فزایندهای، مملو از علم غربی میشود که در این شکل آن، حتی مدنظر مرحوم بازرگان هم نبود. در دهه 40 فضای فرهنگی یکسره در تسخیر روشنفکرها، بهخصوص مارکسیستها، کمونیستها و سوسیالیستها بود و مذهبیها احساس کردند جریان تازهای پیدا شده است که ابداً آن را نمیشناسند! این احساس خلأ و نیاز با ظهور مرحوم دکتر شریعتی مقارن شد.
و با تأسیس حسینیه ارشاد اوج گرفت. اینطور نیست؟
بله، در سال 1346 در جشنهای آغاز پانزدهمین قرن بعثت، ساختمان حسینیه ارشاد هنوز کامل نشده بود، اما در حدی بود که بشود از مردم پذیرایی کرد. شهید مطهری و مرحوم همایون و مرحوم میناچی و عده دیگری، تصمیم گرفتند پانزدهمین قرن بعثت را در آنجا جشن بگیرند، ولی این ایام مقارن شد با جشنهای بیست و پنجمین سال سلطنت شاه و در نتیجه برای اینکه این دو جشن مقارن و باعث سوء استفاده رژیم نشود، تصمیم گرفته شد جشن بعثت را یک سال عقب بیندازند و در سال بعد جشن مفصلی گرفتند. من در آن موقع، در مقطع فوقلیسانس در دانشگاه شیراز درس میخواندم و در عین حال مؤسس انجمن اسلامی و معلم آنجا هم بودم و در دوره لیسانس درس میدادم. با شهید آیتالله مطهری هم ارتباط داشتم و برای جشن بعثت به تهران آمدم و در آنجا بود که با بیان و سخنوری جذاب دکتر شریعتی آشنا شدم. طرز فکر ایشان هم همان علوم انسانی غیرمذهبیها بود که البته در بسترجامعهشناسی اسلامی مطرح میشد!
دلیل جذابیت مطالبی که دکتر شریعتی مطرح میکرد چه بود؟
ایشان نظریههای جامعهشناسی را بر تاریخ و مفاهیم اسلامی منطبق میکرد یا تاریخ اسلام را مصادیقی از آن نظریههای جامعهشناسی میدانست! مخاطبان او هم غالباً در این زمینهها اطلاع چندانی نداشتند و کسی به فکر نقد آنها نبود! شریعتی هم خوشفکر، خوشقلم و خوشبیان بود و افکارش با سرعت حیرتانگیزی پخش میشد.
نظر خود شما چه بود؟
من قبل از آن، از حدود سال 1340 و وقتی در دبیرستان درس میخواندم، با افکار شهید مطهری آشنا شدم و به همین دلیل و در زمان ظهور شریعتی، حس میکردم افکار او قابل نقد است و بالاخره در جایی مشکلساز خواهد شد! در جشنهای آغاز پانزدهمین قرن بعثت که به تهران آمدم، 22 سال سن داشتم و جلد اول کتاب «محمد: خاتم پیامبران» را- که بخش اعظم آن دو مقاله از دکتر شریعتی بود- خواندم. نقدهایی را هم که داشتم نوشتم و به شهید مطهری دادم. در عین حال که کلام شریعتی از لحاظ ادبی بسیار برایم جذاب بود، اما از لحاظ محتوایی به آن نقد داشتم.
بهرغم نقد به افکار شریعتی، چطور میگویید برایتان جذاب بود؟
چون به ادبیات و هنر علاقه دارم و دکتر شریعتی با اشعار شعرای نوپرداز هم آشنا بود. حرفهای او هم برای دانشگاهیها قابل فهمتر بود. به ترجمهها و افکار روشنفکران غربی استناد میکرد و حرفش را بهتر از حرفهای دیگران میفهمیدیم. قبل از ایشان مرحوم مهندس بازرگان هم اسلام را بر علوم تجربی عرضه کرده بود و پس از دو دهه، حالا دکتر شریعتی همان کار را در فضای علوم انسانی، بهویژه جامعهشناسی کرد که بسیار برای طبقه روشنفکر و جوانان مذهبی جذاب بود. به همین دلیل عدهای میخواستند در عالم مذهب راه تازهای را در پیش بگیرند، از ایشان الگو گرفتند و نگاه او را دنبال کردند. یادم هست حتی طلاب حوزه علمیه قم، کتابهای جامعهشناسی و علوم غربی را مخفیانه میخواندند و در صحبتها و نوشتههایشان از آن اصطلاحات استفاده میکردند. یادم است شهید مطهری به شوخی میگفتند: ما آخوندها تازگیها دو چیز را یاد گرفتهایم، یکی اصطلاحات جامعهشناسی و دیگری هم ویرگول! و در نتیجه حرفها و گفتههایمان را بجا و نابجا از اینها پر کردهایم!
ریشه پیدایش و نشو و نمای تفکر جریاناتی از قبیل سازمان مجاهدین خلق را هم در همین موضوعات میدانید؟
مجاهدین خلق ایدئولوژی خود را از نوع نگاه مرحوم بازرگان گرفتند که از فلسفه اسلامی بیاطلاع و به آن بیاعتقاد بودند. آنها میگفتند: هر فنی علمی دارد و علم مبارزه هم مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک است و همانطور که ما برای ساختن ساختمان از مهندسی استفاده میکنیم و با هم تعارضی ندارند، میتوانیم برای مبارزه هم از علم مارکسیسم استفاده کنیم و با دین تعارضی ندارد! مجاهدین خلق نگاه مهندس بازرگان را گرفتند و به قول خودشان علم مبارزه را به آن افزودند و بر همین مبنا وارد مبارزه مسلحانه شدند. در دهه 50، عده کمی با سازمان مجاهدین ارتباط تشکیلاتی داشتند و به همین دلیل عده زیادی که بهشدت تحت تأثیر حرکت، سازماندهی و فداکاری آنها بودند، به دلیل نداشتن ارتباط تشکیلاتی جان به در بردند، اما همواره مستعد شنیدن حرفهایی از جنس حرفهای آنها بودند. اینها با افکار دکتر شریعتی تغذیه میشدند و به مجاهدین احترام میگذاشتند و با آنها همدردی میکردند.
در چنین فضایی دکتر شریعتی مثلث «زر، زور و تزویر» را مطرح و آن را به دهها زبان، تمثیل و با شدت و قوت و حتی در قالب قصههای کودکانه هم تبیین کرد و کاملاً معلوم بود میخواست این فکر را جا بیندازد که روحانیت غالباً در کنار سلاطین و ثروتمندان تاریخ و یکی از پایههای ظلم و در واقع «تزویر» بوده است!
تصور نمیکنید یکی از علل ترویج افکار دکتر شریعتی در جامعه دانشگاهی مخالفتهای سطحی عدهای از منتقدان با او بود؟
قطعاً همینطور است. در فضای ملتهب آن دوران، این مخالفتهای سطحی باعث میشد جوانان بیشتری به او گرایش پیدا کنند! باید با افکار دکتر شریعتی یا هر فرد دیگری، برخورد علمی، منطقی و اسلامی میشد و واقعیت این است که کسی جز شهید مطهری چنین دغدغهای نداشت. برخی روحانیون بالای منبر به دکتر شریعتی بد و بیراه میگفتند و او را وهابی و سنی معرفی میکردند! در حالی که عیب ایشان اینها نبود. آنها قدرت تشخیص و تحلیل مشکلاتی را که در افکار دکتر شریعتی وجود داشت، نداشتند و تنها شهید مطهری بود که تشخیص میداد چه جریانی در حال شکلگیری است.
چرا این خطر توسط دیگران تشخیص داده نشد؟
چون درک این خطر نیاز به آشنایی حداقلی با مفاهیم و فلسفه اسلامی داشت که اکثر منتقدان دکتر شریعتی، این آشنایی را نداشتند. نکته جالب اینجاست که در سال 1356 که رژیم مثلاً فضای باز سیاسی ایجاد کرد، شما هر جا که میرفتید میتوانستید کتابهای دکتر شریعتی را با نازلترین قیمت بخرید، ولی مثلاً کتاب «علمی بودن مارکسیسم» مهندس بازرگان را که در آن مارکسیسم نقد شده بود، پیدا نمیکردید!
چرا؟ مگر رژیم با دکتر شریعتی موافق بود؟
خیر، رژیم از دکتر شریعتی و آثارش دل خوشی نداشت و حتی او را زندانی هم کرده بود، ولی دکتر شریعتی روحانیت و مراجع را میکوبید و رژیم ترجیح میداد این کار به دست دکتر شریعتی انجام شود نه به دست خودش!
کمی از بحث اصلی که پدید آمدن جریانات فرقانگونه بود دور شدیم...
خواستم فضای دهه 40 و 50 را ترسیم کنم تا معلوم شود چگونه زمینه برای ایجاد جریان فرقان فراهم شد. در آن فضا اعلامیههایی روی کاغذهای زرد چاپ میشدند و میدیدیم در بین دانشجویان یا حتی روحانیون، افرادی هستند که قرآن و نهجالبلاغه را تفسیر به رأی میکنند و تحت تأثیر جامعهشناسی، مارکسیسم و علوم تجربی، تفاسیر عجیب و غریبی را ارائه میدهند. این جریانات از 10 سال پیش کارشان را شروع کرده بودند، ولی در سال 1355 و 1356 به شکل بسیار گستردهای فعال شدند. پس از تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق، فضا فوقالعاده افراطی و مبارزاتی شده بود. یادم است آقای موسوی خویینیها در مسجد جوستان تهران چنین جریانی را به راه انداخته بود و تفاسیر عجیب و غریبی را از قرآن که برای جوانان جالب بود ارائه میداد!
عجیب و غریب به چه معنا؟
به این معنا که مفاهیم قرآنی و اسلامی را با زبانی تند و تیز و نو و با لحنی گزنده و پرخاشجویانه نسبت به روحانیت و مرجعیت مطرح میکرد! یکی از دانشجوهای دانشگاه شریف اعلامیهای به دستم رساند که همان شب آن را به شهید مطهری رساندم. ایشان قبلاً هم امثال آن اعلامیه را از جاهای دیگری دریافت کرده بود. آن روزها کتاب «توحید» آشوری هم دست به دست بین دانشجوها میگشت و آن را خوانده بودم. شهید مطهری در مقدمه کتاب «علل گرایش به مادیگری» در خصوص این نوع برداشتهای انحرافی و التقاطی از اسلام نکات هشداردهندهای را مطرح کردند.
با گروه فرقان از اینجا آشنا شدید؟
بله، میدانستیم گروهی به نام فرقان تشکیل شده است که افکار تند و تیزی دارد، منتها با اوجگیری مبارزات امام، نه تنها این جریان که کل جریانات تحتالشعاع قرار گرفتند! اوضاع عجیب و غریبی بود و همه گیج شده بودند. ساواک هم شرایط را مناسب دیده بود و حسابی مانور میداد و هر روز هم مجاهدین خلق را به تلویزیون میآورد تا اعتراف کنند که منحرف شده و به طرف مارکسیسم و ترور درون سازمانی روی آوردهاند! مذهبیها هاج و واج مانده بودند که واقعیت چیست و چه باید کرد؟ که اوجگیری مبارزه با محوریت امام، تکلیف مذهبیها را معلوم و نوعی انسجام را در بین آنها ایجاد کرد.
اوج این مبارزات هم از شهادت حاج آقا مصطفی آغاز شد، اینطور نیست؟
همینطور است. فضای جامعه کاملاً مستعد و آماده بود و شهادت ایشان ناگهان به حرکت انقلابی جامعه سرعت بخشید و میدانداری به دست روحانیت و شاگردان امام افتاد. پس از حادثه تاریخی 19 دی قم و بعد از آن حرکت تعیینکننده مردم تبریز، ناگهان فضای سیاسی و دینی در ایران به صورت یکپارچه در آمد و دنبالهرو مشی امام شد. در این فضا دیگر نه افکار دکتر شریعتی و نه مجاهدین خلق و گروهکهای خردهریزتری مثل فرقان، آرمان مستضعفین و دیگران مجال خودنمایی نداشتند.
پس از پیروزی انقلاب چه شد که گروه فرقان امکان جولان پیدا کرد؟
بعد از پیروزی انقلاب، فضای ملتهب جامعه جای خود را به اقدامات مدیریتی برای اداره جامعه داد و هر کسی وظیفهای را به عهده گرفت. از این گذشته کسی تصورش را هم نمیکرد که در آن فضای انقلابی، فردی به نام مذهب دست به ترور رهبران انقلاب بزند. در آن ایام معاون وزارت ارشاد بودم و با صدا و سیما هم ارتباط داشتم. پس از ترور شهید قرنی همراه عدهای از بچه مذهبیهای صداوسیما نزد شهید آیتالله مطهری رفتیم و گفتم:«اینها لیست ترور تهیه کردهاند و اسم شما هم در آن لیست هست!» ایشان با کمال خونسردی گفتند:«چه مانعی دارد؟ برای شما خبر درست میشود!» بعد هم ترورهای سلسلهوار فرقان شخصیتهای ارزشمندی چون شهید مطهری، شهید قاضی، شهید مفتح، شهید حاج مهدی عراقی و. . . را از نظام گرفت.
تحلیل جنابعالی از پدیده فرقان چیست؟
از سال 1350 به بعد، حرکت مسلحانه در برابر رژیم شاه یک ارزش و آرمان تلقی میشد. قضیه سیاهکل در زمستان سال 1349 خیلیها را تکان داد، چون از کودتای 28 مرداد تا سال 1349، غیر از ترور حسنعلی منصور توسط شهدای مؤتلفه اسلامی، هیچ حرکت مسلحانهای علیه رژیم شاه انجام نشده بود. تازه حرکت مؤتلفه اسلامی هم چریکی نبود که پایگاهی را خلع سلاح کنند و در جنگل پناه بگیرند و با قوای دولتی، ارتش و ساواک درگیر شوند. این نوع فعالیتها در واقع با ماجرای سیاهکل و با الگوبرداری از چهگوارا، مائو و. . . صورت گرفت. مجاهدین خلق که احساس کردند میدان دارد به دست چپیها میافتد، برای اینکه کم نیاورند، به کارهای چریکی و تشکیل خانههای تیمی و حمله به عوامل رژیم پرداختند و حتی در بعضی جاها شجاعت بیشتری هم نسبت به چریکهای فدایی از خود نشان دادند.
بدیهی است مبارزات مسلحانه برای جوانها جذابیت داشت و عدهای هم تنها راه رسیدن به هدف را، مبارزات مسلحانه میدانستند. گروه فرقان مخالفت با روحانیت را از دکتر شریعتی و راه نشان دادن این مخالفت را از مجاهدین خلق یاد گرفت و ترور را هم به آنها افزود! البته همه کسانی که تحت تأثیر افکار دکتر شریعتی قرار گرفتند، به مبارزات مسلحانه و ترور روی نیاوردند، ولی خیلیها روحانیون را مظهر همان تزویری میدانستند که دکتر شریعتی در کنار زر و زور قرار داده بود.
افرادی که توسط گروه فرقان ترور شدند، کاملاً گلچین شدهاند. از همین رو بسیاری بیگانگان را در انتخاب این افراد دخیل میدانند. نظر شما چیست؟
صددرصد همینطور است. به نظر من اینها در لایههای پنهانی با مجاهدین خلق در ارتباط و در واقع آلت دست آنها بودند. تکلیف مجاهدین خلق و ارتباط آن تشکیلات با سازمانهای امنیتی و جاسوسی دنیا هم کاملاً معلوم است. سازمان مجاهدین پس از ترور شهید مطهری بیانیهای داد و ترور ایشان را از این جهت محکوم کرد که معتقد بود هنوز وقتش نرسیده بود، وگرنه با اصل قضیه مخالفتی نکرده بود! دکتر پیمان و طرفدارانش هم با اینکه با آقای مطهری مخالف بودند، اما واقعاً اهل مبارزه مسلحانه نبودند و درگیری آنها با ایشان، بیشتر درگیری فکری بود.
چرا گروه فرقان ابتدا به سراغ شهید مطهری رفت؟
چون ایشان نخستین کسی بود که در کتاب «علل گرایش به مادیگری» در قبال این جریان انحرافی موضعگیری آشکار کرد و گروه فرقان را صراحتاً به باد انتقاد گرفت. همین موضعگیری برای آنها انگیزهای شد که در قم اول به سراغ ایشان بیایند. شهید مطهری در نامهای به امام هم از ظهور تفکری در بین مبارزان که امام را تأیید و بقیه روحانیون را تکذیب میکردند، اظهار نگرانی کرده بودند.
عدهای از روحانیون بودند که آیات قرآن را بهگونهای برای جوانان تفسیر میکردند که امثال شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر زیر سؤال میرفتند. آیا به این گروه حساس نبودید؟
به این جریانات از نظر فکری حساس بودیم نه از نظر عملیاتی. ما میدانستیم عدهای در گوشه و کنار افکار التقاطی را به نام اسلام به خورد جوانان میدهند، اما واقعاً نمیدانستیم در طراحی عملیات با فرقان ارتباط دارند یا ندارند؟ لااقل من اطلاع نداشتم.
به نظر شما پدید آمدن جریاناتی از قبیل جریان فرقان، تا چه حد به جریانی از غیر روحانیون که به سراغ تفسیر آیات و روایات رفتند و سعی کردند جریانی موازی با حوزه به راه بیندازند، برمیگردد؟
به نظر من پس از روی کار آمدن رضاخان، فشار بیش از حد به روحانیون و حوزههای علمیه، حتی زندگی روزمره روحانیون را هم دچار مشکل کرد، چه رسد به اینکه بخواهند به دنبال رشد، پیشرفت و نوآوری باشند. روحانیت در آن برهه فقط سعی کرد به حیات خود ادامه بدهد و هیچ ابتکار عملی نداشت. بدیهی است چنین روحانیتی نمیتواند به سراغ مسائل روز و جریانات فکری غربی برود. باید از امثال مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری و بعدها مرحوم آیتالله بروجردی ممنون بود که در آن شرایط حوزه را سر پا نگه داشتند تا بعدها منشأ برکات فراوان شود. بعد از شهریور 1320 که رضاخان رفت و مردم نفس راحتی کشیدند، هرج و مرج داخلی پیدا شد و درست در همین ایام بود که همسایه شمالی ایران با تکیه بر مارکسیسم توانست بساط حکومت تزارها را جمع کند و با شعارهای تند عدالتخواهانه قدم به میدان بگذارد. بدیهی است در فضای خالی فکری و معنوی ناشی از ضعف روحانیت، طبقات محروم جامعه ما به سمت مارکسیسم میرفتند و حزب توده در چنین فضایی با حمایتهای گسترده رژیم تازه شوروی توانست در کل کشور حتی در شهری مثل قم به طرز وسیعی سربازگیری و فعالیت کند. در این زمان جامعه، بهخصوص جوانها و تحصیلکردهها با آشنایی با غرب ناگهان احساس کردند که چقدر عقبمانده هستند. رژیم هم که اساساً با دین سر سازش نداشت، از اندیشههای غربی حمایت کرد و ناتوانی روحانیت برای پاسخ به سؤالات جامعه به شیوهای علمی و روزآمد، مزید بر علت شد. البته بعدها کسانی چون علامه طباطبایی، شهید صدر، شهید مطهری و... تا حد زیادی این خلأ علمی را پر کردند.
و سخن آخر؟
هر گاه جامعه در معرض افکار وارداتی قرار بگیرد و متولیان دین هم پاسخهای قانعکننده به جامعه ندهند، پیدایش گروههایی چون فرقان در هر زمانی ممکن است.