عامل گروهک منافقین صفوف نمازجمعه را به آتش کشید

Ebrah

در تاریخ 24اسفند1363 دولت عراق که پس از گذشت چند سال تهاجم به کشور ایران به هیچ یک از اهدافش نرسیده بود و همراهی سایر کشورهای ابرقدرت با او کاری از پیش نبرده بود تصمیم گرفت با ایجاد رعب و وحشت میان مردم و بمباران نماز جمعه تهران صحنه جنگ را به نفع خود تغییر دهد. در حقیقت او که اصابت موشك‌هاي دوربرد ايران به شهرهاي كركوك و بغداد را انفجار بمب توصيف كرده بود، قصد داشت با هماهنگی با عوامل گروهک منافقین، بمبی را در صفوف نماز جمعه دانشگاه تهران منفجر کند و همزمان با آن، هواپيمايش را در ارتفاع بالا به حريم هوايي تهران اعزام داشته و ادعا كند كه صداي انفجار، ناشي از بمباران تهران بوده است؛ اما با تاخير ورود هواپيماي عراقي به آسمان تهران و انفجار بمب، نيم ساعت قبل از آمدن هواپيماها، اين توطئه تبليغاتي با شكست مواجه شد و هواپيماهاي عراقي نيز با آتش به موقع و قدرتمند پدافند هوايي متواري شدند. به این ترتیب گروهک تروریستی منافقین که رخت خوش خدمتی به صدام را برتن کرده بود، رسوا شد و صفحه سیاه دیگری بر اعمال ننگینش افزوده شد.

شهید مهدی ابراهیمی در تاریخ 24 خرداد1334 در تهران متولد شد و در سه سالگی نعمت داشتن مادر را از دست داد. پایان دوران تحصیل او در مقطع دبیرستان، هم‌زمان با نهضت امام‌خمینی(ره) بود و مهدی ابراهیمی هم‌چون دیگر اعضای خانواده‌اش به مبارزه با رژیم ساواک پهلوی پرداخت، به طوری که نیروهای ساواک علاوه بر پدر و عموهایش، چندین مرتبه در تلاش بودند تا وی را نیز بازداشت کنند؛ اما مهدی هر بار مصمم تر از قبل به فعالیت‌های ضدطاغوتی می‌پرداخت. دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از آن در رشته علوم کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد.

وی در اواخر سال 1356 ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. پس از ازدواج همچون گذشته و اینبار به همراه همسرش به تظاهرات می‌رفت. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز انقلاب فرهنگی که منجر به تعطیلی دانشگاه‌ها شده بود، به کمیته انقلاب اسلامی پیوست. او در کنار تحصیل و فعالیت‌های فرهنگی مساجد، در مدرسه‌ای مشغول به کار شد.

با شروع جنگ تحمیلی، هر زمان که از کار فارغ می‌شد، به جبهه‌ها می‌شتافت و در راه پیروزی کشور اسلامی از جان و مال خویش نمی‌کرد؛ اما منافقین با رژیم بعث عراق هم‌پیمانی کردند و اقدام به بمب‌گذاری نمازجمعه دانشگاه تهران در تاریخ 24اسفند1363 کردند و سرانجام شهید مهدی ابراهیمی نیز در این حادثه تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

Ebrahi

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید مهدی ابراهیمی:

«من دخترعموی همسرم بودم و با ایشان 4سال اختلاف سنی داشتم. مهدی زمانی که  2 سال و چند ماهه بود، مادرش را از دست داد و بعد از آن تحت سرپرستی پدرش قرار گرفت. خانواده‌هایمان تا چند سال در یک ساختمان دو طبقه زندگی می‌کردند. مهدی در دوران کودکی بچه بسیار بازیگوش اما درسخوانی بود . او بدون آنکه درس‌ها را در خانه مرور کند، همیشه نمره‌های خوبی می‌گرفت. بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال 1352 در رشته علوم کامپیوتر وارد دانشگاه صنعی شریف شد و سربازی‌اش به بعد از اتمام دانشگاه موکول شد.

خانواده‌هایمان هر دو مذهبی هستند و به همین جهت پدرها و عموهایمان از سال 1342 که رسما نهضت امام خمینی(ره) آغاز گردید به فعالیت های انقلابی پرداختند. ساواک حتی به برگزاری جلسات قرآن نیز حساس بود. در منزل عمویم مرتب جلسات قرآن برگزار می شد. در یکی از این جلسات مهدی که خط بسیار زیبایی داشت، چند برگه را بهم چسبانده بود و در سایز بزرگ بخشی از یک آیه قرآن را نوشته بود: « وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ ... (سوره بقره، آیه 42)» و بر روی دیوار نصب کرده بود. ساواک که متوجه جلسات قرآن شده بود، بلافاصله به منزل عمویم آمدند و تمام خانه را بررسی کردند. زمانی که چیزی عایدشان نشد عمویم را بازداشت کردند تا مشخص شود چه کسی این آیه را نوشته است. ایشان تعریف می‌کرد که در بازداشت خیلی کتک خورد تا نگوید دست خط پسرش است.

در خاطرم است که پیاده‌سازی صوت نوارهای حضرت امام(ره) یکی از کارهایی بود که انجام می‌دادیم.کار پیاده سازی صوت و تکثیر دست‌نویس آنها را به ما جوان‌ها می‌سپردند و جابه‌جایی اعلامیه‌ها بر عهده بزرگترها بود. این اعلامیه‌ها توسط پدر و عموهایم به شهرهای مختلف ایران انتقال داده می شد.

اواخر سال 1356 من دوم دبیرستان و مهدی سال دوم دانشگاه بود که از طرف بزرگترها بحث ازدواجمان مطرح شد. مدت زیادی نگذشت که مراسم عقد ساده ای برگزار شد. چند ماه بعد یعنی در سال 1357 نیز مراسم عروسی‌مان برگزار شد. آن زمان رسم بود که در شب عروسی جوان‌ها با ماشین در خیابان بوق و سروصدا راه می‌انداختند. در خاطرم هست که همسرم به شدت با این کار مخالف بود. چهل عدد از مجله‌هایش را آورد و به آن‌ها گفت: «به جای آنکه در خیابان برای مردم مزاحمت ایجاد کنید،از وقتتان بهتر استفاده کنید و بنشینید این مجله‌ها را مطالعه کنید.»

بعد از ازدواج من نیز مانند مهدی مشغول ادامه تحصیل شدم اما فعالیت‌های انقلابی‌مان همچون شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها از همان فردای ازدواجمان مجددا ادامه پیدا کرد. گاهی تا نیمه‌های شب در حال تکثیر دست‌نویس اعلامیه‌های امام(ره) بودیم و روزهایی که تظاهرات بود من با گروه خانم‌ها و مهدی با برادران و عموهایم به تظاهرات می‌رفت. حضرت امام(ره) دستور داده بودند، سربازها از سربازخانه‌ها فرار کنند، در آن زمان با اینکه وضع مالی خوبی نداشتیم؛ اما مهدی به دو نفر از دوستان صمیمی‌اش که سرباز بودند، در خانه‌مان پناه داد.

بعد از آغاز جنگ تحمیل شده از سوی دشمن، همسرم هر زمان که از مدرسه فارغ میشد در تابستان‌ها و اعیاد از مسجد باب‌الحوائج که هم اکنون پایگاه بسیج آن به نام شهید است، به مناطق جنگی می‌شتافت. در جبهه بیشتر به کارهای تبلیغاتی و فرهنگی مشغول بود و چند مرتبه نیز به صورت نظامی عازم شده بود. از زمانی که جنگ شروع شد تا زمان شهادتش 7 الی 8 مرتبه به جبهه رفته بود و هر بار به مدت 40 تا 45 روز در مناطق جنگی مانند اسلام آباد غرب و دوکوهه حضور داشت. هر زمان که به جبهه می‌رفت، اشک می ریختم؛ اما مهدی می‌گفت: «شما نمی‌دانی در جبهه‌ها چه فضایی حاکم است و اگر می‌دانستی دیگر نمی‌توانستی از آنجا دل بکنی.»

مهدی به شدت دست و دلباز بود. زمانی که ازدواج کردیم، پدرش ماشینی را به عنوان هدیه عروسی تحویلمان داد. بعد از ازدواج صاحب دو فرزند شده بودیم و این ماشین کمک حالمان بود؛ اما یک روز متوجه شدم که همسرم ماشین را فروخته است و تمام مبلغ فروشش را برای کمک به جبهه‌ها فرستاده است. وقتی علت را جویا شدم، گفت: «درست است که در نبود ماشین رفت و آمدهای ما با داشتن دو بچه سخت می‌شود؛ اما با این پول کمک بیشتری به جبهه‌ها خواهد شد.» او حتی راضی بود که همه زندگیمان را بفروشیم و برای کمک‌های مردمی جبهه ارسال کنیم. اما در مسائلی که به یقین می‌رسید کسی می‌خواهد از دست و دلبازی‌اش سوء استفاده کند، با آن فرد منطقی برخورد می‌کرد. روزی پدر همسرم به خانه‌مان آمد و در خلال صحبت‌هایش گفت: «یکی از همکارانم مرتب از من کمک مالی می‌خواهد. اینبار که درخواست کمک مالی داشت به او گفتم پولی ندارم که بدهم.» در همین لحظه صورت همسرم برافروخته شد. به او گفتم: «ایشان که حرف بدی نزده است. گفته است پول ندارد.» اما همسرم که مشخص بود ناراحت شده است، گفت: «اینبار که تقاضای کمک مالی داشت، به او بگویید پول دارید اما صلاح نمی دانید که به او بدهید.»

آن زمان که نیت پلید بنی‌صدر بر همگان آشکار شده بود، به همسرم گفتم: «مسئولی چون بنی‌صدر که می‌تواند به مناطق جنگی کمک کند، به مردم خیانت می‌کند و مهمات را به رزمنده‌های اسلام نمی‌رساند، آن‌وقت تو ماشینمان را فروختی و برای کمک به جبهه ها فرستادی» مهدی پاسخ گفت: «اصلا فرض را بر این بگذار که همه خیانت کنند. اما من پای امام و انقلاب ایستاده‌ام»

سال 1361 اوج ترورهای ظالمانه منافقین بود و به همین دلیل همسرم به همراه بچه‌های محل در مسجد نگهبانی می‌دادند. شهید ابراهیمی در کمیته نیز برای پاکسازی افراد خائنی که از رژیم ستم شاهی باقی مانده بودند، فعالیت می‌کرد. خائنین را شناسایی و پرونده‌هایشان را جمع آوری می‌کرد. در محل ما نیز چند ترور اتفاق افتاده بود. چند مرتبه اعضای گروهک تروریستی منافقین سراغش را گرفته بودند؛ ولی گویا موفق به ترور نشدند .

مهدی عاشق شهادت بود و من این را به خوبی می‌دانستم؛ اما این موضوع دلیل آن نبود که بگوید هر چه زودتر شهید شود. می‌گفت: «من مسئولیت دارم و باید تا آخرین قطره خونم، دینم را به انقلاب اسلامی ادا کنم و در نهایت با شهادت از دنیا بروم.»

من از سال 1357 همیشه نگران بودم که همسرم را به شهادت برسانند. آن روز، جمعه 24 اسفند 1363 بود. هوا به شدت سرد و حیاط خانه پوشیده از برف بود. مهدی ساعت 3 نصفه شب در حالی که حالش دگرگون شده بود از خواب پرید. مرتب «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌گفت و صلوات می‌فرستاد. زمانی که علت را جویا شدم گفت که خواب بدی دیده است. اما ملاحظه حالم را کرد و آن را تعریف نکرد. روزهای جمعه با هم به نمازجمعه می‌رفتیم. ساعت 11 بود که به سمت دانشگاه تهران حرکت کردم. آیت‌الله خامنه‌ای در حال خواندن خطبه اول بودند که صدای انفجار شدیدی به گوش رسید. آنقدری نگذشت که حضرت آقا مجددا سخنرانی را شروع کردند. در دلم گفتم خب صدام گفته بود که نمازجمعه را بمباران می‌کند؛ ولی خدا را شکر به کسی آسیبی نرسیده است. همیشه بعد از اتمام نمازجمعه قرارمان در ایستگاه اتوبوس بود. آن روز هرچه انتظار کشیدم از مهدی خبری نشد. در ایستگاه اتوبوس بودم که متوجه شدم این انفجار تعدادی شهید و مجروح داده است. به خیال آنکه همسرم در دانشگاه مانده است تا به زخمی‌ها کمک کند به خانه بازگشتم. ساعت از 16 گذشته بود که نگرانش شدم. به خانه عمویم رفتم و سراغ مهدی را گرفتم. درآنجا متوجه شدم همسرم خواهرزاده‌اش را که کودکی 5 ساله بوده است، به امانت همراهش برده بود؛ اما چند دقیقه قبل از انفجار، خواهرزاده‌اش به سمت شیرهای آب‌خوری رفته بود که در همین لحظه انفجار اتفاق می‌افتد. زمانی که مجددا به محل استقرار دایی‌اش برگشت، با دود و آتش مواجه شد و دیگر مهدی را پیدا نکرد و به خانه بازگشت. پس از آن به بیمارستان‌ها مراجعه کردیم و در نهایت مهدی را در پزشکی قانونی پیدا کردیم. شدت انفجار به حدی بود که پیکر شهدا قابل شناسایی نبود. همسرم با توجه به انگشتری که در دست داشت و لباس‌هایی که پوشیده بود شناسایی شد. تا 7سال بعد از شهادت همسرم، من برای تصمیم‌گیری هر کاری می‌گفتم بگذار مهدی به خانه بیاید ببینم نظرش چیست. اصلا فکر نمی‌کردم که مهدی دیگر نیست، بلکه همواره حضورش را در زندگی‌ام دیده‌ام .

یکی از عاملین ترور گفت: «به من وعده پول داده شده بود. من نیز آن فرش آغشته شده به مواد منفجره را در صفوف نمازجمعه گذاشته و ضامنش را کشیدم. پس از آن به چلوکبابی حوالی دانشگاه تهران رفتم و منتظر صدای انفجار بودم تا خیالم آسوده شود که کارم را انجام داده‌ام.»

منافقین، افرادی هستند که از درجه انسانیت ساقط شده‌اند. حیف است که اسم انسان را برروی این افراد بگذاریم. منافقین به هم نوع خود نیز رحم نمی کنند.»

 

 

 


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان