نهم مرداد یکی از مقاطع مهم و عبرتآموز تاریخ معاصر ایران است. روزی که پاسدار پاکدست و پاکباخته و بصیر شریعت، شیخ فضلالله نوری به فرمان استعمار پیر و صحنهگردانی ایادی فراماسونش به پای دار رفت. رفت تا ایران و ایرانی شاهد آغاز دوره استیلای غربزدگی در تاریخ خود باشد. شیخ فضلالله نوری همچنان که پس از دخیل بستن عدهای در سفارت انگلیس و انحراف مشروطه، مورد کینه غربگرایان و دستان پشت پرده استعمارگران و مزدورانش قرار گرفت، تا سالهای سال پس از شهادتش نیز با غبار هیاهوی تاریخنگاران غربگرا و دینستیز، مجسمه استبدادخواهی لقب یافته بود. شیخ فضلالله البته سنجه میان اسلامگرایی و غربگرایی و مبنای جداسازی دوستان و دشمنان شریعت است. آنها که دلباخته اسلام اصیل هستند علیرغم تمام تبلیغات مسموم و زهرآگین علیه شیخ، پایمردیاش در حراست از اسلام را تحسین میکنند و آنها که اسلامشان اسلام حداقلی، خنثی، التقاطی و امثال آن است رایحه همان دشمنی استعمار را در سخنان و نوشتههایشان میتوان شنید. گروهک منافقین از این دسته هستند.
با بررسی آراء آنها در مکتوبات و سخنرانیها تا ابتدای فاز مسلحانه روشن میشود تصویری که از شیخ به هواداران نشان داده شده سردمدار حامیان حکومت استبدادی، مفتی قتل مشروطهخواهان و آزادیطلبان،[1] نماد ارتجاع محض و لوثکننده اسلام و شریعت[2] و به طور خلاصه کسی که در تمثیل مشروطهخواهان به سپاه امام علی(ع) و مشروعهخواهان به سپاه معاویه از سوی آنان، طراح قرآن به نیزه کردن است. [3]
« ستارخان
یک لحظه از جنوب نظر برگرفت
در من نگاه کرد و به لبخند آشنائی گفت:
....
آشفتهام که باز خبر میرسد،
قزاقهای تازه مسلمان شیخ فضلالله
هر صبح و شام موعظهها میشوند تا باز هم به نام اسلام،
هر مجاهد رزمنده و فدائی این خلق را هلاک کنند»[4]
چرایی چنین تلقی خلاف واقعی از شیخ توسط منافقین اگر چه نیازمند پژوهش مفصلی است اما به اختصار میتوان به دو مورد اشاره کرد.
منافقین در شناخت و توصیف شیخ به منابعی پناه بردهاند که نویسندگانش نسبت به اسلام و روحانیت (به طور ویژه شیخ فضلالله) کینه داشته و دسته کم بیاعتقاد بودند. اشخاصی نظیر1- ناظمالاسلام کرمانی که به سبب توهین به ائمه معصومین و مذهب تشیع در روزنامهاش، از سوی شیخ تکفیر شده بود و تلاش حداکثری او در تخریب و توهین شیخ در سراسر نوشتههایش مشهود است. 2-یحیی دولتآبادی که پدرش تکفیر شده علمای اصفهان به دلیل بابیگری بود و دشمنی خودش نیز با روحانیت شیعه را بسیاری پذیرفتهاند.3- ملکزاده پسر ملکالمتکلمین که او نیز به خاطر بابیگری از اصفهان تبعید شده بود و۴- کسروی نیز که ضدیتش با مذهب تشیع اظهر منالشمس است. منافقین توانایی تشخیص ناراستیهای این منابع را نداشتند.
عامل دومی که موجب فاصله فرسنگی منافقین از شیخ فضلالله شده بنیادیتر است: زاویه نگاه متفاوت به اسلام که نقطه کانونی کینه منافقین است. شیخ فضلالله به گواهی حتی مخالفان و دشمنانش اعلمیت در شناخت دین داشت. هیچکس نتوانست در لابلای انبوه تهمتهایی که به او زده میشد او را از جایگاه رفیع علمی و دینیاش خارج کند. شناختی اصولی، صحیح و عمیق از اسلام و نیز شناخت ماهیت مکاتب غربی که توسط واسطههایی امین از دل غرب به دست آمده بود. مسئلهای که غالب علما و حتی روشنفکران از فرنگ برگشته با آن بیگانه بودند. این معرفت دوسویه شیخ سبب شد به محض آشکار شدن علائم استقرار نظامات بیگانه که در دل خود نرمافزار غرب یعنی اومانیسم را به همراه میآورد، مقاومت برای پاکسازی مشروطه و ارائه مدل جایگزین یعنی عدالتخواهانه انجام شود. شیخ فضلالله عمیقاً باور داشت با جامعیت و خاتمیت اسلام نیاز به اخذ دستورالعمل عدالتخواهی پاریسی و نظام شورایی انگلیسی نیست. در حالی که منافقین از چنین سطح ادراکی محروم بودند. آنها هویت و آبشخور واحد مارکسیسم و لیبرالیسم را نفهمیدند. به یکی به دیده تعظیم نگاه میکردند و ایدئولوژی انقلاب و علم مبارزه خطاب میکردند و دیگری را دشمن بشریت و امپریالیسم و استعمار و مانند آن میخواندند. منافقین مرعوب فتح کشورها و انقلابها توسط مکتب مارکسیسم، در جریان عمومی انقلابیون هم عصر خود ذوب شده و از این معبر نرمافزار آن را نیز وارد ایدئولوژی خود کردند. منافقین حتی اسلامشناس درجه دو و یا سه نیز نبودند به همین خاطر به سرعت مغلوب فضای انقلابیگری جهان شده و مبانی فلسفه مکتب مارکسیسم را نیز بعضا پذیرفتند و هرجا تعارضی با مذهب دیدند سعی در توجیه آن داشتند. تعارضی که دست آخر آنان را به چرخش از اسلام به الحاد کمونیستی سوق داد.
گرداب پنهان کردن اهداف و آمال غربی زیر لوای شعائر اسلامی که توسط روشنفکران اعمال میشد و بسیار مشهور و مقبول افتاد و بسیاری از علما را نیز با خود سرگردان کرد، شیخ فضلالله را دچار اشتباه نکرد، همچنان که توجیهات موکد منافقین از قرآن و نهجالبلاغه امام خمینی(ره) را فریب نداد. شیخ فضلالله به دلیل شناخت صحیح غرب به خوبی میدانست سکه تقابل با استبداد و محدودکردن پادشاه از سوی غربگراها روی دیگری نیز دارد: حذف مقام علما و روحانیت. چرا که در نسخه غربی مشروطه، حذف دو پایگاه پادشاهی مطلقه و کلیسا، توأمان پیش رفته بود و از آنجا که مشروطهخواهان غربگرا از جمله صاحب این سخن معروف که «از فرق سر تا ناخن پا باید فرنگی شد» و یا «اخذ تمدن فرهنگی بدون تصرف ایرانی» آنقدر مقلد محض بودند که بتوان حدس زد لاجرم گام دوم هم برداشته خواهد شد. حال اسلام بدون نگهبان نیز چندان غیرقابل پیشبینی نبود.
منافقین نیز چندان اعتقادی به مرجعیت و پایگاه روحانیت نداشتند. در واقع اسلام و اسلامشناسی آنان از فیلتر علوم تجربی غرب عبور کرده و اندکی نیز با علوم انسانی غربی غربال شده بود. به همین دلیل پذیرش قرائت شیخ فضلالله و علمای اسلام را بر نمیتابیدند و آن را کهنه و ارتجاعی میخواندند و در حالی که ذکر شیخ فضلالله و شرح خدماتش به اسلام توسط امام خمینی بارها مطرح میشد، منافقین بذر کینه علیه او را میان هواداران خود میپراکندند. بزرگترین میراث شیخ شهید یعنی اصل نظارت مجتهدان طراز اول بر مصوبات مجلس که در نظام جمهوری اسلامی به شکل شورای نگهبان بروز عملی یافت را میتوان از دلایل مهم این سمپاشیها دانست: چون تیغ این نظارت حتماً پر آنان را میگرفت که گرفت. اگرچه آنان بسیار زود خود را از صحنه فعالیت سیاسی کشور حذف کردند.
پینوشت:
[1] مجاهد،ش105، ص6
[2] همان،ش31، ص5
[3] همان ش5، ص 11
[4] بینالود، 1359: ش1