شهيد لاجوردي و جريان نفاق

Nategh

در آئينه خاطرات منتشر نشده حجت الاسلام و المسلمين علي اكبر ناطق نوري

خاطرات حجت الاسلام و المسلمين ناطق نوري درباره شهيد لاجوردي از آن روي درخور اهميت است كه وي عامل آغاز همكاري آن شهيد ارجمند با دستگاه قضائي است . خودش گاهي با مطايبه مي گويد : " اگر منافقين لاجوردي را به خاطر كاركرد قضائي اش ترور كرده باشند ، من هم در زمينه سازي آن شريكم ! "

 

 

Lajevardi 8

 

اول لازم است تأكيد كنم ضمن اين كه شهادت مظلومانه لاجوردي براي دوستان بسيار غمبار بود ، ولي وقتي من خبر شهادت ايشان را شنيدم ، در كنار اين غم و تأسف و تأثر نكته ديگري هم به ذهنم رسيد و آن اين كه جز شهادت چيز ديگري زيبنده لاجوردي نبود .

واقعاً در بستر مردن در شأن اين بزرگوار نبود ، او هم اين را نمي طلبيد ، تاريخ پر افتخار سياسي و مبارزاتي او هم اين طور اقتضاء نمي كرد . آنچه كه زيبنده او بود و به قامت او رسا ، همين لباس شهادت بود ، با اين شكل مظلومانه اش كه رخ داد .

خوشبختانه مردم قدر شناس ما در تشييع پيكر اين شهيد بزرگوار ، ارادت و قدرداني خود را نسبت به اين چهره خدمتگزار نشان دادند .

من از خيلي وقت پيش از انقلاب در دوران آغاز مبارزات نهضت امام ، با مرحوم شهيد لاجوردي آشنايي داشتم . هر چند خيلي پيش نمي آمد كه از نزديك با هم كار كنيم و آشنايي بيشتري داشته باشيم .

قبل از انقلاب پرونده هايي كه ايشان در ارتباط با آنها گرفتار مي شدند غير از پرونده هايي بود كه گاهي من گرفتار مي شدم ، معمولاً هم پرونده نبوديم . اما به هر حال مقاومت شهيد لاجوردي در دوران مبارزات به خصوص بعد از دستگيري ها و شكنجه ها ، آنچنان بود كه ايشان به عنوان مرد شكست ناپذير معروف شده بود .

به نظر من در زندان ، مأمورين شكنجه ساواك يقين پيدا كرده بودند كه نمي توانند اعترافي از ايشان در بياورند ، بار دوم دستگيري شكنجه سختي به ايشان دادند كه آثارش تا پايان عمر پر بركتش در بدنش بود .

بر كمر ايشان اثر گذاشته بود ، بر سلسله اعصاب ايشان اثر گذاشته بود ، بر مفاصل ايشان اثر گذاشته بود ، آثاري كه روي گردن ايشان بود تا همين اواخر نيز ايشان را وادار به معالجه و استفاده از گردنبندهاي طبي مي كرد ، اينها همه آثار همان شكنجه ها بود .

بار سوم كه ايشان را گرفتند جز دادن زندان هاي طولاني ، كار ديگري از دست مأمورين شاه بر نمي آمد ، آنها مي دانستند كه از او نمي توانند چيزي در بياورند ، او واقعاً به عنوان مرد شكست ناپذير در بين مأمورين و انقلابيون معروف بود .

بعد از انقلاب با درك بسيار بالايي كه داشت و فهم خيلي خوبي كه از دين داشت ، شناختي كه از گروهك ها در زندان پيدا كرده بود ، واقعاً مصداق اين آيه بود كه : " والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ."

او قبل از بسياري از بزرگان و مبارزين در زندان پي به جريان نفاق برد . هنوز كمتر كسي به اين كه منافقين از نظر ايدئولوژي و از نظر اعتقادات منحرفند ، پی برده بود و بر اين امر آگاه شده بود كه گرچه دارند با شاه مبارز مي كنند ، ولي اعتقادات درستي ندارند .

شهيد متفكرمان مطهري (رحمت الله عليه) پيشتاز اين تفكر بود و اينها را خوب شناخته بود . مرحوم لاجوردي در زندان از پيشتازان اين شناخت بود و خيلي زود به انحراف اينها پي برد و در همان زندان شروع به افشاگري كرد .

 

Lajvardi

 

ايشان به خاطر افشاگري عليه جريان نفاق ، غير از شكنجه هاي مرسوم ، شكنجه روحي هم مي شد و بارها از طريق منافقين بايكوت شده بود ، اما اين چيزها روي اراده و اعتقاد او تأثير نمي گذاشت .

از خصوصيات مرحوم لاجوردي اين بود كه اهل بحث بود ، اهل منطق بود و با همين جريان هاي انحرافي هم وارد بحث مي شد . وحشت آنها به اين دليل بود كه در مناظره و بحث حريف او نمي شدند ، چون معاني و معارف دين دستش بود ، معاني اسلامي دستش بود ، مكاتب مختلف را خوب مي شناخت و مطالعه كرده بود .

بنابراين به عنوان يك آدم مسلط بر اعتقادات و مسائل ايدئولوژيكي ، مسلط بر مكاتب و مسلك هاي مختلف وارد ميدان بحث مي شد ، خيلي پر حوصله بود . اصلاً بر خلاف آنچه كه بعضي ها با نگاه كردن به چهره ايشان فكر مي كردند ، آدم خشني است (و اين هم يكي از وجوه مظلوميت اوست) ، عصباني نمي شد . ايشان پر حوصله ، مقاوم ، پر صبر و با اخلاق برخورد مي كرد .

وقتي جريان انحرافي فرقان ، پس از انقلاب با ترور شخصيت ها خودش را نشان داد و فرقاني ها دستگير شدند . مسئوليت محاكمه آنها به عهده من افتاد . مرحوم شهيد مظلوم بهشتي از من اين را خواست ، به ايشان گفتم : " اگر قرار است من محاكمه كنم ، پس بايد دادستانش را خودم انتخاب كنم ، چون فقط نمي خواهم افراد فرقاني را محاكمه كنم .

اعتقاد من اين است كه بايد ايدئولوژي فرقان را به محاكمه كشاند ، نه افرادي را كه چه بسا گول خورده و منحرف شده اند ، اگر اين حركت شود مي تواند بازتاب خوبي داشته باشد و جلوي انحراف جوان ها را بگيرند ، بنابراين دادستانش را خودم بايد انتخاب كنم . "

ايشان فرمودند : " خودت انتخاب كن . " من تنها كسي را كه به فكرم رسيد كه مي تواند دادستان اين پرونده باشد ، مرحوم لاجوردي بود . يك روز به بازار رفتم ، در همين مغازه اي كه شهيد شد مشغول كار بود ، يادم هست كه در آن ديدار اين تعبير را كردم و گفتم :

" آقاي لاجوردي ! براي من يك خوابي ديده اند ، من هم خوابي براي شما ديده ام . خوابي كه براي من ديده اند اين است كه گفته اند بيا بشو حاكم شرع اين پرونده ، خوابي كه من براي شما ديده ام اين است كه شما دادستان اين پرونده باشيد و با هم كار كنيم . "

ابتدا قبول نكرد و گفت : " من حافظه ام خيلي اجازه نمي دهد ." واقعاً معتقد بود كه شكنجه هايي كه شده رويش اثر گذاشته است . گفتم : " نه ! اتفاقاً من نمي خواهم چيزي را حفظ كنيد ، من مي خواهم يك آدمي باشيد كه اين گروهك ها را محاكمه ايدئورژيك مي كند ." ايشان بزرگواري كرد و حكم دادستاني ايشان را هم گرفتيم .

اساساً ورود آقاي لاجوردي به حوزه قضائيه از اينجا شروع شد و مسببش بنده بودم ، حالا اگر شهادت لاجوردي خسارتي بود ، يك عاملش من هستم ! خدماتي كه لاجوردي در زمينه برخورد با مجرمين در اين كشور كرد ، كمتر كسي كرد ، انشاءالله كه من هم در اين ثواب شريك و سهيم هستم .

بزرگواري كرد و قبول كرد و وارد ميدان شد ، با حوصله توي بندهاي زندانيان و متهمين مي رفت و از سر شب تا صبح ، با رفاقت و خوشي و شوخي و خنده با اين بچه ها مباحثه مي كرد ، همين هايي كه به عنوان جريان فرقان متهم ما بودند ، در زندان بودند ، ايشان اينگونه برخورد مي كرد .

در يك جمله بگويم كار به جايي رسيد كه از همين فرقاني ها كه به عنوان محارب شناخته شده و به يك معنا مهدور الدم بودند ، عده زيادي برگشتند چون ما مي خواستيم جوان هايي كه منحرف شده و گول اينها را خورده بودند ، نجات پيدا كنند و لذا از همان آغاز جريان محاكمه ايدئولوژي آنها را به محاكمه كشانديم .

زحمات مرحوم لاجوردي و جلسات بحث و مناظره اش با آنها كه گاهي از سر شب تا صبح و گاهي از صبح تا شب توي سلول طول مي كشيد ، سبب شد كه از همين بچه هاي اغفال شده توسط جريان فرقان ، آدم هايي ساخته شوند كه به جبهه رفتند و به شهادت رسيدند .

اينها در همان زندان و به دست لاجوردي متنبه شدند و براي اين كه جبران كارهاي قبلي خود را بكنند ، آمدند ، داوطلب شدند و به جبهه رفتند و جزو شهداي ما شدند . بعضي از اينها جذب سپاه شدند و بعضي هم در دادستاني همكاري شان را با لاجوردي تا آخر ادامه دادند .

 

Lajvardi1

اينها هدايت شدند و آمدند و به خيل امت اسلامي پيوستند . واقعاً شايد كسي قدر اين كارهاي لاجوردي را ندانست ، اغلب نمي دانند چه كارهاي عظيمي براي هدايت جوانان كرد . ايشان در مقام دادستان انقلاب ، شب و روز در زندان بود .

تعبيري از خانم ايشان شنيدم كه تعبير درستي بود ، ايشان مي گفتند : " او هم قبل از انقلاب زنداني بود و هم بعد از انقلاب ، قبل از انقلاب ، شاه زنداني اش كرد ، بعد از انقلاب ، خودش ، خودش را زنداني كرده است ! "

هميشه آنجا بود ، در دوره دادستاني اش گاهي صبح هاي زود مي رفتم اوين كه به پرونده ها رسيدگي كنم و مي ديدم آقاي لاجوردي كه روز قبل يكسره كار كرده ، شب هم با اينها مباحثه كرده و دارد از شدت خستگي از پا در مي آيد ، شش صبح آمده و لباس هايش را شسته و دارد مي برد بيرون كه روي طناب بيندازد تا خشك شوند .

آدمي بود پر كار و برخوردش با همه حتي با منافقين عاطفي بود ، واقعاً دو هزار نفر از اينها توي سالن جمع مي شدند و ايشان تنها و بدون هيچ محافظ و سلاحي ، بي هيچ واهمه اي وارد سالن مي شد و بين اينها مي نشست ، گاهي با آنها شوخي و گاهي هم بحث جدي مي كرد . با اينها اين جوري برخورد مي كرد كه حتي المقدور آنهايي را كه مي شود هدايت كند و نجات بدهد . هيچگاه با خشونت و با عناد با كسي برخورد نكرد ، همواره به فكر هدايت جوان ها بود .

در دوره دادستاني و بعدها كه مسئوليت زندان ها را به عهده گرفت ، در همان روزهاي اول بود كه آمد پهلوي من و وضع زندان ها را بيان كرد ، ايشان در همان دوره دادستاني در اوين كارگاه هايي را راه انداخت و همه زندانيان در آنجا مشغول كار و كسب درآمد شدند . كارگاه نجاري راه انداخت ، كارگاه خياطي راه انداخت ، كارگاه هاي مختلفي راه انداخت . من خودم براي بازديد مي رفتم انصافاً براي نجات و تأمين معاش اينها هم خيلي زحمت كشيد .

دوره اي هم كه مسئوليت اداره زندان ها را به عهده گرفت ، نگران سرنوشت آنها بود ، ابتدا از زندان اطفال شروع كرد كه در زيباشهر بود ، اگر اشتباه نكنم ، از آنجا بازديدي كرد و بعد آمد و گفت : " خيلي وضع رقت باري دارند ، بايد به وضع اينها رسيد ."

موقعيت بالايي داشت و همه به او احترام مي گذاشتند ، از مردم و خيرين خيلي پول مي گرفت تا بتواند به زندان ها سر و ساماني دهد ، كمك كند ، جاهايي را درست كند كه آنهايي كه زندان هاي طولاني دارند ، زن و بچه هايش بيايند و با آنها ديدار كنند . حتي براي حفظ شئون شرعي و اين كه اينها بتوانند ارتباط شان را با شوهرهاي خودشان داشته باشند ، شرايط مناسبي را فراهم كرده بود ، واقعاً يك انسان به معناي واقعي عاطفي ، با درك و فهم بالا و متفكر بود و شناخت ديني بسيار خوبي داشت .

از خصوصيات ديگر مرحوم لاجوردي ساده زيستي بود ، توي ز ندان كه آن طور زندگي مي كرد ، در خانه هم همين طور بود . با بچه هايش هم همين طور برخورد مي كرد . زندگي بسيار ساده اي داشت ، حقيقتاً آدم غبطه مي خورد ، من كه به كرات از خدا مي خواستم اين روحيه مرحوم لاجوردي را به من هم بدهد ، آدم غبطه مي خورد به حالات او .

به مظاهر دنيا ، به معناي واقعي كلمه بي اعتنا بود ، مغازه را رها كرد ، بلند شد و آمد و هر جا كه به او مأموريت دادند پذيرفت و به وظيفه اش عمل كرد . دادستاني و مسئولين زندانش وقفه اي به وجود آورد ، در اين مدت هم باز رفت توي زير زمين خانه اش نشست و مشغول خياطي شد . انگار نه انگار كه آقاي حاج اسدالله لاجوردي دادستان انقلاب بوده است كه اين همه خدمت به نظام كرده . ذره اي توقع از نظام و از مسئولين نداشت ، خدايي مي انديشيد و ملكوتي بود .

مرحوم لاجوردي غير از اين كه خودش ساده زيست بود ، اساساً از همان سال هاي قبل از انقلاب طرفدار فقرا و محرومين بود ، زندگي اش هم به شكل آنها بود و به همين دليل اثر مي گذاشت . مرد عمل بود ، مرد اجرا بود ، طرفدار فقرا بود ، با تكاثر و تراكم ثروت براي افراد و سودجويي و سرمايه هاي كلان از هر طريقي فراهم كردن به شدت مخالف بود .

با كاخ نشين ها سر سازگاري نداشت ، بعضي ها او را متهم به بازاري بودن مي كردند ، بازاري هم كه مي گويند ، متأسفانه خيال مي كنند يعني كسي كه به دنبال تكاثر و ثروت و سرمايه داري و حمايت از پولدارهاست ، او اصلاً داخل اين قضايا نبود .

بعضي از دوستان مي گفتند كه آقاي سيد اسدالله در حمايت از فقرا و محرومين و بي اعتنايي به متكاثرين و كساني كه به دنبال تكاثر ثروت و پول هستند ، خيلي افراطي فكر مي كند . اين از خصوصيات و روحيات مرحوم لاجوردي اعلي الله مقامه بود .

نكته ديگري كه مي خواهم در مورد اين شهيد بزرگوار به آن اشاره كنم ، اطاعت از مقام ولايت است ، او مطيع محض و بي ادعاي امام بود و پس از رحلت امام (رحمة الله عليه) همين تقيد و اطاعت را نسبت به مقام معظم رهبري داشت . توصيه اي هم كه همواره به بچه هايش و به ديگران داشت اين بود كه در برابر دستور ولايت هيچ جاي گفتگو و بحث نيست .

مرحوم لاجوردي بسيار اهل مطالعه و تحقيق بود ، اما در عين حال كه خودش اهل نظر و اهل فكر بود ، آنجايي كه بحث اوامر و دستوران ولايت مي شد ، كاملاً مطيع بود و نظرات خود را كنار مي گذاشت .

 

يكي از خصوصيات ديگر مرحوم لاجوردي آزادگي و صراحت لهجه اش بود ، به هيچ وجه نسبت به احدي وابستگي نداشت . بنده ساليان سال چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب او را مي شناختم ، به خصوص بعد از انثقلاب كه از نزديك با هم كار مي كرديم و صراحتاً مي گويم كه به هيچ وجه اهل تملق نبود .

اگر هم به اين نتيجه مي رسيد كه در بنده و امثال بنده نكته قابل نقدي وجود دارد صريحاًمي گفت ، بسيار محجوب بود ، اما ذره اي تملق در او راه نداشت . صريح اللهجه بود و سلامت نفس داشت . من اگر بخواهم ايشان را در يك عبارت توصيف كنم ، بايد بگويم كه مرحوم لاجوردي مبارزي ساده زيست ، مخلص و ولايت پذير بود .

دراين مورد هم كه گاهي مي پرسند آيا صحيح است كه ايشان از دولت حقوق نمي گرفت ، بايد در پاسخ بگويم كه اين حرف بايد درست باشد ، من تأييد مي كنم كه حداقل در آن دوره اي كه با هم كار كرديم ، حقوق نمي گرفت . اساساً اين طوري بود كه فقط از درآمد محدود مغازه اي كه با اخوي اش داشت زندگي شان را اداره مي كرد . اگر اهل اين حرف ها بود و يك منبع حقوقي و درآمدي داشت كه بعد از بيرون آمدن از كار نمي رفت توي زير زمين نمي نشست و خياطي نمي كرد .

خداوند روح اين مجري شريعت را با صاحبان آن محشور كند و او را مأجور فرمايد .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31