رجوي هرزه سياسي بود

Ezatshahi

ناگفته‌هاي عزت‌الله شاهي (مطهري)

عزت الله شاهی (مطهری) در سال 1325 در خوانسار به دنیا آمد. پس از طی دوران کودکی خویش در خانواده ای فقیر اما مذهبی، سرانجام راهی تهران می شود. با قیام 15 خرداد 42 و در حالیکه تنها 17 سال داشت فعالیت های سیاسی خود را تشدید کرده و به هیئت های موتلفه اسلامی می پیوندند. پس از مدتی اشتغال در بازار حدود سال 50-51 با سازمان مجاهدین خلق آشنایی پیدا می کند و ارتباطاتی را برقرار می نماید. عزت شاهی در سال 48 به کمک تعدادی از دوستان خویش، پرچم های برافراشته اسراییل را در استادیوم شیرودی (امجدیه)، حین بازی فوتبال ایران و اسراییل به آتش می کشد و اعلامیه هایی را در ورزشگاه پخش می کند و سپس درحالی که علیه اسراییل شعار می دادند به سمت دفتر هواپیمایی اسراییل"ال.عال" رفته و آن را منفجر می کنند. او از این سالها به بعد مورد خشم و کینه ساواک قرار گرفت و فراری شد اما بالاخره روزی در میدان محمدیه (اعدام) تهران بر سر یک قرار دستگیر شد. با اين وجود، وي توانست هنگام حرکت به سوی اتومبیل ساواک در یک لحظه از دست مأمورین بگریزد و فرار کند. او پس از این ماجرا دیگر نتوانست در يك مكان ثابت ساکن باشد و همیشه در حال جابجایی بود تا حدی که حتی پدر و مادر وی نیز هیچگاه از مکان اختفای او خبر نداشتند. در سال 51 یک تاکسی در مقابل سفارت ترکیه منفجر شد که راننده و سرنشین آن کشته شدند. ساواک پنداشت که سرنشین تاکسی از اعضای مجاهدین خلق بوده و کسی جز عزت شاهی نیست لذا خبر کشته شدن وی را در حالی از رادیو اعلام نمود که او از شنوندگان خبر مرگ خویش بود!

وی از آن روز و با تصور آنکه پرونده اش بسته شده است، به مشهد رفت و در سال 52 به تهران بازگشت تا انفجار ده بمب را برای دهمین سالگرد انقلاب سفید تدارک ببیند. از جمله اقدامات نا موفق وی ترور شعبان جعفری (شعبون بی مخ) به کمک یکی از اعضای سازمان به نام وحید افراخته بود. عزت پس از تغییر ایدئولوژی سازمان، تضاد عقیدتی و تشکیلاتی شدیدی با آنها یافت. از این رو سازمان طرح ترور و ازبین بردن او را پی ریزی نمود اما عزت بازهم با چالاکی و زیرکی خود توانست از این مهلکه نیز جان سالم به در ببرد. ساواک پس از فعالیتهای گسترده و با اطلاع از اینکه او همچنان زنده است، سرانجام وی را در چهارراه سیروس تهران محاصره کرد و به رگبار بست و 7 گلوله نیز به بدن عزت در حال فرار اصابت کرد. او برای اینکه زنده به دست ماموران نیفتد، کپسول سیانور خورد ولی مأمورین ساواک بلافاصله با شلنگ آب، دهان و معده و شکم وي را شستند تا اينكه سرانجام تأثیر سیانور از بین رفت. عزت که به شدت زخمی شده بود به بیمارستان منتقل می شود و در حین پانسمان بارها تحت شکنجه قرار می گیرد. او در دادگاه و با توجه به آنکه بسیاری از اقداماتش لو نمی رود، به 15 سال حبس محکوم می شود. اما ساواک به قدری از وی در هراس بود که او را در زندان بدون لباس به مدت 6 ماه دست و پا بسته به تخت می بندد. وی سرانجام پس از سالها شکنجه و مقاومتهای خواندنی، (که در کتاب خاطرات وی به صورت تفصیلی آمده است) درسال 57 از زندان آزاد می گردد و به کمیته استقبال از امام میپیوندد و در اواخر سال 63 مجدداً برای کار آزاد به بازار تهران بازگشته و نام خود را نیز به عزت الله مطهری تغییر می دهد.

* جناب آقاي مطهري، شايد سال‌ها باشد كه مصاحبه‌هاي با شما، يك روال كليشه‌اي پيدا كرده و با سوال از دوران بچگي و كودكي شما آغاز مي‌شود و آخرين سوال نيز مربوط به فعاليت‌هاي بعد از انقلاب شماست ولي قصد ما از اين گفتگو پرداختن به مسائل و موضوعاتي است كه تا به حال در مصاحبه‌هاي با شما به آنها پرداخته نشده است و يا كمتر مورد توجه قرار گرفته است. لذا به عنوان اولين سوال، با توجه به تجربه‌ي فراواني كه در اين زمينه داريد، بفرماييد كه تشكيلات سازمان مجاهدين آيا به نظر شما از ابتدا دچار انحراف بود؟

ـ موسسین اين تشكيلات 3 نفر بودند. آقايان حنيف‌نژاد، سعيد محسن و آقاي عبدي (نيك بين) آقاي عبدي جزوات سازمان را مي‌نوشت ولي از همان اول هم نماز نمي‌خواند و ماركسيست بود. يعني به صورت علني چنين اعتقاداتي را داشت. حالا من نمي‌خواهم به دلايلي اين قضايا را بيشتر باز كنم، چون عده‌اي در اين راه رفتند و شهيد هم شدند ولي از ابتدا ريشه‌ي سازمان مشكل داشت و خراب بود و پايه‌ي مذهبي و منسجمي نداشت. مشكل آنها اين بود كه از ابتدا حقايق را براي مردم و ديگران (حتي اعضاي خويش) نگفتند و خود را به عنوان يك گروه مذهبي جا زدند و از مذهب و روحانيت سوء استفاده كردند. لذا بعد از علني شدن عقايد آنها، بودند كساني كه در زندان به يك دفعه نماز خواندن را كنار گذاشتند و اعتراف كردند كه ما سال‌هاست مسلمان نيستيم و فقط به خاطر دستور مقامات بالاتر از جمله مسعود رجوي و... تظاهر به نماز خواندن و دينداري مي‌كرديم و در بيرون زندان نيز به تدريج بسياري از مخالفان خود را به صورت ناجوانمردانه و غير انساني از بين بردند.

* در ميان پاسخ به سوال اول از مسعود رجوي نام برديد. لطفاً در مورد او (از لحاظ رفتاري و شخصيتي) توضيح بدهيد؟

ـ مسعود رجوي، آدم سياسي كاري بود. يعني هر روز يك موضع مي‌گرفت. با هر كسي، هر روز يك برخورد داشت. مثلاً امروز با شما خوب بود، فردا بد مي‌شد و دوباره پس فردا خوب مي‌شد. حتي با گروه‌ها هم چنين برخوردي داشت. حتي اواخر هم كه چپ كرده بود و ماركسيست شده بود، در زندان به صورت مخفيانه با ساواك زد و بندهاي زيادي داشت. وي بسيار ناجوانمردانه در زندان عليه ديگر مبارزين مسلمان و سالمي كه با او همراه نبودند، جو سازي مي‌كرد و به آنها تهمت مي‌زد، لذا به همين خاطر و رفتارهاي سبك و نحيفي كه از خود نشان مي‌داد و عدم ثبات در تصميم‌گيري‌هايش، خود دوستان او، وي را «هرزه‌ي سياسي» ناميده بودند. در آخر هم همين مسعود رجوي كه داعيه‌دار مبارزه با ظلم و امپرياليسم شده بود، به دامان امريكا و نوكر آن يعني صدام گريخت و خيلي از مسائل را ثابت كرد.

* در مورد رفتارهاي ماركسيست ها و منافقين در زندان بيشتر توضيح دهيد.

ـ من در مدت 6 سالي كه زندان بودم، نزديك به چهار سال را به صورت انفرادي گذراندم ولي همان دو سالي نيز كه در زندان عمومي بودم، خاطرات بسيار بدي از آنها دارم. ببينيد، انسان از دشمن هيچ وقت توقع خاصي ندارد، لذا اگر ساواك ما را شكنجه مي‌كرد، ما تا آخر پاي آزار و اذيت‌هاي ساواك ايستاده بوديم. ولي به نظر من رفتارهايي كه بعضي افراد در زندان با ديگران داشتند، از همه چيز بدتر بود و در واقع زندان در زندان بود! و همين رفتارهاي بچه‌گانه و ناجوانمردانه‌ي آنها در بسياري از مواقع موجب بريدگي افراد از ادامه‌ي مبارزه و بسياري از مسائل ديگر مي‌شد. من از ابتدا با آنان در اين رابطه به شدت مخالف بودم چون معتقد بودم بيشتر از هر چيز در اين ميان، روند مبارزات ضربه مي‌خورد.

هر كسي را كه با خودشان هماهنگ نمي‌ديدند و كساني را كه زير علم آنان نمي‌رفتند، دشمن خود مي‌دانستند و مي‌گفتند: «يا با ما يا بر ما» و ديگر جناح سومي را قبول نداشتند و معتقد بودند مخالفين‌شان بايد به هر شكلي نابود شوند و به همين دليل هم در زندان به مخالفين خودشان وصله‌هاي زيادي مي‌چسباندند و در واقع آنان را از لحاظ شخصيتي خرد مي‌كردند و نان را به نرخ روز مي‌خوردند.

* برخورد روحانيون با اين افراد درون زندان چگونه بود؟

ـ سال 54 بود كه سازمان، رسماً ماركسيست شدن خود را علني و به صورت آشكار اعلام كرد و بعد هم شروع به از بين بردن بچه‌هاي مسلمان عضو سازمان كرد. از جمله ترور شهيد واقفي، صمديه لباف و... و بسياري را هم بر سر قرارهاي سوخته و لو رفته با ساواك مي‌فرستاد. خوب در آن موقع روحانيوني كه در زندان بودند، خود را در اين قضيه مسئول و مديون مي‌دانستند چرا كه بسياري از رفتارهاي آنها را تا قبل از اين ماجراها تأييد كرده بودند، لذا تصميم گرفتند تا اعلام مواضعي به طور جدي انجام دهند و اين بود كه هفت نفر از روحانيون درون زندان در آن زمان به نام‌هاي آقايان طالقاني، لاهوتي، رباني، هاشمي، منتظري، مهدوي كني و انواري حكم نجاست و تكفير ماركسيست‌ها را اعلام نمودند. البته بايد اشاره كرد كه در آن موقع منافقين نيز هيچ گاه به طور صريح مواضع و عقايد خود را به روحانيون نگفته بودند و هميشه با تحريف وقايع و دروغ پردازي به دنبال مهر تاييد روحانيت براي كارهاي خويش بودند كه اين اصلي‌ترين دليل حمايت برخي روحانيون درون زندان در آن موقع از آنها بود.

* با توجه به حرف و حديث‌هاي فراواني كه امروز از رفتارهاي آقاي طالقاني با منافقين در گذشته به جا مانده لطفاً از تجربه‌ي خودتان در اين زمينه، براي ما توضيح دهيد. چقدر حرف‌هايي كه امروزه زده مي‌شود درست است؟

ـ در آن زمان روحانيون نظرات جداگانه و رفتارهاي مختلفي با هم نسبت به مجاهدين داشتند. به عنوان مثال آقايان منتظري، هاشمي و مهدوي كني ضمن آنكه آنها را تاييد نمي‌كردند و به اصل جدايي از ماركسيست‌ها معتقد بودند، ولي نظرشان اين بود كه اينها جوان هستند و بايد با آنان نرم برخورد كرد كه البته خودشان به اين نتيجه رسيدند كه اينها قابل اصلاح نبوده و نيستند. شخصي مانند آيت‌الله رباني شيرازي برخورد متفاوت‌تري داشت. او معتقد بود كه آنان دروغ مي‌گويند و به مسائل مذهبي اعتقاد درستي ندارند و لذا برخورد تندتري با مجاهدين داشت. اما در اين جمع آقاي طالقاني خيلي بيشتر از بقيه با مجاهدين قاطي بود و نسبت به آنان سمپاتي داشت. جهان وطني و باز فكر مي‌كرد. حتي قضايايي از جمله قضيه‌ي شوراها كه بعد از انقلاب بوجود آمد را نيز ايشان وارد قانون اساسي كرد كه معتقد بود اقشار مختلف از جمله ماركسيست‌ها نيز مي‌توانند سهمي در انقلاب اسلامي داشته باشند. ايشان مجاهدين را قبول داشتند و بعد از انقلاب نيز حتي گردانندگان اصلي دفتر آقاي طالقاني همين افراد بودند. در واقع ايشان خيلي سياسي فكر مي‌كرد و خيلي خود را با روحانيت تطبيق نمي‌داد.

* حالا با اين همه، آيا مجاهدين به آنچه مي‌خواستند رسيدند؟

ـ خير. در واقع به همين علت از شخصيت ايشان سوء استفاده كردند و يك سري مزخرفات را راجع به شكنجه‌هاي ايشان و دخترشان مطرح كردند. مسائلي كه واقعيت نداشت. چرا كه به آقاي طالقاني حتي كوچكترين توهين را نيز انجام نداند. در بين روحانيون زنداني فقط ايشان بود كه با لباس روحانيت در زندان بود و اصلا شكنجه نشد، البته ايشان هم بسيار آدم با شخصيتي بود و در بازجويي‌ها هم خوب عمل مي‌كردند. لذا بعد از زماني كه خود آقاي طالقاني نيز حكم تكفير آنان را اعلام نمودند، شايد اتهاماتي كه به ايشان زدند به شخص ديگري نزدند. زيرا مي‌گفتند: ما توقعي كه از آقاي طالقاني داريم از ديگران نداريم و مسائلي رو كه مطرح كردند فقط براي سوء استفاده بود و واقعيت نداشت. از جمله شكنجه دادن دختر آقاي طالقاني مقابل پدرش و يا اينكه بعد از سكته‌ي ايشان گفتند آثار شكنجه روي بدن ايشان باقي مانده كه آقاي طالقاني در يكي از مصاحبه‌هاي همان زمان اعلام كردند كه من شكنجه نشدم.

* آيا شما در مدتي كه زندان بوديد با دكتر شريعتي هم سلول بوديد؟ كلاً از رفتارهاي باز جوها با دكتر صحبت كنيد.

ـ بنده با ايشان هم سلول نبودم ولي گاهي اوقات نيز به صورت پنهاني با هم احوالپرسي مي‌كرديم. ايشان را اصلا شكنجه نكردند و در واقع با وي به عنوان يك شخصيت سياسي برخورد مي‌كردند و مي‌خواستند ايشان را بخرند. وعده‌ي پست و مقام بدهند و البته ايشان هم تا آن زمان قولي نداد. تا اواخر كه از ايشان قول گرفتند مقالاتي در روزنامه‌ها بنويسد و به همين علت هم او را آزاد كردند. بعد هم مقاله‌اي از ايشان به نام «بازگشت به خويشتن» چاپ شد و بعد هم ايشان به صورت قانوني يا غير قانوني به خارج از كشور رفتند و همان جا سكته كردند و يكي از علت‌هاي سكته‌ي ايشان هم اين بود كه بسيار و به صورت افراطي سيگار مي‌كشيد.

* جناب مطهري يكي از سؤالاتي كه براي بسياري از خوانندگان كتاب خاطرات شما مطرح است، اين است كه روزي كه خسرو گلسرخي را براي بازجويي آخر و اعدام بردند، چرا خسرو كت و شلوار خود را به شما داد؟ مگر دوستان ماركسيست او آنجا حضور نداشتند؟ چه شد كه او شما را انتخاب كرد؟ (با توجه به اينكه او ماركسيست بود)

ـ آقاي گلسرخي يك شخصيت روشنفكر سياسي بود ولي ماركسيست بود. ايشان در جشن فرهنگ شيراز كه شاه و فرح و... قرار بود به آنجا بروند، مي‌خواستند با دوستان خود فعاليت مسلحانه انجام دهند و اسلحه درون دوربين‌هايشان مخفي كرده بودند. قسمتي از نقشه‌ي آنان لو رفت ولي اصل قضيه همچنان مخفي مانده بود. لذا مدتي هم با من در كميته‌ي مشترك هم سلول بود. او وقتي شرايط ما را مي‌ديد، تعجب مي كرد كه براي چه و با چه انگيزه‌اي براي ديگران زير شكنجه‌هاي طاقت فرسا مقاومت مي‌كرديم. خوب من هم يك سري مسائل مذهبي را براي او مطرح مي‌كردم و كمي هم تحت تأثير قرار گرفته بود و بعداً هم به طور اتفاقي مجدداً در زندان قصر با هم، هم‌سلول شديم و من بحث‌هاي قبل را براي او ادامه دادم. بعد زماني هم كه مي‌ديدم دلهره دارد، مي‌گفتم: خسرو! ما مسلمانها معتقديم كه آن دنيا خبرهايي هست. حالا شايد الآن نتوانم برايت طوري استدلال كنم كه خوب بفهمي چه مي‌گويم ولي حالا كه همه‌ي ما رفتني هستيم ضرر نمي‌كني اگر كمي هم به اعتقادات ما فكر كني. خلاصه خدا را فراموش نكن تا يك جايي دستت را بگيرد. با اين صحبت‌ها حال و هواي خسرو مقدار زيادي تغيير مي‌كرد. روزي هم كه آمدند تا براي بازجويي و بردن به كميته او را ببرند، رنگ و روي خود را باخته بود و من به او آرامش مي‌دادم. همان لحظه نيز يك دست كت و شلوار مشكي نو به من داد و گفت: اينها پيش تو باشد. اگر آمدم كه از تو مي‌گيرم و اگر هم نيامدم، مال تو. من هم بعد از اعدامش آن را به يك مستحق دادم تا براي خسرو خيري باشد. و بعداً هم شنيديم كه در دادگاه به امام حسين‌(ع) بسيار احترام گذاشته و در صحبت‌هايش از نام ايشان بهره برده است.

* شايد بتوان گفت يكي از جذاب ترين قسمت‌هاي كتاب خاطرات شما زماني است كه وحيد افراخته بسياري از مسائل را بدون مقاومت لو مي‌دهد. با توجه به اينكه وحيد افراخته فردي بود كه شما قبل از دستگيري اتان، بسياري از مسائل را به او گفته بوديد و با همكاري همديگر خيلي از كارها را انجام داده بوديد، آيا فكر مي‌كرديد روزي وحيد چنان عوض شود كه مقابل شما با ساواك همكاري كرده و خيلي مسائلي را كه شما تا آن لحظه زير سخت‌ترين شكنجه‌ها مقاومت كرده بوديد و نگفته بوديد، يكباره لو بدهد؟

ـ همان طوري كه اشاره كرديد، تا قبل از دستگيري با هم فعاليت‌هاي مسلحانه هم انجام داده بوديم و از بسياري مسائل بين هم آگاه بوديم و تا آن زمان ايشان مشكل خاصي نداشت. هر چند بعضي وقت‌ها مسائلي را دروغ مي‌گفت... ولي از زماني كه سازمان تغيير عقيده داد، وحيد واقعاً جزو افراد خبيث شد. او هم در ترور صمديه لباف و هم در ترور شريف واقفي نقش اصلي را داشت و ضارب بود. البته من اين مسائل را چون درون زندان بودم، نمي‌دانستم و بعد از دستگيري وحيد فهميدم. به ياد دارم كه روزي كه وحيد را گرفته بودند، يكي از نگهبان‌ها من را به بهانه‌ي شستن ظرف‌ها از سلول بيرون كشيد و به من گفت: فلاني را گرفته‌اند و دارد راجع به تو حرف مي‌زند! و يا صمديه لباف زماني كه مي‌خواست از جلوي سلول من رد شود با صداي نيمه بلند گفت: عزت! وحيد خائنه... و من اينطوري آماده‌ي پذيرفتن خيلي از مسائل شدم.

تا سال 53 كه وحيد را نگرفته بودند، بسياري از مسائل لو نرفته بود ولي بعد از دستگيري او قضاياي ترور شعبان مجامخ، انفجار هتل شاه عباس اصفهان و... لو رفت و دائماً هم به من نصيحت مي‌كرد كه با ساواك همكاري كنم و حرف‌هايم را بزنم! و من هم جلوي بازجوها به او مي‌گفتم: وحيد مي‌كشندت. هرچه خيانت كني، باز هم مي‌كشند. ولي او مي‌گفت: ساواك از مجاهدين بهتره، اينا براي مملكت بهترن و...

خلاصه كلي عوض شده بود ولي با اينكه به او قول داده بودند كه در صورت همكاري او را اعدام نكنند، سرانجام با تمام خفت و پستي او را اعدام كردند و گويا وحيد هرچه به آنها التماس كرده بود، نتيجه‌اي نگرفته بود.

* يكي از سوالاتي كه براي بسياري پيش آمده، اين است كه در حاليكه شما يك مبارز مسلمان بوديد چطور، 4 بار و به اشكال گوناگون دست به خودكشي زديد؟

ببينيد، شايد اين مسائل براي بعضي‌ها توجيه مذهبي نداشته باشد ولي هر كس با توجه به شرايطي كه داشت و اطلاعاتي كه در دسترس داشت، بايد تصميم مي‌گرفت كه در صورت لو دادن اطلاعات و عدم تحمل، بايد خودكشي كند يا نه؟ در تاريخ هم داستان‌هايي نقل شده كه مثلاً زماني كه ائمه مي‌خواستند پيغام مهمي را توسط شخصي به شهر ديگر بفرستند، اگر در راه آن شخص مورد محاصره‌ي دشمن قرار مي‌گرفت يا خودكشي مي‌كرد يا نامه را قورت مي‌داد. لذا مي‌توان از اين قضايا نيز استنباطي داشت. ولي اگر قرار بود كه هر كسي كه مي‌دانست تاب و تحمل شكنجه را ندارد و اطلاعات را لو مي‌دهد و بعد از يك مدت هم اعدام مي‌شود، خودكشي نكند، در آن صورت تمام يك تشكيلات ظرف چند روز از بين مي‌رفت. مثلاً شما ببينيد اگر آقاي افراخته زنده به دست ساواك نمي‌افتاد چقدر از مسائل لو نمي‌رفت...

اولين خودكشي من هم زمان دستگيري‌ام بود كه سيانور خوردم ولي بلافاصله مامورين با شلنگ آب تمام معده و شكم مرا شستند و اثر سيانور از بين رفت. دفعه‌ي دوم زماني بود كه مرا به مدت شش ماه به تخت بسته بودند. پس از شكنجه‌هاي فراوان و عدم نتيجه‌گيري، سرانجام مرا شش ماه به يك تخت فلزي سفت بستند و در روز فقط يك بار آنهم براي دستشويي مرا از تخت باز مي‌كردند. در اين مدت من نقش يك مترسك را داشتم و ديگر متهمين را بالا سر مي‌آوردند و آنان را تهديد مي‌كردند در صورت عدم همكاري، به سرنوشت من مبتلا كنند و من كه ديدم با اين حساب دارم موجب ضعف ديگران مي‌شوم و حكم اعدامم هم قطعي است، تصميم گرفتم با پريز برق خودكشي كنم. لذا يك روز كه مر از تخت براي دستشويي رفتن آزاد كردند، پس از دستشويي به سرعت به سمت پريز برق رفتم و دستم را به سيم لخت آن گرفتم ولي چون دمپايي پلاستيكي پايم بود، برق فقط مرا به گوشه‌اي پرتاب كرد. بار سوم زماني بود كه مسائل ديگري پيش آمده بود و من خود رو از راهروهاي طبقه‌ي سوم به پايين پرتاب كردم و حتي با سر خود رو انداختم كه خونريزي كنم و بميرم ولي باز هم موفق نشدم و فقط كتف و دست‌هايم زخمي شد. و آخرين بار نيز زماني بود كه با تيزي رگ خود را در سلول زدم و پس از اينكه خون بسياري از من رفته بود، ناگهان نگهبان موجه شد و سريع مرا براي پانسمان بردند.

* لطفاً كمي هم در مورد حالات و رفتارهاي بازجوهايتان توضيح دهيد و عاقبت تك تك آنها.

عرض كنم خدمتتان كه آنجا شخصي بود به نام دكتر حسيني! البته سواد خواندن و نوشتن هم نداشت ولي در شكنجه تخصص داشت و به همين علت معروف به دكتر حسيني بود. او حتي قيافه‌اش هم شكنجه‌آور بود. هيكل خيلي بزرگي مثل دراكولا داشت كه اصلاً بين زندانيان با همين نام معروف بود و چون هيچ كفشي اندازه‌ي پاهايش نبود، هميشه گيوه به پا داشت. دستش به قدري بزرگ و سنگين بود كه در اثر سيلي زدن گوش چند نفر را كر كرده بود، لذا حواسش جمع بود و به گونه‌ي افراد سيلي مي‌زد. دندان‌هايش هم مثل گراز، بزرگ و يكي در ميان بود. چشمان تو رفته و كله‌ي بزرگش هم چهره‌ي كريه المنظرش را كامل كرده بود و بعد از انقلاب هم زماني كه خانه‌ي او را محاصره كردند تا دستگيرش كنند يك گلوله به گلوي خود زد و پس از 20 روز كه در كما بود، مرد. همين آقاي حسيني استاد شلاق زدن بود. به نحوي كه با هر ضربه تا مغز آدم از درد سوت مي‌كشيد. در كل بازجوها هيچ كدام از لحاظ رواني تعادل نداشتند. يادم هست كه بعضي وقت‌ها با فندك تمام موهاي بدنم را مي‌سوزاندند و يا زير هر ناخن چند تا سوزن مي‌كردند بعد با داغ كردن سوزن‌ها، ناخن‌ها عفونت مي‌كرد و خود به خود مي‌افتاد. دستگاه‌هاي شوك و آپولو هم جزو شكنجه‌هاي متداول بود و حتي در آن شش ماهي كه مرا به تخت بسته بودند دائماً هر روز يا با مشت تو شكم من مي‌زدند و يا مرا شلاق مي‌زدند و يك پتو هم روسر من بود تا جايي را نبينم. به ياد دارم يك روز كه پتو رو سرم نبود. دكتر شريعتي آمد و از دور و با ايما و اشاره با من صحبت كرد و گفت برايت دعا مي‌كنم، همين. و الآن كه فكر مي‌كنم، مي‌بينم با اينكه در آن شرايط بدنم خوني و نجس بود ولي شايد نمازهايي كه در آن شرايط خواندم از بسياري ديگر از نمازهايم نزد خدا مقبول‌تر باشد.

* آقاي مطهري، آيا شما آرش، شكنجه‌گر معروف را كه گفته بود، اميدوارم عزت شاهي مرا حلال كند، حلال مي‌كنيد؟

من سعي كردم، هيچ گاه با دشمنانم نيز كوچكترين برخورد بد و اعتراض آميزي انجام ندهم. حتي بعد از انقلاب كه من در كميته بودم، من خيلي از سربازان و مأموريني را كه تا چند وقت پيش ما را در زندان‌ها آزار مي‌دادند و حالا دستگير شده بودند، آزاد مي‌كردم و از هيچ كس هم شكايت نكردم. حتي آرش و تهراني كه سخت‌ترين فشارها را روي من وارد كرده بودند، من در زندان قصر بهترين محبت‌ها را به آنها كردم. مثل وضع خورد و خوراك و ملاقات با خانواده و... كه اينها موجب شده بود تا آرش در جلسه‌ي محاكمه‌ي خود از من حلاليت بطلبد.

در مورد سرنوشت ديگر بازجوها هم بايد عرض كنم كه عده‌اي بعد از انقلاب دستگير شدند و اعدام شدند و بقيه هم فرار كردند. اخيراً هم شنيدم منوچهري در امريكا به مرض هاري مبتلا شده و ديگران را گاز مي‌گيرد كه به همين خاطر او را در قفس كرده‌اند و يا رسولي راننده‌ي ماشين پپسي كولا شده و بار جابه‌جا مي‌كند! خلاصه تمام آنها هم به پستي و دريوزگي افتادند.

در پايان اگر سخني داريد بفرماييد.

ـ من تا 3، 4 سال اخير، هيچ حرفي نزده بودم حتي يك كلمه. فقط اوايل انقلاب، سال‌هاي 60ـ59 به بعضي شهرستان‌ها رفتم و صحبت‌هايي كردم تا نسل جوان منحرف نشوند و به دام غرب و شرق نيفتند. حتي به ياد دارم آن موقع بودند كساني كه در جلسات حرف‌هايم را ضبط مي‌كردند و مي‌دادند به سران منافقين از جمله رجوي و آنان هم پس از گوش دادن پيغام مي‌فرستادند كه عزت دستت درد نكند، حرفهايت خوب بود. در واقع مسخره مي‌كردند. الان هم تنها به دليل اينكه مي‌بينم اگر مسائلي را مطرح نكنم، ممكن است خيلي وقايع تحريف شود، حاضر شدم تا بسياري از مسائل را بگويم.


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش خبر

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان