شهید ناصرعلی احمدی در سال 1339 در مشهد به دنیا آمد. همیشه برای حضور در مراسم مذهبی و مسجد پیشقدم بود . برای کمک به معاش خانواده، به ناچار تحصیل را نیمهکاره رها کرد و به استخدام دانشگاه مشهد درآمد. از همانجا فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود را آغاز کرد؛ به طوری که او را به عنوان فردی مذهبی و سیاسی میشناختند.
پس از پیروزی انقلاب و فعالیت گروهکهای معاند و آشوبگر، صحنه دانشگاه به محلی برای دامن زدن به درگیری و تشنج مبدل گردید و با انقلاب فرهنگی، دانشگاهها برای مدتی تعطیل شد. شهید با استفاده از این موقعیت به سپاه پاسداران پیوست و بارها به جبهههای جنوب و غرب اعزام شد.
وی بارها مورد تهدید منافقین که همپیمان صدام بودند، قرار گرفت؛ ولی هیچگاه میدان نبرد را خالی نکرد و سرانجام در شب تاسوعای حسینی در سال 1360 به همراه دو تن از همرزمانش، هنگامی که هنوز 10 روز از ازدواجش میگذشت، توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید.
به مناسبت درگذشت مادر شهید احمدی در ادامه شرحی بر گفتوگوی هابیلیان با خانواده شهید ناصرعلی احمدی را می خوانیم:
آن روز قرار بود با برادر شهید ناصرعلی احمدی دیدار داشته باشیم تا ناگفتههای ایشان را بشنویم. اشتیاق ما برای صحبت با مادر شهید به ناکامی انجامید و توفیق دیدار نصیبمان نگشت و این دلیلی نداشت جز داغی که منافقین بر قلب مادرانهاش نهاده بودند.
سکوت چند دقیقهای را با سوالاتمان شکستیم و گوش به خاطرات برادر کوچکتر شهید دادیم:
«اسمش را ناصرعلی گذاشتند و به مادرم گفتند: « ناصرعلی یعنی یاریدهنده علی.» به راستی که اینچنین بود.
پدرم فردی بسیار مذهبی بود و 24 ماه سابقه حضور در جبهه داشت. حساسیت خاصی داشک که بچهها مسائل دینی را رعایت کنند و تربیت پدر بر روی شهید تاثیر خود را گذاشته بود.
اگر بخواهم چندین خصوصیت بارز او را بگویم، ناصر فردی مذهبی، هیئتی، شوخ طبع و بسیار مهربان بود. علاقه بسیار زیادی به روحانیت داشت. بعد از انقلاب در روزهای اولیه تشکیل سپاه پاسداران انقلاب در قسمت آموزش آنجا شروع به فعالیت کرد. قبل از انقلاب تا سیکل بیشتر ادامه تحصیل نداد، بعد از انقلاب هم مشکلات، اجازه این کار را نداد؛ ولی همیشه به دیگر برادران گوش زد میکرد که به تحصیل اهمیت زیادی بدهند. با اعضای منافقین بسیار بحث میکرد، سعی میکرد این افراد را قانع کند و بیشتر برای استدلال، از کتابهایی چون رساله امامخمینی(ره)، نهج البلاغه و ... استفاده میکرد.
تازه چند روز بود که به خانه خودش رفته بود. شب تاسوعای حسینی، 14آبان1360 به شهادت رسید. گویا تماسی با سپاه گرفته و اعلام کرده بودند که پاسگاه ژاندارمری روستای گلمکان بمبگذاری شده و منافقین قصد تخریب یا تصرف پاسگاه را دارند.
حوالی غروب و در راه عزیمت به محل، در حال عبور از چهارراه راهنمایی، در کمین منافقین گرفتار شد و ناصر و دو نفر از دوستانش(شهید صفرعلی عیدی و شهید تقی ضروری) که همراه او بودند هم به شهادت رسیدند. منافقین برادرم را در 21سالگی، وسط خیابان ترور کردند.
تشییع پیکرشان در روز عاشورا و بسیار باشکوه برگزار شد.»