بزرگترین حادثه تروریستی ایران در سالگرد شهادت سیدالشهدای ترور. شاید این بهترین توصیف از واقعه تروریستی 13 دی 1402 در گلزار شهدای کرمان باشد. مراسمی که تنها 4 سال پس از شهادت شهید سلیمانی، تبدیل به میعادگاهی برای همه دلدادگان به مقاومت شده بود. محفلی برای همه کسانی که اشتیاق دفاع از حرم را دارند و مگر نبود توصیف سیدالشهدای مقاومت که جمهوری اسلامی حرم است. شاید برای همین بود که برای یاری این حرم، در جوار مزارش، در سالگرد شهادتش، 96 تن از دلدادگانش شهد شیرین شهادت نوشیدند. شهدی که به کام خیلیها نشست. از کودک تا کهنسال، از مرد تا زن. از آیدا تا اکرم! مادر و دختری که برای پاسداشت شهید رفتند اما شهید برگشتند...
در یک روز گرم اواخر خرداد، مهمان خانوادهای هستیم که هم مادر شهید دارند، هم دختر شهید و هم دختر جانباز. خانه خانواده قاسمی ساده است با یک حیاط با صفا. مجتبی پدر خانواده گرچه همسر و دخترش را از دست داده اما گرم و صمیمی استقبال میکند. بالاخره پدر است دیگر و باید تکیهگاه محکمی باشد حتی اگر از درون هنوز عزادار است. یگانه دختر بزرگ خانواده است. همان که مجروح واقعه است و یک پایش را از دست داده. آیناز دختر کوچک خانواده مدام کنار خواهرش میگردد. گرچه کوچکتر است اما نسبت به خواهر بزرگترش احساس مسئولیت دارد. دختر است دیگر. مادرش را از دست داده...
دبیرکل بنیاد هابیلیان که خود قربانی یک واقعه تروریستی است و پدرش را در سال 60 در ترور گروهک منافقین از دست داده است گفت: شما قربانی تروریسم هستید و اظهارات شما به عنوان قربانی و شاهد زنده بسیار ارزشمند است. افرادی مثل ما نباید اجازه دهیم مظلومیت قربانیان ترور در تاریخ گم شود. باید کشورهایی که حامی گروههای تروریستی هستند آسوده نباشند و آنها را به جای اینکه مدعی ما باشند، پاسخگوی خودمان کنیم.
مجتبی قاسمی پدر شهید آیدا قاسمی و همسر شهید اکرم کمالی گفت: پیگیری کنید خون شهدای ما پایمال نشود. کسی نمیتواند درک کند این شهدا چه مظلومیتی داشتند. درد سختی بود. ما از مسئولین همین را میخواهیم که خون شهدای ما پایمال نشود. روز حادثه من در همان منطقه بودم. بچهها زمانی که سر مزار حاج قاسم بودند و انفجار اول رخ داد ترسیده بودند. به من زنگ زدند و گفتند چنین اتفاقی افتاده ما داریم بر میگردیم به سمت خانه. سوار خط واحد شده بودند و رسیده بودند سر ورودی مسجد صاحب الزمان. از ماشین پیاده شده و کنار خانواده سلطانی ایستاده بودند که آن بیانصاف خودش را در کنار آنها منفجر کرد و خانم و دختر کوچکم شهید شدند. دختر دیگرم هم که جانباز شده و پایش را قطع کردهاند. چهار ماه است که درگیر همین موضوع هستیم. خواهش من این است که این شهدا و جانبازان را از یاد نبرند. بچههای ما با هزار درد دارند دست و پنجه نرم میکنند. دخترم که پایش را از دست داده، عفونت خونی دارد. هر چه آنتی بیوتیک میزنند، جوابگو نیست. میگویند ساچمهها همه آلوده بودهاند. همین آلودگی باعث شده به مرور زمان عفونت خونی ایجاد شده است. تلاش میکنیم هر چه زودتر بلند شود و راه برود.
یگانه قاسمی، مجروح این حملۀ تروریستی در خصوص وقایع روز حادثه گفت: خواهرم آیدا خیلی اصرار میکرد که به مزار حاج قاسم برویم. قبول کردم و با پدربزرگم رفتیم. مامانبزرگم موکب داشتند و برای زائران نان میپختند. رفتیم به موکب آنها و روز مادر را تبریک گفتیم و بعد به همراه خواهرم و پسردایی و پسرخالهام سر خاک حاج قاسم رفتیم. مامانم زنگ زد گفت یگانه کجایی؟ گفتم داخل مسجد هستیم. گفت بیا جای مامانبزرگ که بابا آمده. چند روز بود که بابا را ندیده بودم. رفتیم بابا را دیدیم و بابا رفت. مامانم گفت برویم سر مزار حاج قاسم. سوار خط واحد شدیم که صدای بلندی آمد. از اتوبوس پیاده شدیم دیدیم جمعیت جیغ میزدند و فرار میکردند. من به مادرم اصرار میکردم که برویم. مامانم گفت نه صبر کن ببینم توی انفجار از خانواده کسی مجروح شده. گفت نترس اینجا مأمورها هستند اتفاقی نمیافتد. دیدم یک نفر سمت ما آمد. خیلی ترسناک بود. پایین تنۀ لاغری داشت؛ ولی کاپشنش باد کرده بود. خیلی ترسیده بودم. به مامانم گفتم بیا سریع از اینجا برویم. ناگهان خودش را منفجر کرد. من از روی زمین بلند شدم و روی زمین کوبیده شدم. اصلاً نمیتوانستم چشمانم را باز کنم. پسرخالهام گفت یگانه بلند شو. صدای او را که شنیدم خوشحال شدم. روی دو دستم فشار آوردم و نشستم. پایم خیلی درد میکرد. دیدم خواهرم افتاده روی پایم. خواهرم پایش قطع شده بود. خواهرم را بلند کردم دیدم رودههایش بیرون ریخته شده. خیلی ترسیدم. مامانم را دیدم که شال مشکیاش روی صورتش افتاده بود و از صورتش خون میآمد. پسرخالهام هم بیهوش شده بود. من فریاد میزدم کمکم کنید. کادر درمان دور پایم را بستند و گفتند خونریزی زیاد داری. یک نفر آمد و من را بلند کرد و گذاشت در آمبولانس. به بیمارستان رسیدیم که خیلی شلوغ بود. من را به اتاق عمل انتقال دادند و دیگر چیزی نفهمیدم.