شهید محمد جوکار در 2اسفند1364 مقارن با روز ولادت امام حسن مجتبی(ع) در شیراز به دنیا آمد .نامش را بنابر تصمیم مادر «محمد» گذاشتند. محمد از همان اوان کودکی با سوالات خود درباره نماز و شناخت خداوند نظر دیگران را به خود جلب میکرد.
او بعد از اتمام دوره راهنمایی به شغل مکانیکی روی آورد و به صورت حرفهای آن را دنبال کرد .وی در رشتههای ورزشی «کاراته» و «جودو» فعالیت داشت که در جودو با کسب کمربند مشکی و حضور در مسابقات به مقام قهرمانی رسید.
او از اعضای ثابت جلسات «کانون فرهنگی رهپویان وصال» بود که با ورود به این مجموعه به اهداف والایش نزدیک میشد.
شهید محمد جوکار سرانجام در انفجار تروریستی حسینیه سیدالشهداء شیراز در 24فروردین1387 به آرزویش که همانا شهادت بود، نائل گردید و بار دیگر قهرمانی خود را به ثبت رسانید.
گزارش دیدار این هفته تیم سرگذشتپژوهی بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) با خانواده شهید محمد جوکار در ادامه آمده است:
بعد از هماهنگ شدن زمان دیدار، برای انجام مصاحبه به منزل مادر شهید رفتیم.
مهربانی وگشادهرویی مادر شهید آرامشی خاص به وجودمان بخشید.
وی شروع به روایت از فرزند خود نمود:
«محمد نسبت به فرزندان دیگرم تقید خاصی به مذهب داشت، به همین دلیل علاقه خاصی به او داشتم .با او مثل یک دوست صمیمی بودم .اهل مشورت بود وکارهایش را بدون اذن خانواده انجام نمیداد. محمد بسیار ساکت و درعینحال شوخطبع بود .مهربان وکریم بود و قلبش دریای رأفت و مهربانی بود، حتی گاهی اوقات حاضر بود از وسایل شخصی خود به دیگران بدهد؛ هر چند که خود نیز به آنها نیاز داشته باشد.
محمد مراعات همه چیز را میکرد. نیمهشبها که برای نمازشب بیدار میشد، بهوسیله نور موبایلش آهسته قدم برمیداشت و وضو میگرفت تا سر و صدا باعث اذیت خانواده نشود. با همان نور کم دعا میخواند. بسیارمراقب حق الناس بود.
این اواخر دائم میگفت: «دعاکنید شهید بشوم، این دنیا جای ماندن نیست؛ بایدرفت.»
همیشه آیةالکرسی را جهت دوری ازگناه قرائت میکرد .نسبت به گناه به خصوص غیبت بسیار حساس بود و دائم در تلاش بود که اطرافیان را هم از این کار برحذر دارد.
با وجود اینکه سن کمی داشت، اما از ابتدا که مشغول به کارشد، خمس مال خود را حساب میکرد.
مقید به مال حلال در زندگی بود. دائم الوضو بود و نسبت به نماز اول وقت مراقبت داشت.
آشنایی محمد با کانون فرهنگی رهپویان وصال نقطه عطفی در زندگی او بود که توسط آن خود را به پروردگارش نزدیک و نزدیکتر میکرد.
دوهفتهای میشد که دختری را به عقد او در آوردیم، قرار بر این بود که شب نیمهشعبان مراسم خود را برگزار کنند؛ اما حجله محمد را جای دیگری آزین بسته بودند.
قبل از شهادتش به عکاسی رفت و عکسی را گرفت. وقتی پدرش از او پرسید: «چرا در این عکس اینقدر خندانی؟!» در جوابش گفت: «این عکس را برای حجلهام می خواهم! روزی که دلیل خندهام را بفهمید، گریه میکنید!»»
روزی که خبر شهادتش را شنیدم برایم بسیار سخت و دردناک بود. فرزندی را که با هزاران رنج و سختی به جوانی رساندهام حالا اینگونه مظلومانه و با بیگناهی تمام به شهادت رساندند.
جای خالی فرزندم به هرحال دردناک است؛ اما خدا را شکر میکنم که پسرم افتخار پیدا کرد برای اسلام گامی بردارد و به آنچه آرزویش بود برسد .شهادت حسرتی است که خوبان همه در انتظارش لحظه شماری میکنند.
هدف منافقین این است که جوانان ما را از دینشان جدا کنند، نسبت به عقایدشان بدگمان کنند و کانون خانوادهها را از هم بپاشانند؛ اما خدا را شکر ملت ما بیدار است و جز منافقین هیچکس ضرر نمیکند.