خاطرات جواد منصوري (2)

3872 269

سازمان معتقد بود كه هر كس مبارزه كند و ضد امپرياليسم باشد " مترقي و پيشرو " است و هر كس مخالف شوروي و وحدت نيروها در مقابله با امپرياليزم باشد " مرتجع " است . سازمان تمامي روحانيون و بازاريان (به استثناء افراد معدودي كه افكار سازمان را بي چون و چرا و كوركورانه پذيرفته ، تكرار و اجرا مي كردند) را " ضد ماركسيست ، مرتجع و راست " قلمداد مي كرد .

به همين دليل مطالعه كتاب هاي مرحوم علامه طباطبايي ، شهيد مطهري ، سيد قطب ، شهيد صدر و مرحوم دكتر شريعتي و بسياري ديگر از بزرگان اسلام را تحريم و ممنوع كرده بود .

مجاهدين خلق ، موافقين و مخالفين

ورود من به بند محكومين در شرايطي بود كته سياست رژيم نسبت به زندانيان سياسي بسيار خشن تر و جو سياسي داخل زندان نيز بسيار حساس و سنگين بود . تعدادي از روحانيون از جمله مرحوم علوي طالقاني (پسر خواهر مرحوم آيت الله طالقاني) ، آقاي انواري و تعدادي ديگر مخالف سازمان و تعدادي نيز از جمله مرحوم رباني شيرازي (1) تا حدودي حامي آنها بودند . اگر چه تقريباً تمامي طرفداران پس از سال 53 به تدريج به مخالفين پيوستند .

تعدادي از دوستان قديمي زندان مخالف آنان و تعداد ديگري طرفدار آنان بودند . به اين ترتيب شرايط و وضعيت بسيار دشواري براي من فراهم شده بود . زيرا از يك طرف نسبت به ماهيت فكري و سياسي سازمان شناخت داشتم و از طرف ديگر شاهد انحراف تعداد زيادي از جوانان توسط آنان بودم . از سويي جو سياسي زندان تقريباً در اختيار آنان بود و از سوي ديگر شاهد انحراف تعدادي از دوستان حزب الله و مبارزين قديمي بودم .

اعضاي سازمان سعي در جذب من داشتند ، زيرا با توجه به سوابق و شهرت مقاومت يك و نيم ساله من در مراحل مختلف نمي توانستند به راحتي از مارك ها و برچسب هاي رايج عليه من استفاده كنند و چون تنها فرد بازمانده از اعضاي شوراي مركزي حزب الله (عليرضا سپاسي آشتياني به باند تقي شهرام پيوسته ، محمد مفيدي اعدام شده ، عباس آقا زماني فرار كرده و احمد احمد نيز در خارج از زندان به مخالفين سازمان پيوسته بود) بودم ، آنها مي خواستند با جذب من كليه اعضاي حزب الله نيز جذب سازمان شوند .

پس از تفكر و تأمل بسيار و بررسي دقيق اوضاع و احوال به اين نتيجهت رسيدم كه ارتباط ، دوستي ، تبادل نظر و اطلاعات و اخبار را با هر دو جريان داشته باشم . اعضاي سازمان از اين نظر و تصميم چندان راضي نبودند ، زيرا اين روش مغاير با خط مشي آنان مبني بر منزوي كردن و قطع ارتباط و دوستي و حتي قطع سلام و عليك (و به اصطلاح بايكوت) بود .

برقراري ارتباط و دوستي با ديگران (به خصوص كساني كه داراي مارك مرتجع ، راست و ... بودند) را به منزله دشمني با سازمان ، انقلاب و اسلام مي دانستند . مع ذلك در مورد من (و شايد چند نفر ديگر) ترجيح دادند كه مخالفتي نداشته باشند ، زيرا در غير اين صورت امكان پيوستن من به مخالفين و جذب تعداد قابل توجهي از هواداران و بعضاً اعضاء بود و سازمان نمي خواست به اين طريق ضربه اي متحمل شود .

پس از چند روز بحث و گفتگو سرانجام سازمان پرويز يعقوبي يكي از افراد با سابقه در نهضت آزادي و نيز از اعضاي اوليه سازمان را به عنوان رابط با من انتخاب كرد . گرچه يعقوبي از اطلاعات وسيع سياسي برخوردار بود ، ولي از نظر آگاهي ها و اطلاعات اسلامي در حدي نبود كه بتواند فرد مناسبي براي من باشد . لذا محمد محمدي كه از كادرهاي سطح بالاي سياسي و عقيدتي سازمان بود براي بحث و گفتگوي اعتقادي و به اصطلاح ايدئولوژيك با من انتخاب شد .

به اين ترتيب مدتي با اين دو نفر در ارتباط بودم . البته هميشه مشكل اختلاف نظر و سؤال هاي بدون پاسخ و قانع كننده وجود داشت . پرويز يعقوبي اخبار و مسائل مربوط به مبارزه در خارج از زندان ، بعضي مطالب و مسائل داخل زندان و نيز تاريخچه سازمان و گروه هاي مبارز ديگر را مي گفت و محمد محمدي بحث هاي آموزشي و ايدئولوژيك را از ديدگاه سازمان بيان مي كرد . به اين ترتيب تلاش مي كردند به نوعي مرا قانع و به تدريج از اعضاي مطمئن و كاملاً مورد اعتماد سازمان كنند .

مواضع ماركسيستي مجاهدين خلق

موضوع اعتماد و همبستگي با ماركسيست ها و به اصطلاح وحدت استراتژيكي با آنان ، يكي از بحث هايي بود كه بين ما زياد مطرح مي شد . با توجه به تجربه زندان قبل و نيز آگاهي از جريانات نهضت مشروطيت و مبارزات ميرزا كوچك خان و جريانات سال هاي 1320 تا 1332 و بعد از آن ، براي من (و براي كليه كساني كه با دقت و واقع بيني و صادقانه قضايا را پيگيري و تحليل مي كردند) اثبات شده بود كه ماركسيست ها چه به دلايل اعتقادي و چه به دليل وابستگي به شوروي در يك نهضت اصيل اسلامي قابل قبول و مورد اعتماد نيستند .

سازمان با اصرار عجيبي در جهت تطهير و توجيه آنان تلاش مي كرد و حتي در مواردي نسبت به تحريف و تغيير تاريخ و تضعيف حركت هاي اسلامي و شخصيت هاي انقلابي مسلمان مبادرت و براي اثبات ضرورت وحدت استراتژيكي با ماركسيست ها و پذيرش ماركسيسم به عنوان مكتبي علمي و انقلابي تحليل هايي ارائه مي كرد .

به تدريج اين تفكر كه چه دليلي بر التقاط ايدئولوژي ماركسيسم و اسلام وجود دارد بين اعضاي سازمان گسترش يافت ، لذا تعدادي ماركسيسم را محور ايدئولوژي و استراتژي مبارزه قرار دادند و گروهي ديگر اسلام را انتخاب كردند . اين جريان از اواخر سال 1352 شروع شد و در سال 1353 در زندان و خارج از آن شكل گرفت ، بنابراين دو جريان انشعابي در سازمان به وجود آمد .

اين دو جريان و تقابل آنان با يكديگر در زندان هاي مشهد و شيراز به شكلي علني آغاز شد . متأسفانه افرادي در داخل زندان به دليل بي اطلاعي از جريانات و مسائل خارج از زندان و جناياتي كه جناح ماركسيست مرتكب شده بود ، بيشتر به سمت ماركسيسم گرايش و سوق پيدا كردند .

در زندان هاي تهران به دليل حضور مؤثر روحانيون و افراد با سابقه و با تجربه ، اين پديده به شكل ديگري اتفاق افتاد كه در حوادث سال 1354 نوشته خواهد شد .

كاهش ارتباط با مجاهدين خلق

همان طور كه اشاره شد ، يعقوبي و محمدي رابط من با سازمان بودند ، سه نفر هم تعيين شده بودند تا رابط آنان با سازمان باشم ، اكبر مختارزاده از اعضاي حزب الله ، محمد طالبيان از اعضاي گروه اباذر و از دبيران نهاوند و محمد صادق سجادي .

در اواخر سال 1353 پس از طرح برخي اشكالات و انحرافات سازمان و عدم پاسخگويي مناسب به تدريج ارتباط با سازمان را كم كردم . با توسعه ارتباط با سايرين توانستم تعداد زيادي از افراد را روشن و آگاه نمايم .

به طوري كه در اواسط سال 54 تقريباً تعداد مخالفين سازمان با تعداد طرفداران برابري مي كرد ، در اواخر سال 54 تعداد مخالفين بيشتر و عملاً اعضا و طرفداران سازمان در اقليت قرار گرفتند . البته حوادث سال 54 نيز در اين تغيير تأثير بسيار زيادي داشت .

بررسي عملكرد سازمان مجاهدين

پس از انتقال تعدادي از رهبران سازمان به زندان اوين ، محمود عطائي عملاً گرداننده طرفداران و خط دهنده به آنان در بندهاي 4 و 5 و 6 شد . وي فردي كم سواد و بدون تجربه مبارزاتي و مطيع بي چون و چراي سازمان بود ، به طوري كه حتي جرأت فكر پيرامون مباحث و مسائل را نداشت و صرفاً احساسات و شعارها حاكم بر او بود .

در اتاق 2 بند 6 كه بيشتر زندانيان قديمي و محكويت بيش از ده سال بودند ، من ، مرحوم رباني شيرازي ، صفر قهرماني (از اعضاي فرقه دموكراتيك آذربايجان كه تقريباً 31 سال زنداني بود) ، علي خاوري (از رهبران و نظريه پردازان با سابقه حزب توده) ، سلامت رنجبر (از گروه فلسطين) ، قاسم باقرزاده و محمود عطايي و چند نفر ديگر زنداني بوديم .

محمود عطايي با توجه به موقعيت و نفوذ اينجانب در ميان زندانيان مسلمان خط امام ، سعي مي كرد با من روابط خوبي داشته باشد و مرا متقاعد به سكوت در مقابل سازمان نمايد . لذا بحث هاي زيادي با من داشت ، اگر چه اطلاعات چنداني نداشت ، ولي نمي خواست موقعيت به دست آمده اش را به عنوان رهبر سازمان در بندهاي 4 و 5 و 6 زندان قصر از دست بدهد .

در تابستان سال 54 چند روز بيش از بيست ساعت با يكديگر راجع به قضاياي گذشته و وضعيت حال و آينده صحبت كرديم . هدف اصلي من از صحبت با او اتمام حجت و رساندن واقعيت ها و حقايق از طريق او به ديگران بود . گرچه اطمينان نسبي از بي فايده بودن بحث داشتم و حتي بعضي دوستان نظير آقاي احمد نصري ، معتقد بودند با افراد عادي و طرفداران صحبت شود ، مؤثرتر است .

به هر حال پس از مدتي مذاكره سرانجام من مطالب خود را در مورد سازمان ، افكار و عملكرد آن در دوازده محور مشخص خلاصه كردم و در اختيار او قرار دادم . در اينجا به شكل خلاصه مطالب مطرح شده با محمود عطايي در سال 54 را مي نويسم . چون بسياري از مطالب موردي و مربوط به اشخاص بود و يا اين كهت جزئيات بحث را فراموش كرده ام ، لذا كليات بحث را با مختصر توضيحي مي نويسم .

پی نوشت:

1. مرحوم رباني شيرازي در سال 1350 با آشنايي از سازمان و تعدادي از اعضاي آن در زندان قزل قلعه ، از آنان تا حدودي حمايت و طرفداري كرد . ولي نظر ايشان در سال 53 پس از بحث و بررسي بيشتر نظريات ، رفتار ، اخلاق و اهداف سازمان تغيير كرد و يكي از مخالفين جدي سازمان شد .


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29