نتیجۀ حادثۀ پیشین‌ اتحاد بیش از پیش شیعیان و اهل‌سنت بود

 2305484

 ساعت 8:20 صبح 26مهر1388 حادثه تروریستی پیشین سرباز در حالی رخ داد که فرمانده‌های سپاه در حال تدارک برگزاری همایش وحدت میان عشایر شیعه و سنی کشور بودند. عامل انتحاری که با لباس محلی در بین جمعیت مخفی شده بود، با انفجار کمربندش تعداد زیادی از مردم بی‌گناه و عده‌ای از کودکان حاضر در مراسم را به شهادت رساند؛ در این حادثه تروریستی و انتحاری گروهک ریگی تعداد زیادی از فرمانده‌هان سپاه از جمله سردار نورعلی شوشتری، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس زاهدان و رجبعلی محمدزاده فرمانده سپاه سیستان‌وبلوچستان و سردار علی علویان فرمانده تيپ دوم صاحب‌الزمان(عج) سپاه ثارالله را به شهادت رساند.

بر اساس اعترافات سرکرده گروهک جندالشیطان پس از دستگیری، رهبری این گروهک را در عرصه بین‌المللی، سرویس‌های اطلاعاتی کشورهای بیگانه از جمله آمریکا، پاکستان، عربستان، امارات، بحرین، انگلیس و اسرائیل به‌عهده داشتند که با مقاصد خصمانه خود این گروهک را هدایت و پشتیبانی می‌کردند و از مهم‌ترین اهداف آنان برهم‌زدن امنیت در سطح منطقه و ضربه‌زدن به نظام جمهوری اسلامی بود.

در ادامه به معرفی تعدادی از شهدای این حادثه می‌پردازیم:

AAlaviannn

شهید سردار علی علویان

شهید سردار علی علویان در تاریخ 4فروردین1335 در شهر بابک متولد شد. وی در خانواده‌ای ساده‌زیست پرورش یافت. پدرش دامداری داشت و کشاورزی می‌کرد. مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها چهار خواهر و سه برادر بودند. علی فرزند دوم خانواده بود. او تحصیلات خود را تا مقطع كارشناسی ارشد علوم نظامي از دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد.

علی خدمت سربازی را در ایرانشهر گذراند. همزمان با خدمت سربازی‌اش انقلاب شد. او در صحنه‌های مبارزه عليه رژيم ستم‌شاهی، حضوری فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اوايل سال 1359 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. او در سال 1360 ازدواج کرد. ثمره این ازدواج پنج دختر و دو پسر است.

با شروع جنگ تحميلی برای دفاع از ميهن، راهی مناطق جنگی جنوب شد. او خدمت در جنگ را از رده‌ فرماندهی دسته آغاز كرد، وی در سمت فرماندهی گردان رزمی در عملیات‌های مختلف از جمله کربلای چهار و پنج، بیت‌المقدس، والفجر هشت، مرصاد و... حضوری فعال داشت.

او پس از دوره دفاع مقدس در مسئوليت‌هايی از جمله فرماندهی عمليات‌ها و معاونت هماهنگ‌ كننده تيپ دوم لشكر ثارالله در برقراری امنيت در منطقه جنوب شرق کشور، خدمات ارزشمندی از خود به جای گذاشت.
پس از مدتی به ‌منظور برقراری امنيت در مرزهای ايران اسلامی، عازم استان سيستان‌وبلوچستان شد و با راه‌اندازی تیپ عملیاتی امام‌علی(ع) ابتدا به عنوان جانشين فرمانده و پس از مدتی به عنوان فرمانده این تيپ عملیاتی خالصانه در اين منطقه خدمت كرد و بارها توطئه‌های شوم تروریستی دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران را برهم زد. 
سردار علويان پس از چند سال در سیستان‌وبلوچستان، به عنوان فرمانده تيپ دوم صاحب‌الزمان(عج) سپاه ثارالله استان كرمان انتخاب شد و تا زمان شهادت در اين مسئوليت برای برقراری امنيت در استان سيستان‌وبلوچستان تلاش کرد.

سرانجام سردار شهید علی علویان در تاریخ 26مهر1388 به همراه سرلشگر پاسدار شهید نورعلی شوشتری و تعدادی از فرمانده‌های سپاه و سران و ریش‌سفیدان طوایف و عشایر، در منطقه پیشین شهرستان سرباز توسط گروهک تروریستی ریگی به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید، شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید علی علویان(بتول علویان):

«با هم نسبت فامیلی داشتیم. پسرعمو و دخترعمو بودیم. سال 1360 به خواستگاری آمد. علی روحیه‌ای آرام داشت، بااخلاق و مهربان بود. به فامیل‌ها احترام می‌گذاشت. همه این‌ها باعث شد به او جواب مثبت بدهم.

چند روز بعد از عقدمان به جبهه رفت. علی درعملیات بیت‌المقدس به شدت مجروح شده بود. او را به بیمارستان شیراز منتقل کرده بودند، وقتی متوجه شدم با خانواده علی به بیمارستان شیراز رفتیم. همین که او را در آن وضعیت دیدم، شروع به گریه کردم. اشکم بند نمی‌آمد.

او پس از دوره دفاع‌مقدس، دو سال در مسئولیت فرماندهی سپاه شهر بابک خدمت کرد و بعد از آن از سال 1371 تا 1381 به سیرجان منتقل شد. از سال 1381 به بعد هم در سیستان‌وبلوچستان بود. بعدها دوباره به سیرجان منتقل شد؛ ولی باز هم برای ماموریت به زاهدان می‌رفت.

به یاد دارم درجه نظامی او سرهنگ بود. من به او گفتم تو با این همه خدمت چرا پیگیر ترفیع درجه نیستی؟ علی به من گفت: «انشاءالله درجه اصلی که شهادت است را خدا به من بدهد.» هیچ‌وقت دنبال مقام دنیایی نبود. نماز را اول وقت می‌خواند. اهل نماز شب بود. وقتی خانه بود، خانوادگی برای شرکت در نماز جمعه می‌رفتیم. اگر مشکلی در فامیل پیش می‌آمد، برای حل و فصل موضوع علی را واسطه قرار می‌دادند.

از دو ماه قبل از شهادت رفتارش تغییر کرده بود. خیلی آرام و کم‌حرف شده بود. ما باغ پسته داریم. علی به همکارانش گفته بود: «زمان برداشت محصول، به خانواده من کمک کنید.»

کسی منظور او را متوجه نشده بود.

آخرین بار که او را دیدم، به شهر بابک آمده بود. چند روزی را خانه بود و بعد عازم ماموریت زاهدان شد. سه روز بعد به شهادت رسید.

شرح حادثه:

قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند، عامل انتحاری گروهک جندالله با لباس محلی بین جمعیت آمده بود. این حادثه تروریستی 42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت. در این حادثه علی نیز به شهادت رسید.

خبر شهادت:

از شبکه خبر حادثه تروریستی پیشین سرباز را زیرنویس می‌کرد. تماس گرفتم، علی جواب نداد. از طریق همکارانش پیگیر شدم، گفتند که علی زخمی شده و در بیمارستان است. حال عجیبی داشتم. فردای آن روز، دختر کوچکم آماده شد تا به مدرسه برود که برادر شوهرم گفت: «مریم خانم امروز به مدرسه نمی‌رود. آنجا متوجه شدم که علی به شهادت رسیده است.»

مراسم تشییع با استقبال مردم در سیرجان و شهر بابک انجام شد. شهید در گلزار شهدای شهر بابک به خاک سپرده شد.»

 Hooshang

شهید هوشنگ کریمی

شهید هوشنگ کریمی در سال 1358 در روستای گتگ بافت در خانواده‌ای ساده‌زیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها چهار پسر و دو دختر بودند. هوشنگ فرزند اول خانواده بود. او مقطع دبستان و راهنمایی را در روستا و دبیرستان را در بافت گذراند.

بعد از آن در آزمون سراسری شرکت کرد و در رشته علوم ‌سیاسی دانشگاه آزاد بافت پذیزفته شد. سال دوم دانشگاه بود که پدرش فوت کرد.

هوشنگ بعد از دوره کارشناسی به خدمت سربازی رفت. هشت ماه از خدمت سربازیش می‌گذشت که برای عضویت سپاه پاسداران پذیزفته شد.

او دوره آموزش پاسداری را در شیراز گذراند و بعد از آن وارد تیپ صاحب‌الزمان سپاه سیرجان شد. هوشنگ اردیبهشت 1388 ازدواج کرد. ثمره ازدواجش یک دختر به نام فاطمه است.

سرانجام هوشنگ کریمی در 26مهر1388 توسط گروهک تروریستی جندالله در پیشین سرباز به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفت‌وگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید هوشنگ کریمی(سمانه کریمی):

«با هم نسبت فامیلی داشتیم. وقتی به خواستگاری آمد پاسدار بود و من دانشجو بودم. او فردی با ایمان و خوش‌اخلاق و مورد تایید خانواده‌ام بود. ما عید مبعث سال 1386 عقد کردیم. دو سال عقد بودیم. من دانشجوی دانشگاه ولیعصر(عج) رفسنجان بودم، هوشنگ هم در تیپ صاحب‌الزمان سیرجان خدمت می‌کرد. ماموریت‌های زیادی می‌رفت. اوایل عقدمان به من گفت: «خیلی دوست داشتم در واحد اطلاعات باشم و امروز با درخواستم موافقت شد.» می‌گفت: «تو خوش‌قدم هستی.» دوران عقد خیلی کم همدیگر را می‌دیدیم. یکبار که برای ماموریت به سرچشمه رفته بود، در راه برگشت به دانشگاه آمد و من خیلی خوشحال شدم.

در اردیبهشت 1388 جشن عروسی گرفتیم و دو هفته بعد به من گفت: «برای ماموریت به زاهدان می‌روم.» من خیلی ناراحت شدم. از او خواستم من را هم با خودش ببرد؛ ولی هوشنگ گفت: «در زاهدان شرایط مناسب نیست.» معمولا دو هفته ماموریت زاهدان داشت و سه هفته به سیرجان می‌ماند؛ البته خانه ما بافت بود. هوشنگ صبح‌ها بعد از نماز صبح به سیرجان می‌رفت و بعد از ظهر ساعت 3 به خانه می‌آمد. با این حال در کار خانه به من کمک می‌کرد و همزمان در رشته علوم سیاسی مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد بافت درس می‌خواند. روی پایان نامه‌اش کار می‌کرد. در مدت شش ماه زندگی مشترکمان سه ماموریت به زاهدان رفت. هوشنگ اهل نماز اول وقت بود. وقتی روزه می‌گرفت ،کم حرف می‌شد. می‌گفت: «روزه‌داری فقط به نخوردن و نیاشامیدن نیست. باید همه اعضا و جوارح روزه باشند روزهای جمعه را به سر زدن به آشنایان و فامیل می‌گذراند. صحبت‌های رهبری را دنبال می‌کرد و در سعی داشت در جمع راجع به آن‌ها صحبت و گفت‌وگو کند. حجاب برتر را چادر می‌دانست و از من می‌خواست در همه حال چادرم را حفظ کنم. هوشنگ دوست داشت دخترمان هم چادری باشد.

او به امام‌رضا(ع) علاقه زیادی داشت و هر سال با هم به پابوس امام(ع) می‌رفتیم.

آخرین بار که به مرخصی آمد، با اینکه با هم بودیم؛ اما من خیلی دلتنگ او می‌شدم. از خانه که بیرون می‌رفت، بی‌قرار می‌شدم. مدام در خانه قدم می‌زدم و چشمم به در بود. وقتی می‌آمد، می‌گفت: «چرا اینقدر بی‌قرار هستی؟»

یک روز قبل از اینکه به زاهدان برود، در شهر رابر ماموریت داشت. من گفتم شما دائم در ماموریت هستی و امروز هم می خواهی به ماموریت بروی؟»

گفت که تو را به خانه پدرت می‌رسانم و خودم هم باید به ماموریت بروم. در طول مسیر تمام مدت به چهره هوشنگ خیره بودم. انگار می‌دانستم دیگر این چهره را نمی‌بینم.

قبل از شهادت:

چهار ماهه باردار بودم. شب قبل از حادثه با او تلفنی صحبت کردم. برای دخترمان اسم فاطمه را انتخاب کردیم.

هوشنگ قرار نبود در پیشین سرباز باشد. برای یکی از همکارانش کار پیش آمد و هوشک داوطلبانه قبول کرد تا به جای او به پیشین سرباز برود؛ اما فرمانده قبول نکرد. روز حادثه همکارانش قبل از نماز صبح به پیشین سرباز رفتند. وقتی هوشنگ برای نماز صبح بیدار شده بود، متوجه موضوع شد. نماز را خواند، لباس مرتب پوشید و با ظاهر آراسته راهی پیشین شد. در مسیر یکی از همکارانش او را دید و با تعجب پرسید: «عروسی دعوت هستی؟» هوشنگ در جواب گفت: «من به جای خوبی می‌‌روم و شما تو باغ نیستی!»

شرح حادثه :

وقتی به محل همایش رسید، به همکاران گفت: «من به این فرد(عامل انتحاری) مشکوک هستم.» تا اینکه سردار شوشتری به محل همایش آمد. قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند، عامل انتحاری گروهک جندالله با لباس محلی بین جمعیت آمده بود. در حین بازدید هوشنگ به محافظ سردار موضوع را گفت. عامل انتحاری که قرار بود خودش را داخل سالن منفجر کند، وقتی خود را در خطر دید، بیرون از سالن خودش را منفجر کرد. . این حادثه تروریستی 42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت. هوشنگ هم در این حادثه تروریستی به شهادت رسید.

خبر شهادت:

من تا ساعت 11 ظهر بی‌خبر بودم. تلفن خانه زنگ خورد. شوهر خواهرم بود. از هوشنگ پرسید. گفتم شکر خدا خوب است. دیشب با او صحبت کردم. گفت که در زاهدان حادثه تروریستی اتفاق افتاده است.گفتم من بی‌خبر هستم. چند دقیقه بعد دختر عمویم به خانه‌مان آمد. من نگران شدم، با هوشنگ تماس گرفتم. گوشیش در دسترس نبود. نگرانیم بیشتر شد. تلویزیون را روشن کردم، زیرنویس شبکه خبر حادثه تروریستی را اعلام می‌کرد. من متوجه شدم هوشنگ به شهادت رسیده است.

مراسم تشییع در کرمان سیرجان و بافت با استقبال مردم انجام شد. چهار روز بعد از شهادتش در گلزار شهدای بافت به خاک سپرده شد.»

AAsadikaah

شهید حسین اسدی خانوکی

حسین اسدی‌خانوکی در سال1339 در خانواده ای مذهبی در شهر خانوک متولد شد. پدرش طلبه و مادرش خانه‌دار بود. آنها 5برادر و 2 خواهر بودند. حسین مقطع دبستان را در شهر خانوک، راهنمایی را در شهر زرند و دبیرستان را در کرمان گذراند.

او در پیروزی انقلاب نقشی فعال داشت و بعد از پیروزی انقلاب وارد جهادسازندگی شد.همزمان با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه رفت و اوایل سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وی در سال 1363 ازدواج کرد و ثمره ازداوجش 3دختر و 1 پسراست. حسین پس از جنگ بعنوان مسئول دفتر فرماندهی سپاه ثارالله مشغول خدمت شد و مدتی بعد بعنوان مسئول تبلیغات اسلامی قرارگاه قدس در سیستان‌و‌بلوچستان فعالیت کرد. سرانجام حسین اسدی‌خانوکی در 26 مهر 1388 در حادثه تروریستی پیشین سرباز به شهادت رسید.

 آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر مصاحبه با خانم بتول یوسفی (همسر شهید):

با هم نسبت فامیلی داشتیم. ایشان پسر خاله من بود و از ایشان شناخت کامل داشتم. فردی مومن بود و مراقبه داشت تا گناهی مرتکب نشود. ایشان در خانواده من مقبولیت خاصی داشت و تمام این شرایط باعث شد سال 1363 ازدواج کنیم. جشن ازدواج‌مان بسیار ساده در منزل پدری ایشان و با ذکر صلوات برگزار شد.

بعد از ازدواج به کرمان آمدیم مدت 13سال در منزل استیجاری زندگی کردیم. تا توانستیم خانه‌ای برای خودمان بسازیم. هنوز مدتی از اسکان‌مان در منزل جدید نگذشته بود که ایشان تصمیم به فروش خانه گرفت آن هم به دلیل بدحجابی خانم‌های همسایه. خانه را با قمیت خیلی پایین‌تر فروختیم و خانه‌ای جدید ساختیم.

دوران انقلاب:

در روزهای قبل از پیروزی انقلاب فعالیت‌هایش بیشتر شده بود. اعلامیه و عکس‌های امام خمینی(ره) را در شهرستان زرند، خانوک و روستاهای اطراف پخش می‌کرد و روی دیوارها شعارنویسی علیه شاه داشت. تا اینکه انقلاب پیروز شد و به محض تشکیل جهادسازندگی برای خدمت رسانی به مردم محروم به عضویت این نهاد درآمد.

دفاع مقدس:

اوایل سال 1360 عضو سپاه شد. در دوران دفاع مقدس کاملا داوطلبانه به جبهه رفت و در عملیات‌های زیادی حضور داشت. در عملیات بیت‌المقدس برادرش، عبدالرضاف به شهادت رسید. یکی از همرزمانش می‌گفت جنازه عبدالرضا روی زمین بود؛ اما ایشان اولویت کارش را رسیدگی به مجروحان قرار داد. در عملیات والفجر برادر دیگرش، آقا حسن، به شهادت رسید. حسین جنازه هر 2 برادرش را خودش به کرمان آورد. شهادت برادران ایشان نه تنها رخنه‌ای در عزمش ایجاد نکرد که او با توان بیشتری در عملیات‌های کربلای 4 و5، کردستان، مهاباد و کامیارن حضور یافت.

توسل به شهدا

بعد از جنگ راوی دفاع مقدس بود. ایام عید 10 روز در مناطق جنوب روایتگری داشت.

در ایام دیگر نیز روزهای سه‌شنبه به خانوک میرفت و برای یکی از شهدای شهر دعای توسل برگزار می‌کرد. زمانی که در زندگی به مشکلی می‌خورد به شهدا متوسل می‌شد و می‌گفت مشکل را با ذکر صلوات و لا اله االا الله به نیت شهدا حل می‌کنم.

به این اذکار خیلی معتقد بود. به من هم سفارش می‌کرد در زمان ظرف شستن، راه رفتن و... ذکر بگویم. خودش دائم الذکر بود.

وعده شهادت:

زمانی که مسئول پیگیری کار خانواده شهدای خانوک بود از حضرت امام خمینی (ره) وقت دیدار گرفت. حسین به خانواده‌ها گفته بود عکس شهیدشان را همراه داشته باشند که در پایان دیدار امام پایین عکس‌ها را امضا کنند. بعد از جلسه، زمانی که می‌خواست عکس شهدا را به امام بدهد عکس خودش را لابه لای عکس شهدا گذاشت و روبه‌روی امام ایستاد. امام (ره) عکس‌ها را نگاه می‌کردند

تا به عکس حسین رسیدند، به ایشان نگاه کردند و لبخند زدند. تنها عکسی که آن روز امضا شد عکس آقا حسین بود که امام روی آن نوشتند: «خدا این شهید مسعود را رحمت فرماید. روح الله الموسوی الخمینی»

حسین آقا خیلی خوشحال شده بود و برای شهادتش انتظار می کشید. گاهی به شوخی می‌گفتم: «از کجا اینقدر مطمئنی شهید میشوی؟» می‌گفت: «ان شاءالله حرف امام (ره) محقق می‌شود.»

ماموریت سیستان

در سیستان‌و‌بلوچستان ماموریتی برایش پیش آمده بود. زمانی که به آنجا رفت و محرومیت مردم و خدمات شایسته سردار شوشتری را دید شیفته خدمت در سیستان‌وبلوچستان شد. بعد ما هم به آنجا رفتیم. ایشان مسئول تبلیغات قرارگاه قدس بود.

نحوه شهادت

قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند عامل انتحاری گروهک جندالله با لباس محلی بین جمعیت آمده بود. این حادثه تروریستی  42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت. در این حادثه آقای شوشتری و محمد زاده و همسرم شهید شدند.

خبر شهادت

ساعت 6صبح با حسین تلفنی صحبت کردم و به محل کارم رفتم. ایشان هم در پیشین مشغول برگزاری همایش وحدت بود. حدود ساعت8:20 بود که پسر خواهرم تماس گرفت و گفت حاج حسین کجاست؟ من هم گفتم ایشان در پیشین است. تا این را گفتم با ناراحتی فریاد کشید و گفت: «گروهک جندالشیطان در پیشین عملیات انتحاری انجام داده و سردار شوشتری و همراهانش شهید شدند؛ البته تلویزیون اسامی شهدا را اعلام کرده اسم حاج حسین در بین آنها نبوده.»

من برای اطمینان تماس گرفتم؛ اما نه تنها خودش که همکارانش نیز پاسخگو نبودند. تا اینکه با پسر یکی از همکارانش تماس گرفتم و خودم را از اقوام حسین معرفی کردم. او هم بعد از اینکه از من قول گرفت به همسر حسین چیزی نگویم گفت: «ایشان زخمی شده اند؛ اما اوضاع‌شان وخیم است و شهید می‌شوند.» بعد از شنیدن این حرف فقط خدا را شکر کردم که حسین به آرزویش رسید.

بعد ها در دلنوشته‌هایش خواندم که خدا را قسم داده بود به ائمه اطهار و حضرت زهرا(س) که کلید شهادتش در راه سیستان پیدا شود.

 

Mooraadii

شهید حسین مرادی

حسین مرادی در سال 1340 در روستای بدرآباد از توابع شهرستان بم در خانواده‌ای مذهبی و ساده‌زیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش از سلاله سادات و خانه‌دار بود. آن ها 8 فرزند داشتند و حسین فرزند چهارم‌شان بود.

حسین مقاطع دبستان و راهنمایی را در روستا و دبیرستان را در شهرستان بم گذراند. او که دوران نوجوانی‌اش با ایام مبارزه با رژیم پهلوی مصادف شده بود، سعی می‌کرد در تمام راهپیمایی‌ها شرکت کند و در این انقلاب مردمی نقش داشته باشد.

در سال‌های نخست پیروزی انقلاب که رژیم بعث عراق با هدف ضربه به نظام نوپای جمهوری اسلامی به کشور حمله کرد، حسین داوطلبانه به جبهه رفت و در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد.

او در سال 1362 ازدواج کرد و ثمره ازدواجش 3دختر و 2پسر است. بعد از جنگ در اطلاعات عملیات سپاه بم مشغول به فعالیت شد و در سال 1376به قرارگاه قدس جنوب شرق منتقل شد.

حسین مرادی سرانجام در تاریخ 26مهر1388 در حادثه تروریستی پیشین سرباز به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر مصاحبه با خانم طاهره محمدآبادی (همسر شهید):

«با هم نسبت فامیلی داشتیم. او پسر دایی من بود.  در سال 1362 با خانواده به خواستگاری‌ام آمدند. او 21 ساله و من 19 سال داشتم. همیشه دلم می‌خواست همسرم فردی انقلابی باشد. با توجه به شناختی که از حسین داشتم جواب مثبت دادم. به یاد دارم وقتی به خواستگاری‌ام آمد از ناحیه چشم راست مجروح بود. مراسم ازدواج‌مان خیلی ساده در روستا برگزار شد.

بعد از ازدواج به بم رفتیم و در خانه پدری او زندگی ساده‌ای را شروع کردیم. بیست روز بعد از عروسی چشمش بهبود پیدا کرد و مجددا به جبهه رفت.

من در خانه پدرشوهرم درسم را تا مقطع دیپلم ادامه دادم. همسرم مرتب به جبهه می‌رفت. هر زمان هم که برمی‌گشت زخمی بود.

سال1363 اولین فرزندمان به دنیا آمد و حسین 1 هفته در کنارمان ماند؛ اما هیچگاه ماندنش طولانی نمی‌شد. او دوباره به جبهه بازگشت.

ما 3 سال در خانه پدرشوهرم زندگی کردیم. بعد از آن یک خانه کوچک اجاره کردیم و چند سال هم آنجا بودیم. سپاه برای اینکه خانم‌‌های پاسداران تنها نمانند، منزلی سازمانی در اختیارشان قرار می‌داد. چند سالی را در منازل سازمانی سپاه بودیم تا اینکه بعد از 15 سال توانستیم خانه بسازیم. با اتمام جنگ حسین در قسمت اطلاعات عملیات در سپاه بم مشغول به خدمت شد.

مدام به مناطق مختلف جنوب شرق به ویژه سیستان‌وبلوچستان ماموریت می‌رفت؛ تا اینکه در سال 1376 به قرارگاه قدس جنوب شرق منتقل شد و ما نیز به کرمان آمدیم.

احترام به پدر و مادر

هر زمان به منزل پدری او می‌رفتیم همه کارهای مادرش را انجام می‌داد. ظرف‌ها را می‌شست و خانه را جارو می‌کرد؛ حتی لباس‌های مادرش را می‌شست. فکر می‌کنم یکی از دلایل عاقبت به خیری‌اش دعاهای مادرش بود.

نماز

گاهی اوقات بچه‌ها را برای اقامه نماز با خود به مسجد می‌برد، بعد از نماز حتما برنامه تفریحی برایشان داشت یا چیزی که دوست داشتند می‌خرید تا بچه‌ها خاطره خوبی از نماز خواندن داشته باشند.

توجه به بیت المال

حسین در استفاده از بیت‌المال خیلی دقت داشت؛ حتی نسبت به خودکاری که از بیت‌المال در جیبش بود تذکر می‌داد تا کسی استفاده نکند.

برخورد با نامحرم

بسیار حدود بین محرم و نامحرم را رعایت می‌کرد. وقتی با خانم نامحرمی صحبت می‌کرد، نگاهش همیشه به زمین بود.

نمازشب

اهل تلاوت قرآن بود. نمازشبش ترک نمی‌شد. گاهی اوقات من از صدای گریه‌اش از خواب بیدار می‌شدم.

یک شب از صدایش بیدار شدم. نماز شب می‌خواند. در دعای دست با صدای بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: «اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک.»

همیشه با حسرت می‌گفت: «خانم دیدی جنگ تمام شد و من لیاقت شهادت نداشتم؟!» من که از گریه‌های نیمه شب او آگاهی داشتم می‌گفتم: «مطمئن باش خداوند مزد شما را می‌دهد.»

وقتی به مرخصی می‌آمد آرام و قرار نداشت. هر جا سپاه ماموریت داشت ایشان جزو اولین نفرات بود که می‌رفت و همیشه پیش‌قدم بود.

خدمت در سیستان‌و‌بلوچستان

زمانی که در بم بودیم رفت‌و‌آمد ایشان به زاهدان هر ماه و گاهی هر هفته برقرار بود؛ تا اینکه امنیت سیستان را به طور کامل به سپاه دادند. بیشتر در سراوان و پیشین حضور داشت. او در سیستان با هدف محرومیت‌زدایی فعالیت می‌کرد.

از کمبود امکانات سیستان و بلوچستان بسیار ناراحت بود.هر وقت به خانه می آمد از امنیت سیستان و ضرورت و اهمیت وحدت میان شیعه و اهل تسنن صحبت می‎کرد.

قبل از شهادت:

یک هفته قبل از برگزاری همایش وحدت میان شیعه و اهل تسنن در پیشین به کرمان آمد. گفتم حاجی شما که نزدیک بازنشستگی‌یتان است. رفت‌وآمدتان در این مسیر سخت است.

او در جواب گفت: «این لباس پاسداری را تا آبان‌ماه 1388 از تنم بیرون می‌آورم. آن روز متوجه نشدم که منظورش چیست.  

نحوه شهادت:

ساعت 6 صبح  روز حادثه من خیلی نگران بودم. با او تماس گرفتم، در منطقه پیشین سرباز بود. گفت که نگران نباش. ما مشغول برگزاری همایش وحدت هستیم.» قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهانشان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند، عامل انتحاری گروهک جندالشیطان با لباس محلی در بین جمعیت بود. این حادثه تروریستی  42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت.

خبر شهادت:

ساعت  9 صبح بود که دخترم تماس گرفت و از من پرسید: «از بابا چه خبری دارید؟» گفتم من ساعت 6 با او تلفنی صحبت کردم. خدا را شکر خوب است. دخترم گفت: «مادر تلویزیون خبر از انفجار در منطقه پیشین را می‌دهد.»

تلویزیون را روشن کردم. عکس شهید شوشتری را نشان می‌داد و شرح خبر حادثه را می‌گفت.

 دلم لرزید. با خودم گفتم نکند حاجی هم جزو همراهان سردار شوشتری باشد، با همکارانش تماس گرفتم و آنان خبر شهادت حسین را به من دادند.

در تاریخ 26مهر1388، چند روز مانده به آبان 1388، همانطور که گفته بود لباس پاسداری را از تن بیرون آورد. خدا را شکر می کنم که او با شهادت رفت.

مراسم خاکسپاری:

مراسم خاکسپاری  با اسقبال مردم و مسئولین در زادگاهش در شهرستان بم انجام شد.»

 HHAAdiiii

شهید هادی محمدی‌سلیمانی

هادی محمدی‌سلیمانی در25فروردین1366 مصادف با نیمه شعبان در روستای قنات ملک بافت، در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش پاسدار بود و مادرش خانه‌دار. هادی مقطع ابتدایی را در روستای قنات ملک و مقطع راهنمایی را در روستای اسلام آباد گذراند سپس برای ادامه تحصیل به رابر رفت. وی اندکی بعد وارد حوزه علمیه شد؛ اما به دلیل علاقه به سپاه پاسداران فعالیتش در حوزه دوامی نداشت و به عضویت سپاه درآمد. هادی در 28اسفند1387 ازدواج کرد و یک سال بعد در 26مهر1388 در حادثه تروریستی پیشین سرباز به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید هادی محمدی‌سلیمانی(حمیده ماریکی):

 

هادی در فروردین 1366 مصادف با نیمه شعبان در روستای قنات ملک متولد شد. پدرش در جبهه کردستان بود. او طی نامه‌ای سفارش کرده بود که نام نوزاد را هادی یا مهدی بگذارند و خانواده هم نام او را هادی گذاشتند.

هر دو اهل یک روستا بودیم. از کودکی با هم بزرگ شدیم. هادی 1 سال از من بزرگتر بود. دوران تحصیلات ابتدایی‌اش پدرم معلمش بود. او مقطع ابتدایی را در روستای قنات ملک و مقطع راهنمایی را در مدرسه شبانه‌روزی در روستای اسلام آباد گذراند. بعد برای دبیرستان به شهر رابر رفت. سپس وارد حوزه علمیه شد و مدتی بعد به دلیل علاقه‌ای که به سپاه پاسداران داشت به عضویت سپاه درآمد. ابتدا در تیپ زرهی کرمان بود و بعد به سیرجان رفت. خانواده‌هایمان با هم رفت و آمد داشتند. پدرش از بزرگان روستا بود. بیست‌ودو ساله بود که پدرش بر اثر جراحات ناشی از جنگ به شهادت رسید.

بعد از شهادت ایشان همراه عمویش به خواستگاری آمدند. در آن زمان من دانشجو بودم و همزمان دو خواستگار دیگر از اقوام نزدیک داشتم. هادی بسیار خانواده دوست، چشم پاک و خوش‌اخلاق بود. همه اینها باعث شد به ایشان جواب مثبت دهم. روز 5مهر1387 مصادف با ولادت امام‌حسین(ع) عقد کردیم.

اوایل سال 1388 بخاطر کار هادی به سیرجان آمدیم. هفت ماه کنار هم زندگی کردیم تا اینکه ماموریت زاهدان پیش آمد. وقتی متوجه شدم هادی برای رفتن به زاهدان داوطلب شده است با ناراحتی به او گفتم نباید داوطلب می‌شدی؛ اما هادی در جوابم گفت که پدرم بخاطر اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی سال‌ها در جبهه بود و ما سختی زیادی کشیدیم. با این حال ثمره آن سختی‌ها امنیت، آسایش و رفاهی است که الان داریم. اگر من به زاهدان نروم فردا شما این امنیت را نخواهی داشت. هر ماه 20 روز در زاهدان  بود. در قسمت تدارکات سپاه فعالیت می‌کرد.

هر وقت از کار در زاهدان سوال می‌کردم می‌گفت جای ما بسیار خوب است. من بعدها از فیلم‌های سپاه متوجه شدم که با چه سختی‌هایی در زاهدان کار می‌کردند.

یک هفته قبل از شهادتش پایش پیچ خورد و شکست. یک هفته پایش در گچ بود. من هم خوشحال از اینکه هادی مدت زمان بیشتری را به اجبار در خانه می ماند؛ اما او گچ پایش را باز کرد و به زاهدان رفت.

سفر مشهد:

مدتی قبل از شهادت به مرخصی آمده بود و بی مقدمه گفت: «خانم برویم زیارت امام‌رضا(ع).» به مشهد رفتیم. بهترین سفر زندگی‌ام بود. خاطرم هست اکثر شهدا حادثه پیشین را در حرم دیدیم؛ حتی سردار شوشتری که خادم کفشداری حرم بود را دیدیم. بنظرم همه این بزرگواران برای خداحافظی به حرم آمده بودند!

اهمیت به چادر:

همیشه تاکید داشت برای حفظ حجاب از چادر استفاده کنم؛ حتی وقتی در ماشین بودیم اجازه نمی‌داد چادر را بردارم. می‌گفت شما باید الگو باشید.

قرآن:

هر روز چند آیه از قرآن را قرائت می‌کرد. سوره شمس را بسیار گوش می‌کرد و به من می‌گفت من از دنیا رفتم سوره شمس را برایم بگذارید.

امانت‌داری:

خاطرم هست مبلغی پول از مادرش پیش او بود. از سیرجان به کرمان می‌آمدیم. آخر ماه بود؛ حتی یک هزاری هم نداشتیم. من تشنه بودم؛ اما هادی حاضر نشد از پولی که به امانت نزدش بود یک بطری آب بخرد.

خبر شهادت:

خانه پدرم بودم. شنیدم پدر و مادرم می‌گویند در پیشین بمب‌گذاری شده است. با هادی تماس گرفتم تلفن همراهش مشغول بود. یک ساعت مدام شماره هادی را می‌گرفتم تا اینکه یکی از همکارانش جواب داد و گفت: «هادی همراه مجروحین به چابهار رفته است. او را ببینم می‌گویم با شما تماس بگیرد.» کمی آرام شدم. چند ساعت گذشت؛ اما خبری نشد. تماس گرفتم برادر بزرگ هادی که او هم  در سرباز پاسدار بود. برادرش گفت: «هادی مجروح شده و الان چابهار است.» خانه پدرم خیلی شلوغ بود و همه فامیل آمده بودند. من از حالات خانواده متوجه شدم هادی شهید شده است.

نحوه شهادت:

قرار بود برای تحکیم وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند عامل انتحاری گروهک جندالشیطان با لباس محلی بین جمعیت آمده بود. در این حادثه آقای شوشتری و محمدزاده و همسرم شهید شدند.

 KhOOSroo

شهید خسرو شمس‌الدینی

خسرو شمس‌الدینی در تاریخ 1خرداد1360 در خانواده‌ای ساده‌زیست در روستای اسفندقه جیرفت متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. آنها 5 برادر و 3 خواهر بودند. او مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در اسفندقه و سال آخر دبیرستان را در بافت گذراند، سپس به خدمت مقدس سربازی رفت و در سال 1381 ازدواج کرد. ثمره ازدواجش 1 فرزند پسر است. خسرو به دلیل علاقه‌ای که به سپاه پاسداران داشت در سال 1383  به عضویت سپاه درآمد و در واحد تدارکات سپاه خدمت کرد. سرانجام خسرو شمس‌الدینی در تاریخ 26مهر1388 در حادثه تروریستی پیشین‌سرباز به شهادت رسید.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31