
کتاب شکنجه که توسط انتشارات یازهرا (س) چاپ شده است اسناد دست اولی از پرونده مجرمین در «عملیات مهندسی» ارائه می کند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی هابیلیان، کتاب شکنجه حاوی بیش از 60 صفحه از اسناد مربوط به برگ بازجویی و صورتمجلس دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران از پرونده عاملین جنایت تاریخی عملیات مهندسی می باشد. در این کتاب سر گذشت و چگونگی شکنجه سه پاسدار کمیته مرکزی انقلاب اسلامی و یک کفاش، که صرفا به دلیل پاسدارو حزب اللهی بودن، مورد وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گیرند بیان شده است. بی شک بازخوانی این فاجعه انسانی یاریرسان نسل جوان انقلاب در مسیر شناخت تاریخی دشمنان انقلاب و معاندان نظام خواهد بود. نظامی که ریشه در خون شهیدانی چون محسن میرجلیلی، طالب طاهری و شاهرخ طهماسبی دارد. ناشر این کتاب تلاش کرده است تا با طراحی فرم و انتخاب نویسه مناسب، خوانندگان را در نزدیک شدن هر چه بیشتر به فضای اسناد مندرج یاری رساند.
در بخشهایی از کتاب شکنجه می خوانیم:
طاهر وارد خانه شد و به جان پاسداران افتاد و بعد از محلی که آنها در آن بودند بیرون آمد و گفت اینطوری نمی شود از اینها اطلاعات گرفت. اولا باید اینها را بترسانید و با شدید ترین وجه از آنها اطلاعات بگیریم. ابتدا آنها را مثل دفعه های قبل روی صندلی بستیم و سپس روی پاهای متورم و خون آلود آن ها آب جوش ریختیم، طوری که پوست بدن آنها ترک خورده بود و تاول ها می ترکید. دندانهای آنها را در حالی که با مشت دهانشان را خونآلود کرده بودیم و شکسته بودیم، با انبردست کشیدیم. این ها در حالی بود که دیگر رمقی در بدن نداشتند و در حالی که ناله می کردند، ما به این هم اکتفا نکرده و گوش آن ها را با چاقو بریدیم. در این حین که ما این کارها را انجام می دادیم، آنها بارها بیهوش می شدند، ما شیوه دیگر و شدیدتری را بر آنان اعمال می کردیم. یک بار که یکی از آن ها بههوش آمده بود، تقی اتو را به کمر او گذاشت و در حالی که اتو داغ شده بود بدن آن ها را سوزاند و مجددا بیهوش شد و پس از بههوش آمدن، مجددا آب داغ روی سر آنها ریختیم و سر و صورت آن ها تاول زد و سپس موهای آنها را به همراه پوست سرشان که سوخته بود کندیم و با میله های سربی که داتشیم، به سر و صورت آنها زدیم، طوری که فک یکی از آن ها شکست.
روی جاهایی که تاول ها ترکیده بود، ما کابل می زدیم و به همین خاطر، خون از همه جای بدن آنها به راه افتاده بود و خون زیادی از بدنشان رفته بود. در آن موقع، پاسداران هر لحظه هزار بار آرزوی مردن می کردند. چون دیگر کاری نبود که روی آنها انجام نداده باشیم.
طاهر با نوک چاقو به جاهای مختلف بدن شان می کشید، طوری که عضوی از یدن آنها نبود که خون آلود نباشد و حتی درآخر کار که مایوس شده بودیم و چیزی به دست نیاورده بودیم، چشم یکی از آنها را در آوردیم و سپس تصمیم گرفتیم آن ها را بکشیم.
