هم زمان و پس از ترور مسئولان درجه اول کشور، نوک پيکان سازمان به سمت بمبگذاري، شورش هاي مسلحانه، ترور پاسداران کميته و سپاه و دادستاني انقلاب، شکنجه(1) و ترور نيروهاي مردمي به اندک اتهام و عمليات آتش زدن اموال عمومي و دولتي، سرقت هاي مسلحانه و ربايش افراد و آشوب منطقه اي (منطقه شمال (جنگل)، منطقه کوهستاني فارس و منطقه کردستان) پيش رفت. اوج ترورهاي سازمان در سال هاي 60 و 61 بود. لازم به ذکر است که ترورهاي سازمان منافقين همچنان ادامه داشته و طبق اطلاعات به دست آمده تا سال 1390 تعداد شهداي ترور 17159 نفر مي باشد.
تخريب سياسي سازمان در آن سال ها نسبت به مسئولان نظام نيز اثرات منفي در کشور گذاشته بود که شايعات بي اساس در تخريب شهيد بهشتي نمونه بارز آن مي باشد؛ نسبت هاي ناروا و توهين آميزي چون «بهشتي آمريکايي است.»، «او براي امپرياليسم خوش رقصي مي کند!». سيد مرتضي بختياري، دادستان وقت خراسان مي گويد:
«شهيد بهشتي ميخواستند به تربت حيدريه بيايند. ما با دادستان و حاکم شرع و فرمانده سپاه به استقبال آیتالله بهشتي رفتيم. آیتالله بهشتي گفتند من وقتي وارد تربت حيدريه ميشوم شعار عليه من ميدهند، «مرگ بر بهشتي» ميگويند بگوييد هيچ کس موضعگيري نکند و عکسالعمل نشان ندهد و همين طور هم شد. وقتي وارد تربيت حيدريه شدند به طرف مسجد جامع رفتند. شهيد مظلوم آیتالله بهشتي پشت تريبون ايستادند که سخنراني بکنند منافقين که در صف هاي جلو ايستاده بودند، اين شعار را دادند که «بهشتي، بهشتي/طالقاني را تو کشتي»»!
فروپاشي اجتماعي و سياسي سازمان
اقدامات تروريستي سازمان، آغاز فروپاشي اجتماعي و تشکيلاتي آن بود. سازمان که انتظار همراهي گسترده مردمي را داشت، با عکس العمل منفي جامعه مواجه شد. روز 5 تير ماه 60، هم زمان با برگزاري انتخابات مياندوره اي مجلس در برخي شهر ها، نمازجمعه هاي کشور به صحنه مخالفت ها و شعارهايي عليه بني صدر و مجاهدين تبديل شد. تشييع جنازه شهداي 7 تير، موج عظيم مردمي عليه سازمان را به راه انداخت. يکي از مسئولان نظامي سازمان مي گويد:
«به دنبال فاجعه، رهنمودي[از مرکزيت سازمان] به اين مضمون مي رسد که اين حرکت از طرف سازمان به عنوان راه گشاي حرکت نظامي براي هواداران بوده و اين خط را به گوش همه مردم برسانيد. ولي بعد از مشاهده سيل عظيم ميليوني که براي تشييع پيکر شهداي هفتم تير آمده بودند، سازمان به وحشت مي افتد و بعد از چند ساعت نظرش را تغيير مي دهد و ميگويد که اين خبر را حتي به گوش هوداران تشکيلاتي هم نرسانيد تا بازتاب اجتماعي اش مشخص شود.»
مراسم تشييع شهيدان رجايي و باهنر نيز صحنه نفرت مردم از رويه منافقین شد. رئيس مجلس وقت، در ابتداي جلسه10 شهریور 1360 به اين مهم اشاره مي کند. به موازات اقدامات خشونت آميز سازمان، دستگيري اعضا، متلاشي کردن هستههاي ترور و کشف خانههاي تيمي سازمان در دستور کار نيروهاي امنيتي قرار گرفت. در 19 بهمن 1360 موسي خياباني و گروهي از اعضاي مؤثر سازمان در درگيري با نيروهاي انقلاب شناسايي و کشته شدند. در نتيجه اين عمليات، ضربه محکمي به تشکيلات منافقين وارد شد. در 12 اردیبهشت 1361 محمد ضابطي که ستون فقرات تشکيلات ترور بود نيز کشته شد و 60 نفر از افراد سازمان در نتيجه حمله به پنج پايگاه مهم مرکزي سازمان در تهران دستگير شدند. همچنين ضربات 19 اردیبهشت 1361 و 10 مرداد 1361 به سازمان و دستگيري اعضاي فعال آن، منافقین را در کشور فلج نمود.
پی نوشت
1- در اين زمينه نمونه اي از خاطرات مهران اصدقي(يکي از اعضاي سازمان) ذکر مي گردد:
«وارد حمام شدم، ديدم يک پسر 17-16 ساله در گوشه حمام در حالي که دست ها و پاهايش با زنجير بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهري بود و پاهايش کبود شده و باد کرده بود. بدنش و کف پاهايش تاول زده بود، سپس به اتاق رفتم تا فرد ديگر را که محسن ميرجليلي نام داشت ببينم. فردي حدود 25-24 ساله در حالي که دست ها و پاهايش با زنجير بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نيز مانند بدن طالب بود و خيلي با کابل شکنجه شده بود... جواد محمدي ابتدا به جان آنها افتاد، سپس آنها را روي همان صندلي ها بستيم و روي پاهاي متورم و خون آلود آنها آب جوش ريختيم، به طوري که پوست بدن آن ترک خورد و تاول ها مي ترکيد... آنها بار ها بي هوش مي شدند و باز هم به هوش مي آمدند... آب داغ روي سر و صورت آنها ريختم که سر و صورتشان تاول زد... خون از همه جاهاي بدن آنها به راه افتاد و خون زيادي از بدنشان رفته بود. جواد محمدي با نوک چاقو به بدنشان مي کشيد. طوري که عضوي از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد... من و مسعود قرباني به داخل حمام و به سراغ محسن مير جليلي رفتيم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندي تو را مي پزيم. سپس به من گفت که اتو را بياور. من اتو را آوردم و در حالي که به برق زد و کاملا گرم شد ناگهان اتو را به کمر محسن ميرجليلي چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجيبي باز کرد و از هوش رفت. بوي سوختگي همه جا را گرفته بود...
آنها را به نوبت داخل حمام مي برديم و در حالي که پاهايشان تاول زده بود و حال نداشتند و فرياد مي زدند مصطفي دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم که تاول هاي پاي آنها ترکيد و خونريزي کرد...مسعود قرباني به من گفت که برو آب جوش بياور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روي پاهايش بريز، من مي خواستم به يکباره خالي کنم که مسعود اشاره کرد که يواش يواش بريز تا بيشتر زجر بکشد. من نيز همين کار را کردم، طوري که تمام تاول هاي پايش ترکيد و شکل خيلي وحشتناکي پيدا کرد و پوست پاهايش از بدنش جدا مي شد. محسن بي هوش شد و بعد که به هوش آمد به روي شلوارش پنجه مي کشيد. مسعود آب داغ روي دست هاي محسن مي ريخت که دست هاي محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگي داشت. به اتاق که رفتم صحنه دلخراشي ديدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهايش کنده شده بود و جواد محمدي در حالي که چاقوي خون آلود دستش بود بالاي سر طالب که بي هوش شده بود، ايستاده بود، وقتي طالب به هوش مي آمد حرف نمي توانست بزند، فقط در حالي که دهانش را به سختي باز مي کرد ناله هايي از او شنيده مي شد... مصطفي سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانيت چاقو را بالاي گوش طالب گذاشت و آن را بريد، طوري که خون زيادي از سر و صورت طالب جاري شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بي هوش شد... در همين حين که طالب بي هوش بود، جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بيرون زد...» (سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام، ج2، صص712-710)