يازدهم سپتامبر و رويكرد جديد به تروريسم
رويداد يازدهم سپتامبر از يك سو نقطه عزيمت نظام بينالملل در جهت تغيير به نفع ايالاتمتحده امريكا، يعني در جهت محقق ساختن نظام تكقطبي، بود و از سوي ديگر عامل مهمي بود در شكلگيري تروريسم فوق مدرن. حادثه يازدهم سپتامبر بهانه محكمي براي سرعت بخشيدن به استراتژي استيلاجويانه امريكا بر جهان تحت رهبري نومحافظهكاران درون كاخ سفيد بود، زيرا در پشت اين بهانه امريكا بر افغانستان و عراق مسلط شد و تروريسم از مرحله نظريهپردازي به مرحله عملياتي وارد گرديد و مبارزه با تروريسم در صدر استراتژي كلان و بلندمدت امريكا قرار گرفت.
فاصله زماني ميان فروپاشي اتحاد شوروي در سال 1991 تا يازدهم سپتامبر 2001، براي سياست خارجي امريكا كه طرح نظم نوين جهاني توسط بوش پدر عنوان شد، دوران گذار بود و حادثه يازدهم سپتامبر به دوران گذار خاتمه داد. از آن پس بوش، رئیس جمهور امريكا در پناه استراتژي مبارزه همهجانبه با تروريسم و حاميان آن نظريه محور شرارت شامل ايران، عراق و كرهشمالي را در دوره اول رياستجمهوري خود طرح كرد.
در دوره گذار، بهويژه از سالهاي 1993 تا 1996، امريكا با فعالكردن سازمانهاي اطلاعاتي ــ امنيتي خود كوشش كرد آثار نظام دوقطبي را محو نمايد و جهان را تحت رهبري خود به سمت نظام سلسلهمراتبي متمايل به نظام تكقطبي و در جهت مبارزه با تروريسم و بهويژه تروريسم بنيادگراي اسلامي هدايت كند. تعقيب سياست مبارزه با تروريسم بنيادگراي اسلامي درواقع تعقيب استراتژي كلي امريكاست. زيرا اين كشور براي توجيه سلطهگريهاي خود در سطح جهان و مهار افكار داخلي به جاي خطر ماركسيسم، اينك بنيادگرايي اسلامي را بهعنوان يك دشمن فرضي در مقابل منافع ملي و امنيت ملي شهروندان خلق كرده است. بنابراين دولت بوش با طرح امنيت سرزمين و فراسرزمين امريكا، مساله مبارزه با تروريسم را به يك گرايش بينالمللي بدل كرده است تا در پشت اين ادعا به اهداف خود دست يابد.
بهرغم تمام اقدامات تبليغاتي كه امريكا پس از فرداي يازدهم سپتامبر براي مبارزه با تروريسم و جنگ با القاعده به راه انداخت، پس از سقوط حكومت بنلادن در افغانستان و صدامحسين در عراق، اين دولت تاكنون موفقيتي براي دستيابي به نظام تكقطبي كسب نكرده است. موفق نبودن امريكا در تحقق نظام تكقطبي و سياست يكجانبهگرايي واشنگتن بيشتر از ناكامي امريكا در مهار بدون دردسر افغانستان و بهويژه عراق نشأت ميگيرد. البته مساله پرونده هستهاي كره شمالي و بهخصوص بهراهانداختن جنجال بينالمللي بر سر پرونده هستهاي ايران مانعي بر سر راه تحقق نظام تكقطبي ميباشد. بهنظر ميرسد گرچه اتحاديه اروپا و حتي چين و روسيه به ايجاد يك جمهوري اسلامي اتمي علاقه ندارند، از طرفي نيز حاضر نيستند ايران به سرنوشت عراق دچار شود و كشوري با اين همه اهميت همچون زمان شاه در حيطه قدرت امريكا قرار گيرد. اتحاديه اروپا تصور ميكند كه در صورت تسلط امريكا بر ايران كل خاورميانه در سيطره امريكا قرار خواهد گرفت و در اينصورت واشنگتن ميتواند از نظر انرژي اروپا، چين، ژاپن و كانادا را تحتفشار و اطاعت خود درآورد. به همين دليل است كه امريكا برخلاف حمله به عراق كه به مخالفتهاي روسيه، چين، فرانسه و آلمان توجه نكرد، اينك در مورد ايران اتحاديه را مامور كرده است با ايران بر سر پرونده هستهاي مذاكره كند. بهرغم صدور قطعنامه 1696 شوراي امنيت كه ايران را به متوقفساختن جريان غنيسازي تا آخر ماه اوت 2006 مجبور كرده بود، فرانسه و تاحدودي آلمان راضي نيستند تحريم عليه ايران سريع اجرا شود، و بار ديگر سياست ديپلماسي را مطرح ميكنند. بنابراين امريكا بر سر مساله پرونده هستهاي ايران به جاي سياست واگرايي، سياست همگرايي را پيش كشيده است. قبلا امريكا در برابر تروريسم كه ايران را يكي از حاميان اصلي آن ميدانست، استراتژي جنگ «پيشگيرانه و پيشدستانه» و حتي موضوع تغيير رژيم را مطرح كرده بود، درحاليكه خانم رايس پيشنهاد كرد در صورتي كه ايران جريان غنيسازي را متوقف سازد، امريكا حاضر است با ايران بر سر اختلافات ديگر مذاكره كند.
سازمان ملل متحد و مساله تروريسم
تاكنون حملات تروريستي را جرايمي دانستهاند كه عاملان آن بايد براساس قوانين داخلي و در دادگاههاي ملي مجازات شوند. معاهدات بينالمللي زيادي كه در اين زمينه وجود دارد، دولِ متعهد را مكلف ميسازد تا براي سركوب چنين جرايمي معاضدت قضايي لازم را به عمل آورند. بهنظر ميرسد كه سازمان ملل متحد و تمام سازمانهاي بينالمللي و حتي دادگاه بينالمللي كيفري تاكنون نتوانستهاند بنا به ملاحظات سياسي به يك تعريف واحد و مستقلي از تروريسم دسترسي پيدا كنند و مجازات آن را بهعنوان يك جرم بينالمللي مشخص سازند.
در مجمع عمومي سازمان ملل متحد گروهي از كشورها، از جمله الجزاير، هندوستان، سريلانكا و تركيه، پيشنهاد كردند تروريسم بهعنوان يك جرم بينالمللي شناسايي شود و در صلاحيت دادگاه بينالمللي كيفري قرار گيرد؛ يعني جرمي در حق بشريت شناخته شود. بسياري از دولتها از جمله امريكا با چنين پيشنهادي عمدتا به چهار دليل زير مخالفاند: 1ــ اين جرم به خوبي تعريف نشده است؛ 2ــ بهنظر اين دولت درج اين جرم در فهرست جرائمِ ضدبشري، دادگاه بينالمللي كيفري را سياسي ميكند؛ 3ــ برخي اقدامات تروريستي آن اندازه شديد نيستند كه مستلزم صدور قرار تعقيب از سوي يك دادگاه بينالمللي باشد؛ 4ــ بهطور كلي تعقيب و مجازات چنين جرايمي در دادگاههاي داخلي كارآمدتر است تا در دادگاههاي بينالمللي.
بسياري از كشورهاي در حال توسعه نيز با پيشنهاد درج اين جرم در ليست جرايم اساسنامة دادگاه بينالمللي كيفري مخالفت كردند، زيرا احساس ميكردند اساسنامه بايد ميان تروريسم و مبارزاتي كه مردمِ تحت سلطه خارجي، استعمار يا اشغال براي آزادي خود و تعيين سرنوشت خويش انجام ميدهند، تفكيك قائل شد. بنابراين هم اين پيشنهاد و هم پيشنهاد اول رد شد.(1)
تروريسم بينالملل
با گذشت بيش از سه دهه از ظهور تروريسم بينالملل و بهرغم نگارش دهها كتاب و مقاله دراينخصوص، هنوز تعريف جامعي از اين اصطلاح بيان نشده است كه بتواند رضايت خاطر بسياري از علاقهمندان به اين موضوع را تامين كند. تروريسم بينالملل گرچه سابقهاي طولانيتر از اقدام تروريستي اسامه بنلادن دارد، نام او با تروريسم بينالملل مترادف شده است. بنلادن در جنگهاي آزاديبخش افغانستان عليه اشغال شوروي به يك شخصيتي خشونتآميز در جهان تبديل شد. بنلادن با حمايت مالي و تسليحاتي امريكا در دهه 1980 بر ضد شوروي در افغانستان ميجنگيد. وي با تاسيس اردوگاههاي آموزشي براي نيروهاي مذهبي طرفدار خود، به اقدامات تروريستي و تخريبي عليه نيروهاي شوروي دست ميزد.(2)
پس از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و فروپاشي كمونيسم، بنلادن دشمن شماره يك امريكا شد و در يك رشته اقدامات تروريستي، از جمله در اوت 1998، با دو خودروي بمبگذاريشده سفارتخانههاي امريكا در تانزانيا و كنيا را منفجر كرد و بيش از دويستوپنجاه نفر كشته و پنجهزاروپانصد نفر زخمي به جا گذاشت. امريكا در سال 1998، در زمان كلينتون، تعداد هفتادوپنج موشك توماهاك (Tomahawk) را از پايگاههاي خود در درياي عربي و درياي سرخ به پايگاههاي القاعده در افغانستان شليك كرد.
وزارت امورخارجه امريكا وقوع 856 اقدام تروريستي را در سراسر جهان در سال 1986 گزارش كرد. اين اقدامات بالاترين سطح تروريسم بينالملل را به نمايش گذاشت.(3) قبل از بنلادن شبكههاي معروف تروريسم بينالملل عبارت بودند از گروه آلماني «بادر مانهوف» (Bader Mienhoff) در دهه 1980، ارتش سرخ آلمان شرقي و بريگاد سرخ ايتاليا.(4)
دولتمردان امريكا (نومحافظهكاران و نوليبرالها) تروريسم را پديدهاي بينالمللي معرفي ميكنند و خواهان مقابله جهاني با اين پديده هستند ــ صرفنظر از اينكه در پشت اين پديده به دنبال تحقق هژموني تكقطبي خود ميباشند ــ اما عملاً خاورميانه و برخي كشورهاي اسلامي را مركز بهوجود آمدن و صدور تروريسم ميدانند، زيرا پس از حادثه يازدهم سپتامبر امريكا استراتژي دو جنگ همزمان را در زيرمجموعه استراتژي خاورميانه بزرگ مطرح كرد.
براساس استدلال امريكا پس از پيروزي كاپيتاليسم بر كمونيسم، اينك دو جنگ همزمان، يعني رويارويي ليبرالدموكراسي و بنيادگرايي اسلامي، مطرح است. از سوي ديگر منازعات قومي ــ ملي نيز بهويژه در خاورميانه اصل استراتژي نظامي ــ سياسي امريكا را از چارچوب بينالمللي به چارچوب منطقهاي بدل كرده است.
آنچه اهميت دارد اين است كه خاورميانه در كانون توجهات امريكا قرار دارد. امريكا نگاهش جهاني است، اما توجهش منطقهاي است، زيرا بحران افغانستان، پيچيدگي مساله عراق، پرونده هستهاي ايران و بهويژه پيروزي حزبالله بر اسرائيل اين منطقه را حساستر از گذشته كرده است. سفرهاي بسيار ديپلماتهاي امريكايي ــ اروپايي و سفر دو روزه كوفي عنان (روزهاي دهم و يازدهم شهريور 1385) به منطقه نشانه اهميت آن است.
امريكا در مبارزه با تروريسم، استراتژي جنگ پيشگيرانه و پيشدستانه و حتي موضوع تغيير رژيمهاي واگرا با منافع اين كشور را مطرح ميكند. استدلال امريكا در طرح جنگ پيشگيرانه اين است كه بعضي از كشورها، از جمله ايران و سوريه، با تدارك و تجهيز تروريستها امريكا را وارد جنگ نامتقارن كردهاند.
اصطلاح جنگ نامتقارن براي نخستينبار در سال 1997 در گزارش برآورد استراتژيك سالانه دانشگاه دفاع ملي امريكا مطرح شد. اين جنگ به معني بهكارگيري رويكردهاي پيشبيني نشدني يا نامتعارف براي خنثيكردن يا تضعيف قواي دشمن است و درعينحال بر بهرهبرداري از نقاط آسيبپذير دشمن از طريق فناوريهاي غيرمنتظره يا روشهاي خلاقانه تاكيد ميكند. نوع مواجهه در جنگها مساله تازهاي نيست؛ در همه جنگها طرفهاي درگير سعي ميكنند با استفاده از روشها، ابزارها و موقعيتهاي پيشبينينشدني در مواقعي نامتعارف به دشمن ضربه بزنند. همچنين آنان تلاش ميكنند با بخشي از قدرت دشمن روبرو شوند كه بتوانند به آن ضربه بزنند. اما آن چيزي كه در جنگ نامتقارن جديد است به كارگيري اين روش در وضعيت غيرجنگي و با استفاده از سلاحهايي است كه امروزه به نام سلاحهاي نامتعارف مشهور شدهاند و تشديد خطر برآمده از اين شيوه نيز به همين دليل است. در يازدهم سپتامبر 2001 گروهي نسبتا ناشناخته بدون اعلام جنگ و با استفاده از ابزارهاي كاملا نامتعارف به تنها ابرقدرت جهان حمله كرد.
جنگ نامتقارن محصول همسويي تروريسم سازمانيافته و فناوري پيشرفته در جهان است. عاملان اين جنگ سرزميني، مردمان مشخص و ثابتي ندارند كه بتوان با تهديد به تلافي، آنان را از اقدام خصمانه بازداشت. با توجه به اين ويژگيها بود كه تروريسم در كنار اشكال ديگر تهديد نامتقارن، نمود عالي جنگ نامتقارن تلقي گرديد و اعلام شد كه امريكا با محيطي نامتقارن روبروست.(5)
نتيجه
از آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه ترور پديدهاي تاريخي است كه عمري برابر تاريخ دارد و از زماني كه موضوع قدرت در چارچوب دولت شكل گرفت، ترور نيز بهوجود آمد و تروريسم محصول تنازع بر سر قدرت است كه در طي تاريخ با تغيير ابزار منازعه از جهت شكلي تغيير كرده است. يك روز با كارد و دشنه ترور انجام ميشود، روز ديگر با اسلحه آتشين، و امروز با بهرهگيري از سيستمهاي رايانهاي. تا ديروز تروريسم اقدامي فردي يا گروهي بود، اما امروز تروريسم اقدامي برنامهريزي شده دولتي است. تا ديروز تروريسم يك اقدام محلي و ملي بود ولي امروز تروريسم به صورت يك پديده جهاني ظاهر شده است و هرقدر فرآيند جهانيشدن رشد ميكند، تروريسم نيز به همان نسبت معضل جهاني ميشود. يكي از جنبههاي وحشتانگيز تروريسم مدرن يا تروريسم شبكهاي ضربهزدن به امنيت جهاني و سطح حجم تخريب، خسارات و جانباختگان يا شهروندان بيگناه است. در تروريسم مدرن هدف تروريستها يك شخص و يا يك نهاد مشخص نيست، بلكه ايجاد وحشت و به نمايشگذاشتن قدرت است و آنها هيچ محدوديتي براي خودشان قائل نميشوند. درواقع اينان به يك «ترور كور» دست ميزنند و در چنين وضعيتي جان شهروندان هميشه در خطر است.
تروريسم امروزه به صورت عارضهاي جهاني مطرح شده است و هيچ دولتي بهتنهايي نميتواند آن را مهار كند. از سوي ديگر تروريسم امروز بيشتر ناشي از شكافهاي طبقاتي و تفاوتهاي اقتصادي است كه اين شكافها هر روز ميان كشورهاي جهان سوم و كشورهاي صنعتي جهان عميقتر ميشود. از جهت ديگر اجحافهاي سياسي ــ نظامي گروهي از دولتهاي قوي عليه ملتهاي ضعيف، دستيابي به ديدگاهي واحد را در خصوص تعريف و توضيح تروريسم با مشكل روبرو كرده است. دفاع مشروع فلسطينيان در مقابل تجاوزات اسرائيل را امريكا و انگليس به تروريسم تعبير ميكنند. از جهت ديگر نگاه تحقيرآميز همراه سوءظن غربيها به شرقيان و بهويژه به مسلمانان و محرومكردن اينان از بسياري از امتيازات اجتماعي در غرب ميتواند حس انتقامجويي را در مسلمانان ايجاد كند. براي مبارزه با تروريسم، جنگ با القاعده و بنلادن و كشتار فلسطينيان راهحل منطقي و نهايي نيست، بلكه بايد ريشههاي نارضايتي را جستجو و درمان كرد. تا زمانيكه نابرابري اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي وجود دارد، تروريسم نيز هست.
پی نوشت ها:
1ــ مجله نگاه، تحليلهاي نظامي، راهبردي، سال چهارم، شماره 36، تيرماه 1382
2ــ مجله نگاه، مركز تحقيقات و مطالعات جنگ، سال سوم، شماره 27، مهر 1381
3ــ فصلنامه مطالعات استراتژيك، سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1384، شماره مسلسل 28
4ــ از نگاه ديگر، فروپاشي اتحاد شوروي بر استراتژي نظامي امريكا بسيار اثر گذاشت، چراكه پس از مدتي طولاني با تغيير اساسي ژئوپولتيك و ژئواستراتژي جهان، امريكا ديگر با يك ابرقدرت روبرو نبود. در نتيجه برخلاف روند سابق تمركز استراتژي امريكا از سطح جهاني به سطح منطقهاي كاهش يافت. براساس استراتژي جديد، اتحاديههاي منطقه توسعه يافت، حضور نظامي در مناطق مختلف افزايش پيدا كرد و به جاي منازعات جهاني بر منازعات منطقهاي تاكيد شد.
5ــ محمود يزداننام، «استراتژي دفاعي ايالاتمتحده پس از يازدهم سپتامبر»، فصلنامه مطالعات استراتژيك، سال هشتم، شماره دوم، تابستان 1384، شماره مسلسل 28، ص378