با چشم باز ، هشتم شهریور (2)

یک خبرنگار هم زمان حادثه در ساختمان بوده و بلافاصله بعد از حادثه با یکی از مجروحان صحبت کرده است : " یکی از کارمندان قسمت نخست وزیری را دیدم که دستش مجروح شده بود و رنگ به صورت نداشت . به او گفتم جریان چیست ؟ او فقط گفت…

Shahid Rajaiybahonar

• دو

اتفاق پر سر و صدا بود و توجه خیلی ها را متوجه خود کرد . هر که درباره آنچه دیده روایتی دارد . نزدیک ترین ناظر بیرون حادثه یک مأمور شهربانی است که معمولاً پشت در اتاق می ایستاده ، او می گوید :

" مثل همیشه پشت در اتاق در حال قدم زدن بودم که ناگهان صدای انفجار از داخل اتاق کنفرانس به گوش رسید . اولین کاری که کردم این بود که دست به اسلحه بردم و اسلحه کشیدم . در اتاق را باز کردم ، دود و آتش اتاق فضا را تاریک کرده بود . من حتی به افراد داخل اتاق هم شک داشتم .

در حالی که اسلحه را در دستم آماده شلیک کرده بودم ، منتظر بودم تا ببینم چه کسی از اتاق خارج می شود ، اولین کسی که از اتاق خارج شد ، یک سرهنگ ارتشی بود که گویا زخمی شده بود ."

یک خبرنگار هم زمان حادثه در ساختمان بوده و بلافاصله بعد از حادثه با یکی از مجروحان صحبت کرده است :

" یکی از کارمندان قسمت نخست وزیری را دیدم که دستش مجروح شده بود و رنگ به صورت نداشت . به او گفتم جریان چیست ؟ او فقط گفت وحشتناک بود . در طبقه دوم داشتم به طرف آبدارخانه می رفتم که صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و بلافاصله زبانه های آتش را دیدم که از اتاق کنفرانس به بیرون تنوره می کشد .

از وحشت نمی دانستم چه کنم ، هر چه سعی کردم فکرم را متمرکز کنم و ببینم چه اتفاقی رخ داده ، نشد . دود غلیظی تمام سالن طبقه دوم را فرا گرفته بود . از وحشت از طبقه دوم با یکی از همکارانم به کوچه کنار نخست وزیری پریدیم . "

فرمانده عملیات گروه آتش نشانی که به محل حادثه اعزام شده در گزارشش علت آتش را انفجار مواد آتش زا نوشته و گفته : " در اثر شدت آتش و دود دو نفر از مأمورانش به نام های فرامرز محلوجی فرمانده ایستگاه هشت آتش نشانی و قاسم عبدالله خانی مجروح شده اند ."

روزنامه کیهان هم به نقل از شاهدی نوشت :

" ما در خیابان پاستور بودیم که ناگهان صدای مهیبی فضای آسمان را پر کرد . پس از انفجار دود غلیظی توأم با آتش از طبقه اول و دوم ساختمان نخست وزیری به چشم می خورد ."

بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی رئیس جمهور رجایی که اتاقش در ساختمانی همان نزدیکی ها بوده می گوید :

" حدود ساعت سه بود که در اتاقم صدای انفجاری را شنیدم . از پنجره به حیاط نخست وزیری نگاه کردم ، دیدم از یکی از اتاق ها آتش و دود بیرون می آید . همراه با دو نفر از برادران که آنجا بودند به سرعت به طبقه پایین آمدیم . دیدیم که انفجار در یکی از اتاق ها صورت گرفته و تعدادی از افرادی که در اتاق بودند و جراحت های سطحی برداشته بودند از اتاق بیرون آمده اند .

شاید در آن اتاق حدود پانزده نفر بودند که حدود سه چهارم شان را دیدیم که خودشان حرکت می کردند . همچنین در جریان انفجار دیروز مشخص شد کشمیری و زنی عابر که از خیابان پاستور عبور می کردند به شهادت رسیده اند ."

او در اولین سالگرد ماجرا توضیح داده است :

" من خیلی زود حقیقت شهادت رجایی را پذیرفتم ، زیرا صحنه شهادت وی را با چشم خود دیدم ، در حالی که عاجز بودم از انجام هر کاری برای نجات ایشان . دیدم که رجایی و باهنر در شعله های آتش سوختند . من و منشی اتاقم ، آقای دربهانی ها ، جزو اولین کسانی بودیم که خودمان را به محل انفجار رساندیم .

این برادر توانست به اتاق محل انفجار وارد شود ، اما من متأسفانه نتوانستم ، زیرا وقتی به کانون آتش نزدیک شدم ، پاهایم سوخت و نتوانستم جلوتر بروم . منشی من که دقیقاً نمی دانست شهید رجایی و شهید باهنر در کجای اتاق هستند ، فقط توانست دو سه نفر دیگر را از میان شعله های آتش نجات دهد و خودش هم از پنجره پایین پرید که پایش شکست و مدت یک سال میل در استخوان پایش بود .

خیلی دردناک بود ، ما با چشم خودمان می دیدیم که عزیزان مان در آتش می سوزند و کاری از دستمان ساخته نبود . البته شاید اگر خونسردتر می بودیم و کمی بر اعصاب مان مسلط تر می شدیم ، چه بسا می توانستیم کاری انجام دهیم ، من حتی تا یک متری در اصلی اتاق هم رسیدم ، لیکن دود سیاه و شعله آتش امکان جلوتر رفتن را از من سلب کرد ."

Shahid Rajaiybahonar01

آقای هاشمی رفسنجانی هم که فقط صدای انفجار را شنیده ، می گوید :

" درست در لحظه ای که جلسه عصر ما قرار بود ساعت سه بعدازظهر شروع شود ، صدای انفجار ... و به دنبال آن ستون دود غلیظی از نخست وزیری برخاست . در این هنگام مجلس کار خود را آغاز کرد و بعد ما مطلع شدیم که متأسفانه این انفجار در اتاقی اتفاق افتاده که جناب آقای رجایی و جناب آقای باهنر و چند نفر دیگر در آنجا تشریف داشتند ."

صادق خلخالی زمان انفجار در مجلس بوده و از عکس العمل مجلسیان می گوید :

" ساعت سه و پنج دقیقه بعدازظهر روز هشتم شهریور سال شصت ، صدای مهیبی در اطراف مجلس پیچید . نمایندگان مجلس که عصر همان روز جلسه داشتند و جلسه هنوز شروع نشده بود ، با شنیدن صدا بیرون ریختند . من خودم شاهد زبانه کشیدن شعله های آتش از پنجره ها و در شمالی نخست وزیری بودم .

آقای بهزاد نبوی را که سراسیمه بود به دفتر آقای هاشمی آوردند . من هم آنجا بودم ، او حرفی نزد ، ولی آقای هاشمی گفت ممکن است زخمی شده یا مرده باشند . من به ایشان پرخاش کردم و گفتم : بالاخره نمی گذارید ما این گروهک ها را پاک سازی کنیم و بعد به گریه افتادم .

آقای هاشمی گفت : با این حال بیرون نرو . گفتم : بر اعصابم مسلط هستم ، جلسه علنی ساعت پنج بعدازظهر تشکیل شد . ابتدا آقای خوئینی ها و سپس خود آقای هاشمی ریاست جلسه را بر عهده گرفتند ، ولی همه پریشان بودیم ، کم کم روشن شد که رجایی و باهنر ، رئیس جمهور و نخست وزیر به دست گروهک ها به شهادت رسیده اند . "

مهدوی کنی هم از کسانی بود که باید در جلسه می بود ، اما دیر رسید ، او می گوید :

" روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف نهار ، در اتاق بالا کمی استراحت کردم . وقتی بلند شدم ، ساعت دو و بیست و پنج دقیقه بود ، جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت دو و نیم در محل نخست وزیری تشکیل شود ، خیلی خسته بودم ، گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم ، بعد بلند می شوم .

ساعت دو و سی و پنج دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن بی سیم و تلفن و وسایل ارتباطی وجود داشت . در خیابان بهشت که قبلاً وزارت کشور آنجا بود به طرف خیابان حافظ حرکت کردیم . همین که وارد حافظ شدیم ، شنیدیم در بی سیم داد می زنند : مرکز ، مرکز ! نخست وزیری انفجار ! انفجار در نخست وزیری .

من به بچه هایی که همراهم بودند ، گفتم : برگردیم وزارت کشور ، تماس بگیریم ببینیم جریان چیست ؟ برگشتیم . به دفتر خودم آمدم که روبروی نخست وزیری هم بود ، اتفاقاً نگاه کردم دیدم از همان اتاق محل برگزاری جلسه شورای امنیت ملی دارد آتش بالا می آید .

با کمیته تماس گرفتم ، گفتند : بله آنجا انفجار رخ داده و آقایان را به بیمارستان برده اند . نگفتند که اینها شهید شده اند . من توفیق نداشتم که شهید بشوم ، همان پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی نصیب شوم . آنها گفتند باهنر و رجایی را به بیمارستان برده اند و آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است ، آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود ."

آن زمان شهید باهنر در خانه ای روبروی نخست وزیری اقامت داشت ، همسرش می گوید :

" ما در ساختمان روبروی نخست وزیری بودیم ، وقتی ساعت سه صدای انفجار آمد ، تمام بدن من می لرزید . همه لامپ ها و شیشه های خانه های اطراف خرد شده بود . پسر بزرگم که پانزده ساله بود رفت دید ساختمان نخست وزیری منفجر شده است .

آن روز همه با منافقین دست به یکی کرده بودند ، آتش نشانی بار اول آمد و شلنگ ها را باز کرد و گفت آب نداریم ، بار دوم آمد و گفت شلنگ سوراخ است ، بار سوم که همه ساختمان سوخت و خراب شد ، آمد و آب پاشی کرد . پسر پانزده ساله ام من را بغل کرده بود و می گفت : بابام داره می سوزه ، من هم هر جا زنگ زدم گفتند باهنر نیست .

دیدم خانم شهید چمران گریه کنان آمد و دست انداخت گردن من و شروع کرد به گریه ، من باورم نشد . شب خانم هاشمی رفسنجانی آمد ، به او گفتم به آقای هاشمی بگوید به ما اجازه ملاقات با باهنر را بدهند . گفت آقای هاشمی می گوید از نظر امنیتی نمی شود . تا شب در خانه ما رفت و آمد بود ، ساعت هفت صبح شنیدم که خانم رجایی در رادیو گفت : به من تسلیت بگویید ، من دیگر باورم شد ."

با چشم باز ، هشتم شهریور (1)

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31