تحولات سوريه وضعيت منطقه و جريانهاي افراطي را بههم زد و آن چنان شتاب گرفته است که هر روز بايد شاهد اتفاقات جديدي باشيم. بااينحال پرسش نخست ما درباره منشاء جريان افراطگرايي و نقش جريانهاي تندرو و سلفي در شبه قاره هند، پاکستان و افغانستان و تأثير آنها روي ساير مناطق است؟
سابقه جريان افراط در شبه قاره هند بر ميگردد به زماني که «شاه وليالله محدث دهلوي» و پسر شاه عبدالعزيز تفکري را در اهلسنت در پاسخ به اين سوال که چه شد مسلمانان و گورکانيان هند، قدرت را از دست دادند و انگليسيها بر منطقه مسلط شدند شکل دادند؛ تفکري که براساس آن بازگشت به اصل اسلام و گرايش سلفي در منطقه شکل گرفت؛ بهخصوص بعد از قتلعام و سرکوب قيام سال 1857 در هندوستان توسط انگليس اين تفکر تقويت شد. درواقع بهانه اصلي آن قيام اعتراض سربازان مسلمان به روغني بود که به آنها براي روانکردن تفنگهايشان داده بودند و شايع شده بود روغن خوک است که در نزد مسلمانان حرام است. اما هندوها هم از اين اعتراض و قيام حمايت کردند که با سرکوب وحشتناک مواجه شد. بعد از آن قيام بود که تفکر شاه وليالله محدث دهلوي و شاه عبدالعزيز به مسير جديدي هدايت شد و پاسخ به اين مسئله که در مقابل اين کشتار چه کاري ميشود انجام داد. آخرين امپراتور گورکانيان در دست انگليسها اسير بود و به نپال تبعيد شد و تقريباً آن قيام، انحلال قدرت گورکاني را رسماً رقم زد و قدرت بهطور کلي از دست مسلمانان خارج شد. پارلمان انگليس قانوني را تصويب کرد که براساس آن قدرت از کمپاني هند شرقي به دولت انگليس منتقل شد و براي هندوستان نائبالسلطنه معرفي شد. مجموعه اين تحولات باعث شد که اين تفکر، که ما تا زمانيکه به اصل اسلام برنگرديم مجبوريم قدرت خارجي را تحمل کنيم، تقويت شود. با پايبندي به اين تفکر تعدادي از علماي ديني، مدرسهاي را در ديوبند که آن موقع دهکده کوچکي بود و الان شهر بسيار بزرگي است، تأسيس کردند. علماي اين مدرسه که در ابتدا شاگردانشان پانزده نفر بودند تمام دروس مدارس مدرن و علوم جديد را از دروس خودشان حذف کردند و محور را جهاد قرار دادند. برداشت آنها اين بود که به اين دليل عقب افتاديم که جهاد را فراموش کردهايم و در نتيجه مکتب ديوبندي که اصل در آن جهاد با انگليسيها بود، بهوجود آمد. بنابراين تحولي که از نظر فکري مکتب ديوبندي با آن شکل گرفت، براساس اصل جهاد و بازگشت به اسلام بود. البته در عالم تشيع هم اين اتفاق افتاد، ولي در تسنن تفکر حاکم، بازگشت به دوران خلافت خلفاي راشدين بود. در نتيجه متون درسي و تفکري که شکل گرفت خلافتگرايي بود. وقتي جهاد و خلافتگرايي اصل شد، به شکل طبيعي نوعي مقابله مکتبي هم بين شيعه و سني بهوجود آورد، خلافت در اهلسنت در مقابل امامت در تشيع. در نتيجه از همان ابتدايي که اين تفکر شکل گرفت، ضمن اينکه نوک پيکانش بهطرف استعمار خارجي بود، در درون جامعه اسلامي هم اختلاف شيعه و سني بود. در سال 1947 که هندوستان توانست از استعمار انگليس استقلال خودش را بگيرد، مسلمانان شبه قاره هند يکپارچه نبودند. بخشي معتقد بودند ما بايد استقلال پيدا کنيم؛ چون تصورشان اين بود که مسلمانان تحت هيچ شرايطي ديگر نميتوانند قدرت زمان گورکانيان را بهدست بياورند؛ زيرا انگليسيها در دوران دويست سالي که در آنجا حاکم بودند، قشر برگزيدهاي از هندوها را در رأس بوروکراسي اداري گذاشته بودند. بنابراين مسلمانان دو شعبه شدند، عدهاي معتقد بودند بايد دنبال استقلال برويم و مناطق مسلماننشين را جدا کنيم و قدرت را از هندوها بگيريم و بخشي از مسلمانان که با گاندي کار ميکردند و در رأس آنها «مولانا ابوالکلام محيالدين احمد آزاد» بود معتقد بودند قدرت مسلمانان زماني است که در هند باقي بمانند و اگر جدا بشوند، بخشي از مسلمانان جدا و بخشي ديگر در هند ميمانند که اين اتفاق افتاد و پيشبيني آنها درست بود.
از نظر آنها چه اشکالي داشت؟
اعتقادشان بر اين بود که وقتي اينجا بمانند در اقليت قرار ميگيرند و نميتوانند موقعيت خودشان را حفظ کنند. ولي وقتي مجمع مسلمانان در يک جا باشند، حتي با توجه به جمعيت بالايي که داشتند ميتوانند به قدرت برسند. بههرحال اتفاقي که افتاد اين بود که خط فکري جداشدن از هند که افرادي مثل جناح و... مطرح کردند، قدرت يافت و انگليسيها حمايت کردند و حتي انگليسيها از آن حمايت کردند و در سال 1930 به نوعي در کنفرانس لاهور که افراد شاخص مسلمانان از تفکر جدايي از هند طرفداري کردند و ايده تشکيل کشور پاکستان را ارائه کردند، دخالت کردند. سرانجام پاکستان از هند جدا شد؛ اما اين جدايي مصنوعي بود و بخش عظيمي از مسلمانان در هند باقي ماندند. اما پاکستان با انگليسيها مرتبط شد. خطر راديکالهاي اسلامي در اهلسنت نتيجه سياستي بود که ارتش پاکستان در پيش گرفت. ارتش پاکستان از همان آغاز کار فلسفه جهاد را پذيرفت؛ فلسفه جهادي را که از قبل در مکتب ديوبندي رشد و شکل گرفته بود و سازوکارهايش مشخص بود. کارکرد فلسفه جهاد آن اين بود که کشمير را که هند در اختيار گرفته بود و حاضر نبود به پاکستان واگذار کند، بازپس بگيرند. طبق توافق رهبران هند و پاکستان، قرار بر اين بود که تمام مناطق با اکثريت جمعيت مسلمان به پاکستان بپيوندند، اتفاقي که در کشمير نيفتاد. دو جنگ بين پاکستان و هند بر سر استقلال کشمير روي داد که پاکستان در آن شکست خورد. در نتيجه اين شکستها ارتش پاکستان بهطرف جنگي نيابتي رفت؛ به اين معنا که گروههايي را بهوجود آوردند که در واقع کشميري هستند ولي پاکستان حامي آنهاست. براي آنکه اينها بتوانند کشمير را از هند جدا کنند. اقدامي که سبب شد پاکستان گروههاي مسلمان داخلي را بهنام کشميري سازماندهي کند و عليه هند بهکار برد. اولين جرقه راديکاليسم در اهلسنت در واقع پس از اين اقدام ارتش پاکستان رقم خورد؛ گروههايي را بهوجود آوردند که بتوانند با هند بجنگند، بدون اينکه پاکستان مستقيماً وارد جنگ بشود. همين سياست بعداً در افغانستان با اين هدف که حکومتي بهوجود بيايد که دستنشانده يا کاملاً هماهنگ با پاکستان باشد.
با هماهنگي با سياستمداران پاکستاني؟
از اينجا قدرت ارتش بر سياستمداران و نخبگان سياسي چربيد و کودتاهاي متعدد در پاکستان انجام شد که دولتها بتوانند اين دو هدف ارتش را انجام دهند: اول اينکه درافغانستان حکومتي دستنشانده بهوجود بياورند و دوم اينکه کشمير را از هند جدا کنند. در اين مسير سازمانهايي را بهوجود آوردند، مثل «جبهه آزاديبخش جامو و کشمير»، «لشکر توحيدي»، «حزبالمجاهدين» که گروههاي قوي هستند که البته در حال حاضر ارتش 33 يا 34 گروه متفاوت بهوجود آورده است تا پوششي باشند براي عملياتي که ارتشيها در هند انجام ميدهند. گروههايي که نگاهشان جهادي است و جهاد را از زاويه مکتب ديوبندي ميبينند. بنابراين حرکتي که در پاکستان شکل گرفت و در نهايت قرار بود عليه هندوستان بهکار برود، بهدليل وقايع افغانستان بهطرف اين کشور متمايل شد.
منظورتان نفوذ شوروي است؟
بله، وقتي «حزب پرچم» با «حزب خلق» با هدايت روسها متحد شدند و حزب «دموکراتيک خلق» را بهوجود آوردند، اين حزب توانست در دستگاه «داوود خان» نفوذ کند. وقتي داوود خان عليه سلطنت کودتا کرد و جمهوري بهوجود آورد، نيروي مارکسيستي در کنار نيروي چپ پشتو قرار گرفت و هر دو نيرو براي پاکستان خطرناک بودند. براي اينکه داوود خان و چپ پشتو معتقد بود که حداقل دو ايالت سرحد و ايالت بلوچستان از آن افغانستان است و بايد برگردانده شوند که چالش بزرگي براي پاکستان بود. تنها ايالت بلوچستان 47درصد خاک پاکستان است. بنابراين اگر اين مناطق از پاکستان جدا شوند چيزي نميماند. به اضافه اينکه ادعاي اينها تنها اين دو منطقه نبود بلکه ادعاي ايالت سند را هم داشتند، بهدليل اينکه کراچي مرکز سند است. سند دست بلوچها بود، تا زماني که انگليسيها آمدند و اين بخشي از بلوچستان به حساب ميآمد. بنابراين ادعاي افغانستان سند را هم شامل ميشد. روي اين اصل بود که ارتش پاکستان وقتي ناسيوناليسم چپ با ورود داوودخان به کابل روي کار آمد، شروع کرد به خرابکاري عليه کابل. در واقع منشأ اين خرابکاري از مکتب ديوبندي بود. افرادي مثل احمدشاه مسعود، برهانالدين رباني و صياف و آنهايي که توانستند از دست داوود خان بهسمت پيشاور فرار کنند را ذوالفقار بوتو بهعنوان يک مائده آسماني حمايت کرد. همچنين سلاح و امکانات داد تا بروند در افغانستان عليه داوود خان بجنگند که مجبور شود دست از ادعايش بردارد. اما توان نظامي اين نيروها که سلاح و امکانات از پاکستان دريافت کردند در حدي نبود که بتوانند دولت داوود را از طريق نظامي از بين ببرند. «حکمتيار» با ارتش پاکستان خيلي هماهنگ شد، احمدشاه مسعود و رباني هم کمتر؛ ولي گروههايي از پشتوها کاملاً توانستند با ارتش پاکستان عليه داوود خان هماهنگ شوند. قرار بود احمدشاه مسعود با حکمتيار متحد شود و در «بدخشان» در روز مشخصي قيام کنند و مراکز دولتي را تصرف کنند. در همان زمان حکمتيار و افرادي که در درون کابل سازماندهي کرده بودند، آنها هم حمله کنند و دولت را ساقط کنند. اينها نيروهاي مذهبي بودند، اينکه قدرت افتاده دست گروهي که مسلمانان را زندان و اعدام ميکند و استبداد چپ برايشان مهم بود. اخوانيان و ديوبنديها هر دو عليه داوود خان متحد شدند. اخوانيها (اخوانالمسلمين که تحصيلکرده دانشگاه الازهر بودند) که رباني در رأس آنها بود و «مولوي نيازي» که داوود خان او را زنداني کرد و افراد ديگر که تحت عنوان نهضت اسلامي و گروههايي که بعداً جريانهاي حزبي اسلامي را بوجود آوردند و ديوبندي ها. در هر حال اين تضادي که بين حکومت «ذوالفقار علي بوتو» و داوود خان شکل گرفت و نيروهاي اسلامي که ذوالفقار علي بوتو در پيشاور از آنها حمايت کرد، مبنا و سنگ بناي جريانهايي را بهوجود آوردند که بعدها وقتي حزب کمونيست يا حزب دموکراتيک خلق عليه داوود کودتا ميکند و خانواده او را قتلعام ميکنند و به حکومت ميرسد، در مقابل آن ميايستند.
آيا اين فقط درگيري بين دو حزب است؟
خير، حزب کمونيست اگرچه قدرت نظامي دارد اما پايگاه اجتماعي ندارد. يک سري اشتباهات تاکتيکي و استراتژيک هم ميکنند؛ از جمله براي اينکه بتوانند پايگاه اجتماعي خودشان را تقويت کنند، به خانها ميگويند که بايد تمام مِلکهاي خود را به روستاييان بدهيد؛ يا اصلاحات ارضي که از تلويزيون پخش ميکنند که مالکيت خصوصي که رد ميشود. سعي ميکنند براي خودشان در روستاها و مناطق عشايري پايگاه بهدست بياورند. ولي اين طرح نميگيرد؛ يعني اولاً هم روحانيت اهلسنت و هم خان اهلسنت در مقابل حکومت مارکسيستي قرار ميگيرد و شکلي از جهاد خودجوش از روستاها آغاز ميشود. چرا حاضر نيستند املاکشان را تقسيم کنند و آنجايي که دولت املاکشان را تقسيم کرده اتفاق مهمي افتاده است که آقاي تَرَکي به آن اعتراف کرد. اين بود که خانها فرار کردند و رفتند پيشاور اما کشاورز سهم خان را با کرايهاي که از جيب ميداد به آنجا ميبرد؛ براي اينکه مالش را حلال کند. به هر حال مارکسيستها در جذب افکار عمومي شکست خوردند، هم طبقه خان را و هم طبقه روحاني را از دست دادند. کمکم مقاومت در روستاها در مقابل طرحهايي که اينها اجرا ميکردند شکل گرفت. معلماني که اينها فرستادند مدرسه داير کنند مورد قبول مردم قرار نگرفتند. چون اينها مارکسيست بودند و سعي ميکردند زيارتگاههاي آنان را تخريب کنند يا مسجد را ببندند؛ به هر حال تفکر مارکسيستي بود و به تدريج مقاومت از مناطق شرقي که پشتو بودند شکل گرفت و توجه پاکستان، انگليس و آمريکا را جلب کرد و روسها کمکم متوجه شدند حکومت مارکسيستي نميتواند دوام بياورد مگر اينکه خودشان بروند. ورود روسها باعث بهوجود آمدن کودتاهاي پشتسر هم در افغانستان شد. امين کودتا کرد عليه ترکي، بَبرَک کودتا کرد عليه امين و از ازبکستان با تانک روسها آمد. اين وضع اتحاد استراتژيکي بين گروههاي افغاني در پيشاور بهوجود آورد. تشکيلاتي که جهاديها بهوجود آوردند براساس قوميت شکل گرفت. يعني مثلاً قوم حکمتيار حزب اسلامي را درست کردند، قوم وابسته به آقاي سيّاف، مولوي محمدي از قوم خودش، مسعودي از قوم خودش، شيعهها از قوم خودشان، مزاريها از قوم خودشان؛ البته اتفاقي که در اين زمان افتاد اين بود که شيعهها آمدند ايران و حزب وحدت را از سيزده گروه تشکيل دادند و سنيها به پاکستان رفتند. هفت گروه در آنجا شکل گرفت که مبناي آنها مباني قومي بود. تنها گروهي که مقدار کمتري جنبه قومي داشت، محاذ ملي آقاي گيلاني بود که سعي کرد از اقوام مختلف زير چتر ظاهر شاه و با وجهه ملي را گرد آورد که کارش خيلي نگرفت؛ ولي احزاب قدرتمندي شکل گرفتند که حداقل دو حزب قدرتمند، نخست حزب حکمتيار بود و دوم حزب اسلامي که بعداً تجزيه شد و پشتوها در حزب اسلامي تجمع کردند و جمعيت اسلامي را غيرپشتوها تشکيل ميدادند و با هم وارد رقابت شدند. چون رقابت قومي قبلي بين پشتوها و تاجيکها وجود داشت. بنابراين خود اين مسئله سبب شد که در حقيقت سه جريان جهادي شکل بگيرد، جريان جهادي پشتو در پيشاور، جريان جهادي شيعه در ايران و جرياني که در واقع سعي ميکرد به نوعي فراگيرتر حرکت کند و آن جريان احمدشاه مسعود و رباني بود و واقعيت اين است که خيلي هوشيارانه عمل کردند. اگر شکستهاي بعدي آنها را ناديده بگيريم، اينها بهدنبال اين بودند که تمام اقوام افغانستان را بياورند و در جمعيت اسلامي قرار دهند. درحاليکه حکمتيار دنبال اين مسئله نبود و کاملاً پشتو بود و ظرفيت جذب ديگران در او وجود نداشت ولي جمعيت اسلاميها سعي کردند اين کار را انجام دهند؛ به همين دليل به احزاب شيعه نزديک شدند و بعداً که ازبکها هم از رژيم بريدند، به اينها نزديک شدند. سعي داشتند فرا قومي حرکت کنند، ولي در هر حال واقعيت اين است که چون جريانهاي قومي قدرتمند بودند، اين نوع تلاشها نتيجه مطلوب را به بار نياورد و در نهايت جمعيت اسلامي تبديل شد به حزب تاجيک و حزب اسلامي حکمتيار کاملاً به حزب پشتو تبديل شد.
موضع قدرتهاي اثرگذار در مقابل اين صفآرايي چيست؟
در کنار اين دستهبندي داخلي اتفاق ديگري افتاد و دنياي اسلام، دنياي غرب و مجاهدين در اتحادي استراتژيک قرار گرفتند؛ يعني يک طرف مجاهدين افغان هستند صرفنظر از وابستگي به جريانهاي قومي خود، پشتوها، تاجيکها و شيعهها و هزارهها؛ اينها با دنياي غرب و با دنياي اسلام متحد شدند. تفاوت در اين بود که در دنياي اسلام شيعهها به طرف ايران گرايش پيدا کردند و سنيها به طرف دنياي عرب و پاکستان. بنابراين پول عربستانسعودي و ثروت اعراب و قدرت جهادگراني که از دنياي عرب آمدند و بعدها سازمان القاعده را بهوجود آوردند. عبدالله عزام که دفتر خدمات را در پيشاور ايجاد کرد يک اردني فلسطينيالاصل بود و آدم متفکر و راديکالي بود. يعني تفکر، تفکر راديکال در جهان اسلام بود. بعداً که بنلادن آمد و نيروهاي جهادي را از تمام کشورهاي دنيا جذب کرد و جهاد در افغانستان عليه روسها پا گرفت، تا آنجا که روسها از اينکه بتوانند افغانستان را نگه دارند نااميد شدند. روسهايي که هدفشان اين بود افغانستان را بگيرند و از طريق «پشتونستان» و بلوچستان طبق وصيتنامه پتر کبير خود را به آبهاي گرم برسانند.
تأثير اين پيروزي در شکلگيري جريان افراطيگرايي چه بود؟
اين مقاومتي که در افغانستان شکل گرفت به آهستگي نيروهاي ميانهرو را حذف کرد و نيروهاي جهادگر راديکال قدرت، مسلط شدند؛ اعراب و چچنها و ازبکها و ايغورها همچنين جماعت اسلامي بنگلادش و اندونزي و مالزي، افغانهاي جهادگر تفکري را رشد داد که اولين جرقهاش همان تفکر محدث دهلوي در مخالفت با انگليسيها بود. اما حالا انگليسيها و آمريکا در کنار اين جريان قرار گرفتند. اما حقيقت اين است که اين جريان راديکال براي خودش هدف داشت؛ اگرچه از امکانات آمريکا و اروپا و همه کشورهاي دنيا براي شکستدادن روسها استفاده کردند، ولي وقتي روسها شکست خوردند و از افغانستان خارج شدند، ديگر نميشود گفت که کاملاً همانطور که غرب ميخواست عمل کردند. اينها معتقد بودند که کفر دو جبهه دارد؛ نخست جبهه مارکسيست روسها و چينيها و ديگري جبهه غرب که کاپيتاليسم باشد. براساس اين باورشان است که القاعده ساختمانهاي دوقلو را منفجر ميکند و داعش با آمريکا ميجنگد. واقعيت اين است که اين افراد بعد از اينکه روسها را شکست دادند، معتقد بودند دشمن بعدي غرب است و ما بايد با غرب تصفيهحساب کنيم.
اين سبب شد که تفکر راديکال اسلامي در دو مکتب، مکتب ديوبندي که منشأ آن شبه قاره هند بود و مکتب سلفي وهابي که منشأ عربي داشت و در پيشاور به هم نزديک شدند، با هم پيوند بخورند.
منشاء ورود تفکر سلفي وهابي چه بود؟
عربستان و امارات و کويت و پولهايشان و ثروتمندهايشان و دستگاههاي امنيتي آنها آن قدر در دوران جهاد در افغانستان، روي مدارس مذهبي در پاکستان سرمايهگذاري کردند تا نظام آموزشي رقيب نظام رسمي بهوجود آمد که حتي در جاهايي فعالتر و موثرتر عمل کرد. در نتيجه نيروي بسيار قدرتمندي از افغانها و هم از قوم پشتون پاکستاني و بقيه اقوام و حتي پنجابيها شکل گرفت و مدارس مذهبي با جمعيت زياد شکل گرفت؛ مثلاً مدرسهاي بود که دههزار نفر دانشجو داشت و شبانهروزي اداره ميشد و اين پول به هر حال از دنياي عرب ميآمد و پاکستان اين امکان را نداشت.
و در نتيجه؟
ادغام دو تفکر ديوبندي و سلفي عربي وهابي، نيرويي را بهوجود آورده است که الان ميبينيد تا چه اندازه فعال و مکتبي است. اين تفکر خلافتگرا دشمنانش را تقسيمبندي کرد؛ گفت ما يک دشمن دور و يک دشمن نزديک داريم. دشمن نزديک تمام حکومتهايي هستند که در کشورهاي اسلامي حکومت ميکنند اما اسلامي نيستند؛ ما بايد اول اين حکومتها را از بين ببريم و آن کشور را به امارت اسلامي تبديل کنيم و امارتهاي اسلامي را در نهايت خلافت اسلامي ميکنيم. وقتي خلافت اسلامي بهوجود آمد، ما ديگر دشمن نزديک نداريم و ميرويم سراغ دشمن دور که آمريکا، اسرائيل، انگليس و اروپا و مسيحيت است. به همين دليل شما ميبينيد که اينها عليه اسرائيل هيچوقت موضع نگرفتهاند. اين همه فلسطيني قتلعام ميشوند، ولي داعش در اعلاميههايش موضعگيري نميکند، ولي عليه پادشاهي عربستانسعودي، اردن، ترکيه، ايران، پاکستان، اندونزي و مالزي موضع دارند. اين رويه براساس آن ديدگاهي است که پذيرفتهاند و ملکه ذهنشان شده است. در واقع از لحاظ ذهني پذيرفتهاند که دنياي اسلام ضعيف است و اين دنياي اسلام نميتواند در برابر غرب مقاومت کند و زماني ميتواند که خلافت اسلامي برپا شده باشد و بر همين اساس الان اينها دارند کار ميکنند. اين جريان از اندونزي تا مراکش، تا سوريه و تا منطقه خليج فارس نيرو دارند. تمام نيروهاي راديکالي که اين تفکر را پذيرفتهاند جذب کرده است. نهتنها در کشورهاي اسلامي بلکه حتي در اروپا و آمريکا هم فضا باز است.
اهداف داعش از نفوذ در اروپا چيست، آيا فقط نيرو جذب ميکنند؟ با اينکه اين همه نيرو در خاورميانه و آفريقا به اين جريان پيوسته است؟
اينها دو هدف دارند، معتقدند ضعف دنياي اسلام ناشي از دو واقعيت «سرمايه و تکنولوژي» است. اين دو را ما بايد از غرب يعني از دشمن خودمان بگيريم. براي کسب پول راههاي متفاوتي را رفتند؛ آدمهاي پولدار را گروگان ميگيرند و در ازاي پول او را آزاد ميکنند؛ بانک ميزنند، اگر جايي پولي باشد ترديد نميکنند و مصادره آن را حلال ميدانند. تجارت ميکنند؛ چند تاجر پاکستاني هزينه حمله به برجهاي دوقلو را به سازمان القاعده ميدهند. اين تاجران کساني هستند که سازمان القاعده آنها را در آمريکا سکني داده است؛ چند نسل آنجا بودهاند، آنها را پيدا کردهاند و پول به آنها دادهاند و گفتهاند که اين پول بهعنوان قرض، اگر زماني ما احتياج پيدا کرديم اين رمز ماست، اگر کسي به شما مراجعه کرد و رمز را گفت پول را به او بدهيد. اگر هيچوقت کسي سراغ شما نيامد، اين پول براي شما حلال و مال خودتان است. با اين سيستم اينها در دنيا توانستند تجارت کنند و تجارت موثري بود و پول خوبي در دنيا دارند. در مواد مخدر هم هستند؛ حملونقل و کشت و... به تدريج اينها در مناطق مختلف اسلامي شعباتي زدند، بهخصوص وقتي طالبان در افغانستان قدرت گرفت و رهبران سازمان القاعده تحت فشار عربستانسعودي مجبور به خروج از سودان شدند و به افغانستان رفتند. زيرمجموعههاي خود را در تمام دنيا بهوجود آوردند. هر کجا اقليت مسلمان هست، اينها سازمان خاصي براي تأمين حقوق آن اقليت و کشور بهوجود آوردند. در سومالي «شباب»، در نيجريه «بوکوحرام»، در مصر «نهضت اسلامي»، در پاکستان و افغانستان «طالبان»، در سوريه «نهضت اسلامي و انصار» را دارند و در تونس با اسامي مختلف هستند. نيرويي را جذب ميکنند که کيفي است، آدمهاي تحصيلکرده هستند؛ کساني که در سازمان القاعده با نيروها کار ميکنند، آدمهاي بيسوادي نيستند. مهندس، دکتر، خلبان و... هستند؛ آنهايي که در سطح رهبري هستند آدمهاي برجسته فکري و عملياتي هستند.
يک سوال اساسي اين است که آيا بايد عبور داعش از القاعده و عبور ابوبکر البغدادي از ايمن الظواهري را باور کنيم يا تکامل جريان تکفيري است؟
عبور نيست. در واقع سازمان القاعده مرکزش وزيرستان است و شعبات آن در بقيه نقاط کار ميکند. آمريکا بر روي ارتش پاکستان فشار آورده است که وزيرستان را تصرف کند و اينها را اخراج کند. ارتش پاکستان در موضعي قرار گرفته است که واقعاً مانده است. اين گروهها به هر حال در جهت منافع پاکستان هستند، خودش بهوجود آورده است و مکان و سلاح و آموزش داده است. اين چاقو بايد دسته خودش را ببرد و فشار آمريکا هم زياد است و نميتوانند نه بگويند. بنابراين ميبينيم که ارتش پاکستان در وزيرستان ميجنگد، اما چه جنگي؟ يعني آن ارتش قدرتمند که ميخواهد با هند مقابله کند نميتواند سه چهار هزار نفر را از وزيرستان اخراج کند؟ اگر واقعاً عمليات انجام دهد خوب ميتواند.
تا جايي که آمريکا مجبور ميشود هواپيماهاي بدون سرنشين خودش را بفرستد!
بله، يعني هرکسي محاسبات خودش را دارد و منافع خودش را ميبيند. سازمان القاعده که در وزيرستان است، ترديد دارد که سرانجام ارتش پاکستان تحت فشار آمريکاييها بيايد و وارد وزيرستان شود و اينها از آنجا اخراج شوند. اينها جغرافيا ميخواهند، مناسبترين جغرافيا را بشار اسد در اختيار اينها گذاشت با اشتباهاتي که کرد و تظاهرات مسالمتآميز را به خشونت کشاند و بعد فضا براي اين گروهها باز شد. آن ارتش آزادي که بهوجود آمده بود مثل اينها عمل ن ميکرد، آنها آمادگي مصالحه با بشار اسد را هم داشتند. يک عده نظامي ناراضي بودند و پيوستند به گروهها؛ ولي وقتي خشونت بهکار رفت، فضا براي خشونت متقابل باز شد. يعني وقتي حاکميت خشونت بهکار برد، نيرويي که به خشونت اعتقادي نداشت، منزوي شد و نيرويي که خشونت را سازمانيافته ميديد به رأس آمد و آن «النصره» وابسته به سازمان القاعده بود.
برگرديم به همان سوال اساسي!
آن چيزي که اتفاق افتاده است اين است که سازمان القاعده نوعي تکامل و دگرديسي در منطقه پيدا کرد. همان اشتباهات سوريه، در عراق هم متأسفانه تکرار شد و فضا را آقاي نوري مالکي براي اينها باز کرد. با کنار گذاشتن سنيها، طبيعي است سنيها رفتند بهدنبال گروهي که با دولت نوري مالکي مقابله مسلحانه کند و اين گروه سازمان القاعده بود. داعش محصول اشتباه استراتژيک اين دو کشور است. الان ديگر مرز بين مناطقي از سوريه و مناطقي از عراق از بين رفته است و دست داعشيهاست. داعش وقتي احساس قدرت کرد گفت خلافت اسلامي را ميخواهيم ايجاد کنيم و درخواست کرد از گروههاي اسلامي راديکال ديگر در دنيا که به ما بپيونديد و شما ميبينيد که خيلي از کشورها پيوستهاند. بوکوحرام پيوست، شباب، سياف، نهضت اسلامي ازبکها، حزب مجاهدين تاجيکها، جيش العدل در بلوچستان ايران و.... داعش درواقع تکامليافته سازمان القاعده است و الان خود القاعده و ايمن الظواهري سعي ميکند که خودش را به اينها نزديک کند. يعني سازمان القاعده در واقع اگر به اينها نپيوندد، خودش حذف ميشود و اينها جايگزين ميشوند. جرياني بسيار راديکال و با انگيزه و مذهبي.
با توجه به نقش محوري وزيرستان، آيا ميتوان گفت يک قوه عاقله استراتژيست پشت اين حرکت است يا اينکه شرايط منطقه و روند پرشتاب تحولات و فرصتهايي که خود به خود در اختيار اينها قرار گرفت؛ داعش را به اين نقطه رساند؟
در منطقه شبهقاره هند سه قدرت قوي وجود دارد؛ يکي آمريکا و اروپا، يکي روسيه و يکي چين. هر سه جريان ميخواهند که از جريان راديکال اسلامي در جهت منافع خودشان عليه ديگري استفاده کنند. اين الزاماً بهمعناي آن نيست که بگوييم فلان رهبر راديکال اسلامي از آمريکا دستور ميگيرد. خير، اما اتاق فکري که در ذهن شماست، اينجاست؛ در بين رقابتهايي که قدرتها دارند، از اين نيرو ميخواهند در جهت منافع خودشان عليه رقيبشان استفاده کنند. اگر اين گروه از وزيرستان اخراج شود کجا ميرود؟ چرا آمريکا تلاش ميکند که اينها از وزيرستان بيرون روند؟ چچنها عليه روسها فعال ميشوند، ايغورها به سين کيانگ ميروند و عليه چين فعال ميشوند که به نفع غرب است. ازبکها عليه ازبکستان، تاجيکها عليه تاجيکستان که متحد روسها هستند. عربها کجا ميروند؟ به کشورهاي عربي، آن هم در کشورهاي عربي به اينها فضا داده ميشود که وابسته به غرب نيست. نوري مالکي و عراق به ايران وصل است و سوريه به روسيه. در اين کشورها بايد فضا براي القاعده باز شود؛ درواقع رقابت آمريکا و روسيه است که تا حد زيادي اين مسير را هدايت ميکند و الزاماً رهبران القاعده از آن آگاهي ندارند؛ اتفاقاً بهتر است که ندانند، چون اگر بدانند زير بار نميروند و ياغي ميشوند! شما سلاحهاي پيشرفته چيني را در دست طالبان افغانستان ميبينيد. اين سلاح پيشرفته عليه آمريکاست. همچنان که آمريکا ميخواهد از اين نيرو در ايغورستان يا سين کيانگ عليه چين استفاده کند. در ذهنيت ما کليشهاي وجود دارد که همه اين گروهها وابسته به غرب هستند! بايد به قبل و بعد از يازده سپتامبر تفکيک کنيم. خود بنلادن ميگويد که ما از سازمان سيا استفاده کرديم، هم سلاحهاي پيشرفته و هم آموزش را از آنها گرفتيم، انکار هم نميکند و اسنادش هم موجود است. ولي وقتي به آمريکا حمله کردند ديگر از دست آنها خارج هستند. الان اگر بگوييد که داعش را آمريکاييها بهوجود آوردند، ذهنيت خود شماست و واقعيت اين نيست. داعش ادعاي خلافت اسلامي دارد و اين خلافت اسلامي را ميخواهد در عراق و سوريه استارت بزند.
آيا واقعاً داعش ارتباط مالي و لجستيکي با ترکيه و قطر و امارات ندارد؟ آيا بخشهايي از حاکميت عربستان ارتباطي با اين جريان ندارند؟ کما اينکه شعباتي از جريانهاي حاکميتي درون عربستان با القاعده ارتباط دارند!
يک اصل کلي وجود دارد و آن هم اين است که هر گروه مسلحي که بخواهد عليه حاکميتي که ارتش و حکومت مستقر و نظام اداري دارد، اقدام کند، نيازمند سه امکان است: پول، سلاح و جغرافيا. هر گروهي در هر کجاي دنيا که بخواهد با يک حکومت مستقر بجنگد نياز به جغرافيا خواهد داشت که مقر داشته باشد؛ نياز به پول و سلاح خواهد داشت. اينها را بايد از يک جايي تأمين کند. اينها خودشان مدعي هستند که اين سلاحها را از ارتشهاي سوريه و عراق گرفتهايم. بخشي از آن واقعي است. ولي سه کشور که شما اسم برديد، هر کدام بهدلايل و منافع خاصي ميتوانند پشتيبان اين گروههاي راديکال باشند. عربستانسعودي مدعي الگوي اسلامي قدرت است و مدعي است که خط فکري ما بايد در دنيا حاکم باشد و پشتوانهاش هم پول نفت و امکانات مالي است که در اختيار دارد. از دورترين نقطه در کانادا تا دورترين نقطه در استراليا اينها مسجد و مدرسه ميسازند و عالِم تربيت ميکنند و کار ميکنند براي اينکه خط فکري خودشان را در دنيا مطرح کنند؛ براي همين عربستانسعودي براي حمايت از اين جريانها انگيزه دارد. چون اين جريانها از لحاظ فکري نوعي وابستگي به تفکر عربستانسعودي دارند. القاعده اگر با وهابيت هماهنگ نباشد به نوعي با سلفيت هماهنگ است. ترکيه هم ادعا دارد؛ ترکيه و حزب عدالت و توسعه معتقد و بر اين باور است که ما يک الگوي اسلامي قدرت در پيشرو گذاشتهايم که اين الگو را هيچ کشور اسلامي ديگر نميتواند بدهد. ما ميتوانيم دموکراسي غربي را با افکار و ارزشهاي اسلامي ممزوج کنيم و راه پيشرفت و توسعه جهان اسلام را نشان دهيم. بنابراين ميتواند اين گروهها را حمايت کند، بهخصوص که يک خط فکري که آقاي داوود اوغلو در سياستهاي حزب عدالت و توسعه ترکيه داشت، با شکست روبهرو شد. علت هم اين بود که اينها فکر ميکردند سوريه در کوتاهمدت شکست ميخورد؛ حساب ن ميکردند که روسها و ايران ايستادهاند. همچنين حزبالله را ايران تشويق کرد که در آنجا بايستد؛ روسها ليبي و عراق را از دست دادند و ديگر سوريه را از دست نميدهند براي اينکه پايگاه دارند و ميخواهند آنجا را نگه دارند. حداکثر کوتاهآمدن روسها در سوريه بهنظر من اين است که بشار اسد برود و يک نفر ديگر از حزب بعث بيايد و بيش از اين کوتاه ن ميآيند. در آينده شما شاهد خواهيد بود که تحولات بهگونهاي رقم ميخورد که بشار اسد را کنار ميزنند، روسها اين آمادگي را دارند و نشانههاي آن را در صحبتهاي پوتين ميبينيم.
گرچه داعشيها اين را به هم خواهند زد!
داعش اجازه کار را نميدهد. به هر حال روسها آنجا منافع دارند و ايستادهاند و همينطور ايران! آن چيزي که ميشود تصور کرد اين است که ترکها براساس آن ذهنيتي که دارند و ميخواهند دموکراسي را با ارزشهاي اسلامي همراه کنند و راه برون رفت جهان اسلام را از اين وضعيت عقبمانده اين فرمول ميدانند و در بعد داخلي تا حدودي موفق بودهاند و به رغم تمام مشکلات و هويت نامشخصي که ترکيه دارد (نه هويت اسلامي کاملي دارد نه اروپايي) اقتصاد، صنعت و تجارتش رشد کرده است. به تدريج خيلي از کشورهاي اسلامي ميگويند اگر بخواهيم پيشرفت کنيم بايد به اين الگو توجه کنيم. الگوي سوم الگوي ولايت فقيه ايران است که با توجه به محدوديت ذاتي آن بهدليل نشأتگرفتگي از مباني شيعه، نميتواند در جهان اهلسنت پا بگيرد! بنابراين ما سه الگوي قدرت داريم. الگوي ترکيه، عربستانسعودي و ايران. ترکيه اگر از داعش حمايت ميکند، به اين دليل است که نيرويي بهوجود بيايد که در عراق و سوريه قدرت را بگيرد و کاملاً با ترکيه هماهنگ باشد؛ اين است که پشتپرده از داعش حمايت ميکنند. زخميهاي اينها در ترکيه معالجه ميشوند. آموزش در ترکيه است. اما چون اينها به لحاظ ايدئولوژيکي وابسته به دنياي عرب هستند، بخشي از حاميانشان را بايد در دنياي عرب جستوجو کنيم؛ اما آيا پادشاهي عربستان و اردن است که از آن حمايت ميکند يا صاحبان ثروت و نفوذ و علما و روحانيون وهابي هستند. خيليها معتقدند که پادشاهي عربستانسعودي از اينها حمايت نميکند اما شاهزادگاني که صاحب ثروت هستند، از اينها حمايت ميکنند. در نهايت بايد گفت که داعش به لحاظ ايدئولوژيکي تحت تأثير عربستانسعودي و به لحاظ تدارکي تحت تأثير ترکيه است.
جريان داعش به هر جهت در جهان اسلام هويتساز هم بوده است و باعث تشخص بسياري از جوانان و توده اهلسنت در سرتاسر جهان شده است و اقبالي هم که به آن ميشود به همين دليل است.در ايران با بخش گستردهاي از اهلسنت بهخصوص در مناطق و استانهاي مرزي روبهرو هستيم که بهطور خودبهخودي بهخاطر تحولات بعد از انقلاب، توقعات بهجايي براي رشد دارند. علاوه بر اين نگرانيهايي وجود دارد که اين جريان بالأخره در بخشهايي از جوانان اين مناطق تأثير بگذارد. آيا فرهنگ ايراني (اکنون شما به نکته خيلي دقيقي اشاره کرديد که به لحاظ فرهنگي و هويتي عرب ها نميتوانند با ترکها ممزوج شوند) مانع ميشود جوان اهلسنت ايراني به پيوستن به اين جريان فکر کند يا در آينده براي ما خطرساز خواهد بود؟ چه راهکارهايي وجود دارد که دولت بتواند جلوي اينها را بگيرد؟ بهطور کلي وضعيت ايران را چگونه تحليل ميکنيد؟
بخشي از تفکر راديکال در اهلسنت، در شيعه هم هست. با حمايتهاي ايران از بشار اسد و وضعيتي که در عراق با نوري مالکي داشت که البته اصلاح شد، به هر حال تضاد شيعه و سني ديده ميشود و در منطقه شبه قاره هند و هم منطقه عربي دارد رشد ميکند. ديديد که مساجد شيعه را در بغداد منفجر کردند و به مساجد سني حمله کردند، در عراق نمازگزاران را کشتند. بنابراين اين بحث شيعه و سنيکردن قضيه، بسيار خطرناک است! اينکه فرهنگ ايراني و شرايط ايران تا حدي متفاوت است، درست است اما پاسخگو نيست! پاسخ در درون حاکميت ايران و روحانيت شيعه است. بهنظر من اقدام وزارت اطلاعات ايران براي بستن دفاتر ماهوارههاي شيعيان تندرو، نتيجه اتفاقي بود که در عراق افتاد. آن طرف پول شبکههايي که عليه شيعه حرکت ميکنند را عربها ميدهند که پول نفت است! اگر جناح ميانهرويي که در اهلسنت ايران است، فضا نداشته باشد، تفکر راديکال حاکم خواهد شد. اگر آن تفکر حاکم شود، براي ايران خطرناک است. خطرش اين است که جريان راديکال اهلسنت که ما جيشالعدل را در رأس آن ميبينيم، امکان خواهد داشت که نيروها را از تمام دنيا جمع کند و به بلوچستان و کردستان بياورد. همچنان که توانست به سوريه ببرد؛ در بلژيک يک دختر سال ششم پزشکي که خانواده مسيحي داشت و از نظر فکري در سطح بالايي بود، اين هفته مسلمانش کردند و هفته بعد جليقه انفجاري تن او کردند و در بغداد خودش را منفجر کرد! اين تفکر وحشتناک است. تفکري است که هر کجا زوم کند ميتواند نيرو جمع کند. بهخصوص که اگر ايران نتواند مشکل خودش را با غرب حل کند. غربيها ميخواهند براي او مشکل ايجاد کنند و در آن صورت فضا در مناطق سنينشين باز خواهد بود. اما برداشت شخصي من است؛ تضاد شيعه و سني را ميتوان از حاکميت مرکزي به سني تحميل کرد و خود سنيها در پي آن نيستند؛ دنبال دردسر با حکومت نيستند؛ من بلوچها و کردها و ... را ميشناسم. بستگي به شناخت دستگاههاي امنيتي ما دارد، بستگي به اين دارد که دولت ما تا چه حد آمادگي دارد فقري که در مناطق سنينشين بهوجود آمده است را جبران کند؛ سرمايهگذاري کند يا نکند؟ وضع اقتصادي مردم را بهبود ببخشد يا نبخشد؟ اگر دولت در اين مسير حرکت کند، ميتواند جلوگيري کند از اينکه در آينده در مناطق سنينشين يک داعش بهوجود نيايد. آنها ميتوانند يک بنگالي را لباس بلوچي بپوشانند و در بلوچستان بياورند. يک چچني، يک ازبکي و ... کردها و بلوچها اين آمادگي را ندارند و معتقد هستند که ما ايراني هستيم. آنها دنبال اين هستند که تبعيضها عليه آنها برداشته شود. بهدنبال تضاد با شيعه نيستند. در بلوچستان از بستگان خودم دختر و زن شيعه، شوهر و پسر سني دارد و با هم ادغام هستند. ما ايل داريم مثل ايل نارويي که پنجاه پنجاه شيعه و سني هستند و در خانوادهاي در همين ايل، دو تا دختر شيعه و دو تا دختر سني دارند؛ ولي اينها با هم تضاد ندارند. اگر تضاد را به اينها تزريق کنيم، ممکن است بهوجود بيايد. ولي هم در کردستان و هم در بلوچستان بهنظر من اين ظرفيت وجود ندارد که مردم بهدنبال تضاد با حاکميت يا تضاد شيعه و سني بروند. ولي اگر تبعيضها برداشته نشود در بلندمدت اين امکان هست؛ اگر شما پنج نفر استاد دانشگاه استخدام ميکنيد در سراوان؛ هر پنج نفر را از جاي ديگري ببريد آنجا و آنجا دکترا هست که بيکار است، به شکل طبيعي اين مقبول نيست و تضاد پيدا ميکند. تلقي او اين خواهد بود که چون من سني و بلوچ هستم، به من کار نميدهند. شما هر دليل ديگري بياوريد براي او مقبول نيست؛ حتي اگر بگوييد از نظر علمي تو ضعيف هستي، از نظر دانشگاهي که رفتهاي و ... براي اوموجه نيست. اين است که فکر ميکنم ما ميتوانيم مصونيت ايجاد کنيم از طريق جلوگيري از تبعيضات و مطالبات اقتصادي را تبديل به مطالبات سياسي نکنيم.
البته اين تضادها از خارج حاکميت است که هم به حاکميت و هم به اهلسنت تحميل ميشود. به شيعه و سني تحميل ميشود.
منظور من اين نيست که حاکميت اين کار را ميکند. روند را بايد تغيير داد.
نویسنده: سعيد رضاپور
منبع: نشریه راهنما، شماره دوازدهم، ویروس فراگیر تکفیر