بیاد سرباز اسلام، شهید غلامعلی صمدی
قبل از حرکت از خانه تیمی بازهم نقشه تهران به وسط کشیده شد. مسئولمان شروع کرد به بررسی و اینبار چند منطقه را برای ترور مشخص کرد، یعنی دیگر کار به ایننجا کشیده شده بود که محل مهم نبود ، بلکه در هر نقطه ای که امکانش بود و خلوت تر بود می رفتیم . منطقه تهرانپارس و فرجام و نارمک اینبار انتخاب شد . قبل از آن هم سلاح ها و مهمات چک شده بودند و همه چیز آماده بود ، هر کدام علاوه بر سلاح های کمری خود ، مسلح به نارنجک هم بودیم و بنزین و کبریت و بمب ضربه ای هم به همراه داشتیم . طرح مثل سابق بود و بازهم برایمان تکرار شد . سوژه را بعد از شناسائی محل و انطباق خود او با معیارهای بالا ( داشتن تیپ حزب الهی ، زدن عکس امام و ... ) باید ابتدا تسلیم می کردیم و بعد اموالش را به سرقت می بردیم و وی را به شهادت می رساندیم و مغازه و جسد او را به آتش کشیده و بمب پرتاب می کردیم . روی این مسائل هر دفعه تاکید بسیار می شد و کار توضیحی انجام می گرفت . مسئولیت ها تقسیم شد.
صبح از خانه تیمی خارج شدیم و به محل رفتیم . مدت زیادی در مناطق ذکر شده پرسه زدیم ، بازهم دنبال محل مناسب یعنی جایی که خلوت باشد و احتمال رفت و آمد ماشینهای گشت کم باشد می گشتیم تا به منطقه فرجام و خیابان سراج که خاکی بود رسیدیم و محل خاکی و مستضعف نشین بود . پس از مدتی گشت زنی در خود خیابان سراج متوجه یک خیابان سبزی فروشی شدیم . روی شیشه های مغازه دو عکس زده شده بود ، یکی عکس امام و یکی هم عکس آیت الله منتظری . با توجه به محل همانجا را طبق خطوط سازمان ( خطوطی که می گفت هر مغازه داری که عکس امام و مسئولان کشور را زده است باید ترور کرد) برای ترور انتخاب کردیم . بعد متوجه صاحب مغازه شدیم که جوانی 30 - 35 ساله می نمود . یک پیراهن چینی بر تن داشت و ریش هم داشت و همین برای ما کافی بود . راه فرار را پیدا کردیم ÷. بعد از مدتی پرسه زدن یک موتور از یک دکتر به سرقت بردیم و به طرف مغازه حرکت کردیم . تقسیم مسئولیتهائی که توسط مسئولمان ریخته شده بود به کنار رفته بودند . من وارد وارد مغازه شدم و محمدرضا بیرون مغازه به عنوان مغازه ایستاد . 2 تا 3 دقیقه داخل مغازه بودم . چون سبزی و میوه تازه آورده بود داخل مغازه شلوغ بود . من در آنجا منتظر فرصت مناصب ماندم . بعد از 2 ، 3 دقیقه که معطل شدم بالاخره اسلحه را کشیدم . شهید پشت ترازو و رویش به آن طرف بود . من اسلحه را کشیده و نزدیک شدم و دو تیر از فاصله نیم متری به طرف سر وی شلیک کردم . او به روی زمین افتاد ..... سوار موتور شدیم و با زدن چند تیر هوایی و دادن شعار ، در حالی که لعن و نفرین اهالی محل بدرقه راهمان بود از محل دور شدیم . شعار این بود : هر کس عکس امام را داشته باشد ترور می شود.
کارنامه سیاه (46)