یکی از شاخصترین شخصیتهایی که نقشی موثر در پیروزی انقلاب اسلامی و حفظ آن در سال های ابتدایی داشتند، «سید اسدالله لاجوردی» است. بعد از تبعید لاجوردی، حبیب الله عسکراولادی و ابوالفضل حیدری نیز به زندان مشهد منتقل شدند و لاجوردی آنها را در جریان انحراف سازمان قرار داد.
او که ازجمله انقلابیون با سابقه محسوب میشود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در آغاز دهه 60 که شاید بتوان آن را ملتهبترین دوران 4 دهه اخیر دانست یکی از حساسترین مناصب نظام یعنی دادستانی انقلاب مرکز (تهران) را برعهده داشت.
لاجوردی به واسطه حضور در این مسئولیت و نیز سابقه برخورد با گروهکها به ویژه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از سالها قبل از پیروزی انقلاب و البته روحیات و منش انقلابی خود، مورد بیشترین هجمههای ضدانقلاب قرار داشت؛ به گونهای که هنوز پس از گذشت 2دهه از شهادت وی (اول شهریور 77) دشمنانش او را رها نمیکنند. استفاده از القابی نظیر جلاد، قصاب و خونریز خصوصا از سوی باقیماندگان منافقین در خارج از کشور نشان دهنده عمق کینه آنها از «آقای دادستان» است.
«مرد پولادین انقلاب» اما تا آخر عمر بر همان سبک و سیاق انقلابیاش ماند و تا جایی که توانست - آنگونه که اعتقاد داشت- خدمت کرد و تا وقتی بر مسند قدرت بود، به سفارش هیچ فردی (حتی مقام بالاتر از خود) درباره هیچ متهمی وقعی ننهاد.
در چهل سالگی انقلاب اسلامی، در پرونده ای ویژه با عنوان «دادستان انقلاب» به بررسی نقش و جایگاه «سید اسدالله لاجوردی» در جریان مبارزات و تثبیت نظام جمهوری اسلامی میپردازیم؛ مردی که بسیاری معتقدند ازجمله موثرترین افراد در عبور دادن این انقلاب از دل طوفانها بود.
پیش از شروع، ذکر دو نکته ضروری است:
اول: سعی کردیم در این گزارشها و گفتگوها که برخی از آنها برای اولین بار در فضای رسانهای کشور منتشر میشود روایتی صادقانه از کارنامه سید اسدالله لاجوردی ارائه دهیم تا مخاطب بخصوص نسل جوان که شاید آشنایی کمتری با شخصیتهای نسل اول انقلاب دارند با چهره واقعی او آشنا شوند.
دوم: در این پرونده تلاش کردیم تا از همه طیفها خصوصاً مخالفین لاجوردی دعوت به گفتگو کنیم و به بیان علل مخالفتهای لاجوردی با آنها و بالعکس بپردازیم ولی متاسفانه علی رغم پیگیریهای متعدد، برخی از آنها حاضر به انجام گفتگو نشدند و برخی دیگر نیز اظهار نظر را به زمانی دیگر موکول کردند. برای همین ما تنها میتوانیم به گفتههای سابق برخی از این آقایان و اظهارات گذشتهشان در این خصوص استناد کنیم.
امیدواریم همه مسئولین و نقشآفرینان این نظام که در دهههای قبل مسئولیتهای مهمی برعهده داشتند و گاهاً تنها افراد مطلع از برخی نقاط تاریک و مبهم در جریان انقلاب اسلامی هستند، ملاحظات خود را کنار گذاشته و پاسخگوی نسلهای جوان جهت تنویر افکار عمومی باشند چراکه برخی از آنها در سالهای گذشته از میان ما رفتند و بسیاری از ناگفتههای انقلاب را هم با خود بردند؛ بدون اینکه در گفتگویی شرکت کنند و یا کتاب خاطراتی از خود به جای بگذارند.
سیمای پیش از انقلاب لاجوردی
اسدالله فرزند علی اکبر
سال 1314 سال وقوع اتفاقات تاریخی مهمی در ایران بود، تغییر تاریخ رسمی کشور به «هجری شمسی» و ممنوعیت به کار بردن ماه های قمری، اجباری شدن کلاه شاپو، تغییر شکل لباس در قالب متحدالشکل کردن افراد، محدودیت برگزاری مجالس ترحیم در مساجد و قیام مسجد گوهرشاد در اعتراض به مسئله کشف حجاب.
در همین سال و در یکی از محلات جنوبی شهر تهران کودکی از پدری چوب فروش متولد شد که سالهای بعد نقش مهمی در سپهر مبارزاتی علیه رژیم محمدرضا پهلوی و بعد از آن در تثبیت انقلاب اسلامی در دهه60 ایفا کرد.
«سید علی اکبر لاجوردی» و «قمر خانم قائم الصباح» نام پسر را «اسدالله» گذاشتند.
سید اسدالله لاجوردی در سال 1320 و همزمان با خلع رضاشاه و تبعید او به جزیره موریس، در یکی از مدارس تهران ثبت نام کرد. پس از 7 سال تحصیل، در سال 1327 وارد دبیرستان شد اما بعد از 2 سال به دلیل فقر مالی خانواده و به رغم علاقهای که به تحصیل داشت، مجبور به ترک دبیرستان شد.
او که با ترک تحصلی، به کار عمده فروشی چوب مشغول شده بود، به صورت همزمان دروس حوزوی را نیز نزد مرحوم شاهچراغی و مرحوم مرتضی لنکرانی آموخت.
کنارهگیری «سید اسدالله» از دبیرستان مقارن شد با اوج مبارزات آیتالله کاشانی و نهضت فداییان اسلام به رهبری [شهید] سید مجتبی نواب صفوی. دوران نوجوانی و جوانی او نیز در کوران حوادثی مانند ترور حاجیعلی رزم آرا [نخستوزیر] توسط فداییان اسلام، ملی شدن صنعت نفت، قیام سی تیر و سقوط دولت مصدق سپری شد.
حضور در گروه شیعیان
«اسدالله» در جریان کار در بازار و بواسطه حضور در کلاسهای درس مرحوم شاهچراغی، با [شهید] حاج صادق امانی -که او نیز در این کلاسها شرکت میکرد- آشنا شد.
این آشنایی نهایتا به وصلت خانوادگی انجامید و صادق امانی با خواهر اسدالله لاجوردی ازدواج کرد. تداوم این دوستی، لاجوردی را به «گروه شیعیان» کشاند.
گروه شیعیان هر صبح جمعه در طبقه دوم ساختمانی واقع در جنب پارک شهر تشکیل جلسه میداد. احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر در دستور کارشان بود و سعی میکردند جامعه را از گرایش به جریانات غیردینی که در آن زمان به شدت فعال بودند، بازدارند.
اسدالله بادامچیان در کتاب اسطوره مقاومت در توضیح فعالیتهای این گروه میگوید: «این جمعیت کارهایشان بر پایه امر به معروف و نهی از منکر بود و کارهای اجتماعی داشت؛ اعلامیه میداد و راجع به مضرات مثلا مشروبات الکلی، با استدلال از قرآن و احادیث و نکات بهداشتی و علمی، جزوه میداد. هر هفته، هر فرد از این جمعیت، گزارشی از کارهایش میداد که در این هفته با چند نفر صحبت کردم، چه کسانی را نمازخوان نمودم، چند نفر را به ترک کارهای زشت، از قبیل مشروب بازی و قمار بازی واداشتم و از این قبیل...»
یکی از دلایل تشکیل این گروه احساس سرخوردگی نیروهای مذهبی از مبارزه سیاسی پس از خانه نشین شدن آیتالله کاشانی بود.
نخستین مواجهه با آیتالله خمینی
پس از فوت آیتالله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان، نخستین مواجهه جدی آیتالله خمینی(ره) با رژیم شاهنشاهی در مخالفت با طرح «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» نمود یافت، براساس این لایحه -که در 16 مهر 1341 تصویب شده بود- واژه اسلام از شرایط انتخاب شوندگان مجلس حذف شد و مراسم تحلیف به جای قرآن کریم، با هر کتاب آسمانی دیگری نیز قابل اجرا بود.
آیتالله خمینی در واکنش به این مساله طی تلگرافی به شاه، «شرایط لایحه را موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین» دانست و خواستار حذف مطالب خلاف دین اسلام از برنامههای دولتی شد. (صحیفه نور ص 37)
رژیم در پی اعتراضات مراجع و روحانیون و متدینین، قول داد این لایحه را لغو کند اما بر خلاف وعدهها عملی برای لغو آن انجام نداد.
آیتالله خمینی در روز جمعه 8 آذر 1341 در قم به سخنرانی پرداخت و تصریح کرد که هیات دولت باید طی مصوبهای لغو لایحه را اعلام کند.
رژیم که چارهای جز عقبنشینی نمیدید به طور رسمی در روزنامهها اعلام کرد که: «به تصویب هیات دولت تصویبنامه 1341/7/14 مربوط به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود».
آن سخنرانی در قم، اولین آشنایی لاجوردی با آیت الله خمینی بود.
عضویت در جمعیت موتلفه اسلامی
ملاقات گروههای مختلف با امام، موجب نزدیکی آنها شد.
اعضای این گروهها در طول فعالیت علیه تصویب لایحه انجمنهای ایالتی-ولایتی، به ضرورت ایجاد یک تشکل سیاسی-اسلامی رسیدند.
چند روز پس از لغو لایحه جنجالی، آیتالله خمینی اعلام کرد که رژیم با تصویب چنین لایحهای میخواست میزان نیروهای مخالف با الغای اسلام را بسنجد و حال با انجام این آزمایش به فکر حمله دیگری خواهد بود و از تمام گروهها خواست تا با تحکیم ارتباطشان با یکدیگر برای حمله تازه آماده باشند.
در اوایل سال 42 حضرت امام اعضای دو گروه مسجد «امین الدوله» و مسجد «شیخ علی» را به همکاری و ائتلاف فراخواند.
کمی بعد گروه «اصفهانیها» نیز به این ائتلاف پیوست و از آن پس این تشکل جدید «هیاتهای موتلفه اسلامی» نام گرفت. شورای مرکزی ایجاد و از هر گروه، 4 نفر در این شورا عضو شدند.
از گروه مسجد «شیخ علی»، صادق امانی، محمدصادق اسلامی، اسدالله لاجوردی و حسین رحمانی؛ از گروه مسجد «امین الدوله» محمدمهدی عراقی، حبیبالله عسکراولادی، مهدی شفیق و ابوالفضل توکلی بینا و از گروه «اصفهانیها»، سید محمد میرفندرسکی، سید علاءالدین میرمحمد صادقی، عزتالله خلیلی، مهدی بهادران، شورای مرکزی مؤتلفه اسلامی را شکل دادند.
موتلفه علاوه بر کمیته مرکزی، شورایی به نام شورای روحانیت داشت که در اموری که اجازه حاکم شرع لازم بود، وارد میشد. اعضای شورای روحانیت جمعیت موتلفه که با اشاره مستقیم امام انتخاب شده بودند، شامل شهید مطهری، شهید بهشتی، آیت الله انواری و حجتالاسلام مولایی میشد.
در دوران نخستوزیری «حسنعلی منصور» و جریان کاپیتولاسیون، مبارزات موتلفه اسلامی به یکی از نقاط عطف خود رسید.
لایحه کاپیتولاسیون که در آخرین روزهای نخستوزیری «اسدالله علم» تنظیم شده بود، در سوم مرداد 43 و در زمان نخستوزیری حسنعلی منصور به تصویب مجلس سنا رسید و مجلس شورای ملی نیز در 21 مهر همان سال آن را تصویب کرد.
در این زمان یکی از کارمندان مجلس شورای ملی که از علاقمندان آیتالله خمینی بود، متن صورت مذاکرات مجلس را در اختیار اعضای موتلفه قرار داد تا به آگاهی امام برسانند. (کتاب ناگفتهها؛ محمد مهدی عراقی ص 207)
امام خمینی با اطلاع از جزئیات لایحه، سخنرانی شدیداللحنی علیه آن ایراد کرد و در پی آن در اعلامیهای، تصویب لایحه کاپیتولاسیون را سند بردگی و وحشی بودن ملت ایران از طرف مجلس دانست. (صحیفه نور ج 1 ص 415- 424)
موتلفه اعلامیه آیتالله خمینی را در سطح وسیعی توزیع کرد و لاجوردی نیز نقش پررنگی در طراحی و توزیع اعلامیهها داشت.
یک هفته پس از انتشار اعلامیه و مواضع امام خمینی، رژیم در نیمه شب 13 آبان 43 ایشان را بازداشت و به ترکیه تبعید کرد. موتلفه نیز در پاسخ به این اقدام، اعدام انقلابی حسنعلی منصور را در راس برنامه های خود قرار داد.
2 بهمن 1343 محمد بخارایی «منصور» را در میدان بهارستان ترور کرد اما موفق به فرار از صحنه عملیات نشد و همین موضوع سبب دسترسی ساواک به اعضای موتلفه شد.
اعضای اصلی تیم ترور منصور، «محمد بخارایی»، «حاج صادق امانی»، «مرتضی نیکنژاد» و «رضا صفارهرندی» بودند و البته افراد دیگری نیز ازجمله «سید علی اندرزگو»، «حاج مهدی عراقی»، «اسدالله لاجوردی»، «حبیبالله عسکراولادی» نیز به آنها کمک میکردند.
اولین تجربه زندان
صادق امانی در جریان تحقیقات ساواک در ارتباط با قتل منصور بازداشت و اسدالله لاجوردی نیز به سبب خویشاوندی با او در 13 اسفند 43 به عنوان عضو کمیته مرکزی موتلفه دستگیر و در زندان قزل قلعه زندانی میشود.
صادق امانی، بخارایی، نیکنژاد و صفار هرندی به اعدام محکوم شدند و باقی اعضای موتلفه به زندان. لاجوردی به 18 ماه حبس تأدیبی محکوم و پس از پایان محکومیت در 2 شهریور 45 از زندان آزاد شد.
گزارش آزادی لاجوردی پس از 18 ماه زندان
او پس از آزادی از زندان، مانند دیگر اعضای موتلفه، فعالیتهای مخفیانه خود را ادامه داده و شغل خود را هم از چوب فروشی به فروش پوشاک تغییر میدهد.
اقدامات فرهنگی موتلفه دوم
موتلفه دوم که پس از ترور منصور شکل گرفته بود توسط بزرگانی چون [شهید] مرتضی مطهری هدایت میشد.
یکی از اقدامات لاجوردی در این زمان شرکت در تاسیس بنیاد تعاون و رفاه اسلامی بود. بنیاد تعاون در لفافه فعالیتهای فرهنگی و خیریه خود، در عمل به خانوادههای مبارزان که در تنگنای مالی قرار داشتند کمک میکرد.
یکی دیگر از اقدامات بنیاد تعاون و رفاه اسلامی، تاسیس مدرسه رفاه بود. فرش فروشها هزینه عمده خرید مدرسه را تقبل کردند و در کوچه پشت مجلس شورای ملی مدرسهای خریداری شد.
مدرسه رفاه مخصوص دختران بود و سالی 500 تومان شهریه داشت. این مدرسه با دو کلاس اول ابتدایی و اول متوسطه شروع به کار کرد و قرار شد در صورت افزایش امکانات، هر سال یک کلاس به تعداد کلاسهای مدرسه اضافه شود. شهیدان رجایی و باهنر به اعتبار سابقه آموزشی و اجرایی در آموزش و پرورش به جلسات مدرسه دعوت شدند و مسئولیت اداره مدرسه به آنان محول شد.
سال سرنوشتساز
سال 1349 سال سرنوشتسازی در زندگی سید اسدالله لاجوردی بود؛ یعنی زمانی که تعدادی از سرمایهداران آمریکایی در اوایل این سال به منظور سرمایهگذاری در بخشهای مختلف اقتصادی، وارد ایران شدند.
بانکهای آمریکایی نقش مهمی در امور بانکداری ایران برعهده داشتند و این امر آمریکاییها را به سرمایهگذاران درجه اول خارجی در ایران تبدیل کرده بود.
در اعتراض به اعلام جریان کنسرسیوم اقتصادی، لاجوردی در فروردین 49 و همزمان با ورود سرمایهگذاران آمریکایی، اقدام به تکثیر اعلامیهای با عنوان «گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» کرد.
متن این اعلامیه را یکی از دوستان لاجوردی به نام «محمد علی هاشم بیک لشکری» به او داد و لاجوردی اعلامیه را در حدود 1500 برگ تکثیر کرد.
یک ماه پس از تکثیر و توزیع این اعلامیه، «محمدعلی هاشم بیک» بار دیگر نزد لاجوردی آمد و اعلامیهای را برای چاپ به او داد. این اعلامیه، با عنوان «پیروز باد نهضت انقلابی خلقهای فلسطین» سیاستهای رژیم در قبال اسرائیل را افشا میکرد.
لشکری همچنین به لاجوردی گفت که او و دوستانش قصد دارند در روز مسابقه فوتبال بین دو تیم از ایران و اسرائیل، علاوه بر پخش اعلامیه، به شرکت هواپیمایی اسرائیل با نام «اِل عال» حمله و شیشههای آنجا را خرد کنند. لاجوردی توصیه کرد برای حمله به «ال عال» از شیشههای آتشزا نیز استفاده شود.
برای تکثیر اعلامیه با استنسیل دستی که لاجوردی در آن مهارت داشت، به منزل احمد کروبی که از دوستان لشکری بود رفتند ولی به خاطر خرابی جوهر، آن روز موفق به تکثیر اعلامیه نشدند. کمی بعد عبدالمجید معادیخواه دستگاه پلی کپیاش را به منزل لاجوردی منتقل کرد و اعلامیهها چاپ و تکثیر شد.
21 فروردین 49 و در روز مسابقه، طبق برنامه قبلی، اعلامیه حمایت از مردم فلسطین بین مردم پخش شد و شرکت هواپیمایی «ال عال» هم با مواد آتشزا مورد حمله قرار گرفت؛ اما کمی بعد ساواک با گزارش یکی از اعضای نفوذی خود در دانشکده اقتصاد، توانست اعضای گروه را شناسایی و دستگیر کند.
لشکری در بازجوییهای ساواک اظهار کرد که برای چاپ و تکثیر اعلامیه با لاجوردی تماش گرفته و او استفاده از شیشههای آتشزا را برای حمله به «ال عال» توصیه کرده و 5 عدد جزوه پلیکپی شده ولایت فقیه امام خمینی را نیز از لاجوردی تحویل گرفته است.
بنابراین در تاریخ 23 اردیبهشت 49 منزل لاجوردی بازرسی و خودش نیز بازداشت شد.
اتهام لاجوردی این بار سنگین بود. او به اتهام تکثیر اعلامیههای مختلف علیه رژیم و تکثیر و توزیع جزوه «ولایت فقیه» بازداشت شد.
ساواک انتظار داشت با اطلاعاتی که از لاجوردی به دست میآورد سردستههای مخالفان رژیم را شناسایی کند اما او در بازجویی اول، اختلال حواس را بهانه کرد و به سوالهای مربوط به فعالیتهای سیاسی خود در سالهای قبل پاسخ نداد.
او حتی درمورد اقدامات سابق خود در هیات موتلفه نیز توضیحی نداد و در مقابل فشار بازجوها میگفت: «به خاطر شکنجههای گذشته، حافظهاش آسیب دیده و فقط همین مقدار به خاطر میآورد که جلسه تفسیر قرآن داشته و تعدادی از اعلامیههای امام را توزیع کرده است.»
لاجوردی مدام طفره میرفت و انکار میکرد. ماموران ساواک به شیوه معمول شکنجه روی آوردند. زدن کابل و شلاق بر پاها، بدن و روی زخمها، سوزاندن و شوک برقی، آویزان کردن، دستبند قپانی و امثال اینها شکنجههای عادی محسوب میشد اما شکنجههای شدیدتر مانند شکستن کمر، ضربهزدن به پرده گوش، کم کردن بینایی چشم و فشار بر رباط های پا هم نتوانست لاجوردی را به اعتراف وادار کند.
گاهی سرنیزهها را طوری در اطراف سر او قرار میدادند که کوچکترین لغزش منجر به زخمهای مهلک میشد و او 48 ساعت تمام، بدون حرکت میان سرنیزهها میایستاد.
مقاومت زیر سختترین و غیرانسانیترین شکنجههای ساواک، لاجوردی را به «مرد پولادین» در زندانها شهره ساخت.
ساواک در تحلیل بازجویی خود در این فقره بازداشت لاجوردی چنین مینویسد:
«اسدالله لاجوردی که اصولا فرد ناراحت و آشوبگری بوده و سوابق قبلی او موید این امر است، طی مدتی که در زندان به سر برده، به اصطلاح آبدیدهتر شده و نسبت به افکار قبلی خود راسختر گشته است و پس از آزادی از زندان، جسورانهتر از قبل، دست به فعالیتهای خلاف قانون زده و با تحریک عدهای از جوانان و در اختیارگذاردن وسایل و امکانات، درصدد ایجاد بلوا و آشوب در مملکت بوده و سماجت او در انکار حقایق، معرف افکار انحرافی و عملیات ضد مملکتی او میباشد. اینک که پرونده اتهامی مشارالیه تکمیل گردید، در صورت تصویب جهت هرگونه اقدام قانونی، به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی احاله گردد.» (یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید لاجوردی، ص 109)
این حکم در 18 خرداد 49 اجرا شد و ساواک دستورالعمل انتقال لاجوردی را به زندان شهربانی صادر کرد. در دی ماه همان سال، دادگاه ارتش برای رسیدگی به وضع 14 نفر از متهمان آشوب مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل تشکیل جلسه داد و لاجوردی به 4 سال حبس محکوم شد.
سید اسدالله در زندان هم از مبارزه دست برنداشت. هنوز مدت زیادی از محکومیت او نگذشته بود که گزارشهای پی در پی از اقدامات لاجوردی مبنی بر «ایجاد بینظمی در زندان»، «اغوا و اغفال کردن سایر زندانیان»، «تحریک افکار آنان» و ایجاد «تشنج و ناراحتی در زندان» داده شد. مقامات زندان تقاضای تبعید را مطرح کردند و خواهان انتقال لاجوردی به زندانی دیگر شدند.
ساواک پس از دو ماه موافقت کرد و در تاریخ 24 آبان 51 لاجوردی برای گذراندن ادامه محکومیت خود، به زندان مشهد منتقل شد.
همزیستی با دشمنان آینده
برجستهترین رویداد این دوره از حبس لاجوردی، مواجهه او با افراد وابسته به «سازمان مجاهدین خلق» بود.
لاجوردی در سال 51 با اعضای سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کرد اما خیلی زود متوجه انحراف در افکار و اندیشه های آنان شد.
در این زمان اگر چه عدهای از مجاهدین به مارکسیسم گرویده بودند، اما به دستور سازمان، تغییر مواضع خود را اعلام نکرده و کماکان رفتار مذهبی از خود نشان میدادند.
لاجوردی که در ابتدا میخواست با بحث و گفتگو آنها را متوجه حقایق اسلام و کفر کمونیستی کند، بعد از مدتی دریافت که این افراد عناد دارند و بیاطلاع و ناآگاه نیستند.
شاید بتوان گفت که پس از امام خمینی، نخستین کسی که به وجود التقاط در افکار و عقاید منافقین پی برد، اسدالله لاجوردی بود.
درسال 1351 یکی از اعضای سازمان به نام «حسین روحانی» که اطلاعات دینی زیادی داشت، ماموریت یافت تا با امام خمینی در نجف ملاقات کند و ضمن ارائه توضیحاتی درباره سازمان، از ایشان تاییدیه بگیرد.
وی به نجف اعزام شد و حدود یک ماه، روزانه یک ساعت به دیدار امام میرفت. بعد از این جلسات، امام فرمودند پشتیبانی من از این گروه نیاز به شناخت بیشتر از اعتقادات دینی و خط فکری و برنامه درازمدت آنها دارد و در این باره باید از علما و روحانیون آگاه تحقیق کنم.
ایشان بعدها نیز درباره این ملاقات فرمودند: من از مجموعه اظهارات و نوشتههایش به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارد؛ لیکن چون میدانند که در کشوری مانند ایران که بیش از هزار سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است، است، جز با نام اسلام نمیتوان پیشرفت کرد. اسلام را ملعبه کردهاند و بالای نوشتههای خود نام خدا را میگذارند؛ لیکن ذیل آن، همان حرفها و یافتههای مارکسیستها و مادیون است. (بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ، ص 651)
لاجوردی در زندان تمام سعی خود را معطوف این کرد تا سایر زندانیان را از گرایش به سازمان باز دارد و سازمان نیز تلاش میکرد جو زندان را به نفع خود نگه داشته و نیروهای تازه وارد را جذب کند.
منافقین در برخورد با افشاگریهای لاجوردی تلاش کردند او را منزوی کنند و اجازه نمیدادند زندانیان با او صحبت کنند و او را بایکوت کردند.
بعد از تبعید لاجوردی، حبیب الله عسکراولادی و ابوالفضل حیدری نیز به زندان مشهد منتقل شدند و لاجوردی آنها را در جریان انحراف سازمان قرار داد.
آنها از سران سازمان مجاهدین در زندان خواستند تا جزواتشان را برای مطالعه در اختیار آنها قرار دهند ولی منافقین وجود چنین جزواتی را انکار کردند.
ابوالفضل حیدری با زیرکی از محل اختفای جزوات آگاه شد و به حقیقت سخنان لاجوردی پی برد.
از آن پس، لاجوردی و دوستانش از هرگونه تماس و ارتباط با منفاقین تبری جسته، حاضر به غذا خوردن با آنها نبودند و نانی را که آنها دست زده بودند نمیخوردند، حتی با جانماز آنها و یا روی مهر خیسشان نماز نمیخواندند.
لاجوردی دمپایی خود و یارانش را با بستن نخ، از آنها جدا کرده بود تا هر گروه برای استحمام و غیره از دمپایی خودشان استفاده کنند و دمپاییها توسط منافقین نجس نشود.
منافقین هم در مقابل برای اذیت و آزار، شبها نخ دمپاییها را قیچی میکردند؛ ولی لاجوردی بدون هیچگونه برخورد شدید یا فیزیکی دوباره دمپاییها را با نخ میبست. آنها که از نزدیک شاهد رفتار او با منافقین بودند، میگویند:
«رفتار ایشان (نسبت به منافقین) طوری بود که از آن هیچگونه ملاطفتی برداشت نمیشد و کاملا مشخص بود که خط قرمزی کشیده و بر سر مبانی اعتقادی خودش ایستاده است.» (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
محکومیت 18 ساله
محکومیت 4 ساله لاجوردی در 30 فروردین 53 در زندان مشهد پایان یافت.
گزارش آزادی لاجوردی از زندان مشهد
ساواک می دانست که زندان تاثیری در روحیه مبارزه طلبی لاجوردی نخواهد گذاشت و طی دستوری اعلام کرده بود مراقبت کامل از اعمال و رفتار وی و خانوادهاش داشته باشند.
مراقبت از لاجوردی توسط ماموران ساواک همچنان ادامه داشت تا اینکه عزتالله شاهی (مطهری) در بازجوییهای ساواک اظهار کرد که پیغامی را به وسیله لاجوردی به حسین جنتی لاوانی رسانده است.
متن پیام این بود: «هرگونه فعالیتی که با من و صادق کاتوزیان داشتم، اعتراف شده، اگر دستگیر شد بیخود کتک نخورد.»
با اعتراف دستگیر شدگان، ساواک دستور داد به مدت 15 روز لاجوردی را تحت مراقبت شدید قرار دهند تا بتوانند به فعالیتها و نحوه تماس او با حسین جنتی پی ببرند، ولی با وجود تعقیب تمام وقت لاجوردی، ماموران نتوانستند فعالیتهای مخفیانه او را شناسایی کنند و برای بار دیگر او را دستگیر کردند.
محمد حسین جنتی فرزند احمد، متولد 1320 در شهرستان قم، در تاریخ 1349/10/21 به علت نشر و توزیع جزوه ملحقات توضیح المسائل امام خمینی (ره) دستگیر و به سه سال حبس تادیبی محکوم شد.
در سال 1352 به اتهام ارتباط با عزت الله شاهی و عضویت در سازمان مجاهدین، تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی مخفی خود را آغاز کرد و در سال 1354/5/28 با اعترافات وحید افراخته دستگیر شد.
وی بعد از انقلاب در درگیریهای سازمان منافقین با نظام جمهوری اسلامی کشته شد.
لاجوردی در بازجوییهای اولیهاش، مانند همیشه منکر هر نوع فعالیت سیاسی شد و وانمود کرد از وقتی از زندان آزاد شده، هیچ فعالیت سیاسی نداشته است.
زمانی هم که متوجه شد ساواک از مساله رساندن پیغام عزتالله شاهی به حسین جنتی توسط او اطلاع دارد، عدم اعتراف به این ماجرا را به خراب شدن حافظهاش نسبت داد و باز هم به نداشتن فعالیت سیاسی اصرار کرد.
لاجوردی به بهانه خرابی حافظهاش،هم به عدم اعتراف خود در مورد حسین جنتی توجیه بخشید و هم بر سایر مبارزات خود سرپوش گذاشت. ساواک میدانست که مبارزات او تنها به رساندن پیغام یکی از زندانیان محدود نمیشود.
معرفی نامه لاجوردی به بهداری شهربانی جهت اختلال در دید چشم
لاجوردی با پیش کشیدن مساله فراموشی، حتی از قبول رساندن پیغام هم خودداری میکرد، چه رسد به اعتراف فعالیتهای دیگر اما جالب اینکه او در تمام بازجوییهایش یکبار هم دچار تناقض در گفتار نمیشد، که این خود حمایت از قدرت حافظهاش داشت.
جلسه دادگاه در تاریخ 5 شهریور 54 تشکیل شد و سید اسدالله لاجوردی به استناد دلایل زیر به 18 سال حبس درجه 2 محکوم شد.
1- اعترافها و اظهارات خود او در مراحل مختلف تحقیق
2- کشف کتب مضره از منزل او
3- اظهاراتش در جلسه رسمی دادگاه
4- گزارش ساواک
5- دو فقره محکومیت قبلی
در سال 1356 شاه تحت تاثیر عوامل خارجی و داخلی، مانند تز حقوق بشر کارتر، افکار عمومی جهان، نارضایتی عمومی و تلاش برای زمینهسازی انتقال قدرت به فرزند خود، درصدد ایجاد فضای باز سیاسی کنترل شده و محدود برآمد.
رژیم پهلوی در راستای اجرای این برنامه به آزادی زندانیان سیاسی مبادرت کرد که لاجوردی نیز در زمره آنان قرار گرفت، بنابراین با تبدیل حکم محکومیت لاجوردی از 18 سال به 3 سال و 6 ماه و 9 روز، او در تاریخ 27 مرداد 56 از زندان آزاد شد.
لاجوردی پس از آزادی به یارانش در جمعیت موتلفه پیوست و ارتباطات مجددا برقرار شد. این جمع در واقع مرکز مدیریت جریانهای سال 1356- 1357 بود و به ساماندهی نیروها و برقراری ارتباط منظم با امام خمینی (ره) در پاریس پرداخت.
در اوایل سال 1356 همزمان با فضای باز سیاسی، جامعه روحانیت مبارز تهران نیز به حجم فعالیتهای سیاسی- مذهبی خویش افزود. جلسات مخفیای که لاجوردی عضو آنها بود، از افراد زیر تشکیل میشد: شهیدان مطهری، بهشتی، باهنر، محلاتی، ربانی املشی، عراقی، کچویی، اسلامی، درخشان و آیات و حجج اسلام محمد یزدی، انواری، موحدی کرمانی، شرعی و آقایان عسکراولادی، شیبانی، شفیق، محسن لبافی و اسدالله بادامچیان.
لاجوردی پس از آزادی از زندان برای جراحی چشمش که زیر شکنجه به شدت آسیب دیده بود، به آمریکا رفت و قرنیه چشم خود را تعویض کرد.
دوران معالجه در آمریکا
او در طول اقامت چند هفتهای خود در آمریکا، ملاقاتهایی را با اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان ترتیب داد و سپس برای همراهی با امام که در پاریس به سر میبرد، همراه با حبیبالله عسکراولادی عازم پاریس شد.
آنها چند روز زودتر از بازگشت امام، به ایران آمدند. لاجوردی در کنار همرزمان و همسنگران خود، مدرسه رفاه را به عنوان پایگاهی برای تداوم مبارزات خود برگزیدند و مشغول برنامهریزی برای پیروزی انقلاب و استقبال از امام شد.
ادامه دارد...
منبع: فارس