آیتالله سیدمحمدتقی مدرسی از علمای عالیقدر شیعه در عراق با تأکید بر انجام فعالیتهایی برای مقابله با گروههای تروریستی از ناتوانی استکبار در مقابله با این گروهها سخن گفت.
وی در دیدار با أعضای هیأت موسس بنیاد هابیلیان با اشاره به فعالیتهای این بنیاد در مقابله با گروهک منافقین به طور خاص و گروههای تروریستی به طور عام گفت: کاری که شما کردید خیلی خیلی مهم و شایان ستایش است که در دیگر کشورها غیر از ایران، بحث را به زبانهای انگلیسی و عربی مطرح کردید. چون جداً دنیا درگیر این جنگ است. بالاخره دو جریان موجود در دنیا، جریان حاکمیت جهان که استکبار است و جریان مخالفان آنها (در خصوص گروههای تروریستی) به بن بست رسیدند.
این عالم مبارز درباره نحوه و میزان شناختش از گروهک تروریستی منافقین بیان کرد: بنده از معدود طلبههایی بودم که نسبت به گروهکهای مختلف خصوصاً منافقین مجاهدنما، مقداری تحقیقات انجام داده بودم و دلیل آن هم این بود که قبل از انقلاب، دو ماه خارج از کشور بودم و نامهها و کتابهای آنها به دستم میرسید بعد از انقلاب هم در جریان فعالیتهای آنها بودم چرا که با کسانی که شهید شدند به خصوص آیتالله بهشتی و شهید مفتح در ارتباط بودم.
وی ادامه داد: بعد از آن هم که به عراق رفتیم، یکی دو روزی مهمان آقایان در اردوگاه اشرف بودیم و آنها به ما که چشم بسته، دست بسته و پا بسته بودیم، اهانتهای زیادی میکردند؛ ولی کتک نمیزدند و شکنجهای نبود. بعد از آن گفتند: گفتمان کنیم. بعد از آن هم این جریان مبدل شد به جریان تکفیریها و داعشیها و تبدیل شد به نسخهای که امروزه میبینیم یعنی داعش.
آیت الله مدرسی افزود: این جریان ریشه دارد و ریشه آن هم در تاریخ است. روز اول پیغمبر به حضرت علی(ع) فرمودند: بعد از من با سه گروه میجنگی، ناکثین و قاسطین و مارقین و فرمودند مردم سه گروه هستند عدهای بیعت میکنند، بعد فرار میکنند که همان ناکثین باشند. عدهای دنبال عیاشی هستند که همان قاسطین هستند و عدهای بهدلیل بیسوادی تندرو هستند البته در ظاهر تندرو هستند که این گروه مارقین هستند و معمولا به ابزاری برای دسته دوم تبدیل میشوند.
این روحانی مبارز در ادامه به شکلگیری گروهک منافقین اشاره کرد و گفت: حالا بیاییم بر سر جماعت مجاهدین خلق. منافقین در ایران در زندان شکل گرفتند. این جبهه در مرحله اول آمدند خود را از منبع اساسی علم در دین ما که حوزههای علمیه باشند، جدا کردند. خب کجا باید بروند؟ این خلأ را چه طوری پر کنند؟ وقتی که اینها از منبع صحیح فاصله گرفتند، رفتند به مارکسیسم چسبیدند. مسعود رجوی گفت: اگر ما میخواهیم قرآن را بفهمیم باید با تئوریهای مارکسیسم آن را تحلیل کنیم و بفهمیم. راه فهمیدن قرآن مارکسیست است و تئوریهای مائویی. خب اینها در برابر مردم قرار گرفتند، در برابر حکومت قرار گرفتند و دست به ترور زدند. بالاخره اینها را به آنجایی رساند که باید میرساند.
وی تصریح کرد: نکته اول این است که ما در تاریخ ایران چند جریان داشتیم که یکی از این جریانها بهاییت است. بهاییت هم وقتی از روحانیت، قرآن، اهل بیت، تاریخ، حوزههای علمیة فاصله گرفت، راه دیگری را انتخاب کرد. اینجور گروهها در همه کشورهای اسلامی وجود دارد. اینها اول از منبع اساسی فاصله گرفتند و بعد روبروی مردم قرار گرفتند و بعد از آن هم تندرو شدند؛ چون میخواستند خودشان را حفظ کنند. بعد هم راه دیگری نداشتند جز این که به ترور و کارهای تروریستی دست بزنند. اینها همهاش یک حرکت و یک جهت است.
این عالم شیعی بیان کرد: نکته دوم هم این است که متأسفانه باید عرض کنم که ایران چه حاکمیت، چه دولت، چه ملت و چه روحانیتش یادش رفت که منافقین در ایران بودند. این برای من خیلی سنگین است. مثلا در این قصهای که ترکی بن فیصل با مریم رجوی دیدار کرد این اصلا در ایران بحث نشد. این داعش نوۀ منافقین هستند، یعنی منافقین خلف ناخلفشان القاعده است. اینها هم خلف همین داعش هستند. من در یک سخنرانی که در تهران کردم، گفتم که داعش چه کارهایی انجام داد که منافقین انجام نداد. امروز جنایتی نیست که داعش انجام داده باشد و منافقین آن را انجام نداده باشد. امام جمعه کشتند، مردم نمازگزار را به خاک و خون کشیدند، زن و بچه را کشتند.
وی در ادامه به گروهک فرقان از دیگر گروهکهای تروریستی اشاره کرد و افزود: یک گروهی داشتیم به نام گروه فرقان. فرقانیها آقای هاشمی رفسنجانی را نکشتند؛ چرا نکشتند؟ چون به یک سری از مسائل پایبند بودند و چون همسر آقای رفسنجانی خودش را جلو انداخت این کار را نکردند. نخواستند او را بکشند. اما اینها اگر بچهاش بود، بچهاش را هم میکشتند، خانهاش را هم منفجر میکردند. یعنی منافقین هیچ مرزی نداشتند، حالا هم ندارند. دلیلش هم این است که اینها دیگر به ارزشی پایبند نیستند.
این روحانی مبارز در ادامه به بیان خاطراتی از ربوده شدنش به دست گروهک تروریستی منافقین پرداخت و گفت: آن شبی که چشم و دست بسته با اینها بودم، گفتم خب بگذارید دو رکعت نماز بخوانم. هنوز صبح نشده بود. من را بردند جایی که یک پاشویه بود، مثل جایی که سنیها برای نمازشان درست میکنند. خب چشم ما را باز کردند و ما وضو گرفتیم. بعد دیدم مهری و تسبیحی و سجادهای هم هست. دو رکعت نماز خواندم. بعد گفتم: چشمم روشن ماشاءالله مهری و تسبیحی و قبلهای. گفتند آقا فکر میکنید ما که هستیم؟ گفتم یک مشت آدم راهزن بیدین. گفتند: نه. حضرت امیر هم وقتی در محراب کشته شد آنها گفتند: چطور، مگر نماز میخواند؟ در حقیقت این فرقه مارقه است. اینها همانها هستند. الان معلوم شد. دوباره مسئولان ما فهمیدند که این گرگ، زخمدیده و ممکن است خطرناک باشد.
آیتالله مدرسی در ادامه خاطراتش با اشاره به خیانتهای آشکار و پنهان منافقین به ایران تصریح کرد: همین منافقین بودند که خیلی از اسرار جمهوری اسلامی ایران را به خارج منتقل کردند. با هدایت سیآی ای(سیا) باید یک پشتوانه داشته باشند که آدمهای ما را ترور کردند. من عرضم این است که اگر ما پرچمدار جنگ علیه تروریست جهانی باشیم و این مطلب را هم توجه بفرمایید که اولین قربانی تروریسم در وقت حاضر، ما بودیم و در تاریخ هم، علی بن ابی طالب بود. اولین کسی که به دست مارقین ترور شد، حضرت امیر بود. این را ما نتوانستیم به دنیا بقبولانیم. حالا چرا؟ آیا رسانههای گروهی ما ضعف دارند؟ نمیدانم. آیا ما همیشه جلوی پایمان را میبینیم؟ گذشته، گذشته است، آینده را باید دریابیم.
وی ادامه داد: آیا آن کسانی که قلم به دست دارند، کوتاهی میکنند؟ آیا مشکل ما این است که ریشهیابی نمیکنیم؟ در ایران چند پژوهشکده داریم که تاریخ ما خصوصاً آسیبهایی را که ما دیدیم، بحث و بررسی میکند؟ در این 30 سال [گذشته] جایی نماند که وزارت علوم و فناوری ما پژوهشکده درست نکند؟ همهاش هم که فناوری نانو نیست. الان در عراق هم همین طرز تفکر وجود دارد که ما مسائل را ریشهیابی نمیکنیم. همهاش ظاهربینی میکنیم. مسئله سومی که میخواهم عرض کنم اینکه حالا باید چه کاری را انجام بدهیم؟ کاری که شما کردید خیلی خیلی مهم و شایان ستایش است که در دیگر کشورها غیر از ایران، بحث را به زبانهای انگلیسی و عربی مطرح کردید. چون جداً دنیا درگیر این جنگ است. بالاخره دو جریان موجود در دنیا، جریان حاکمیت جهان که استکبار است و جریان مخالفان آنها به بن بست رسیدند.
مرجعیت شیعی عراق به سفرش به استرالیا اشاره کرد و گفت: من چهار، پنج ماه قبل در کانبرا با شخص اول استرالیا به نام جولی بیشاپ جلسه مفصل یک ساعتهای داشتم او در حقیقت شخص مقتدر استرالیاست که البته نخست وزیر نبود. من درباره داعش با او صحبت کردم و گفتم: شما در جهان غرب، (البته آنها در شرق هستند؛ ولی شرقی که مربوط به غرب است) هنوز در جو جنگهای صلیبی هستید. هنوز شما جهان اسلام را دشمن خودتان میپندارید که هرطور شده آن را از بین ببرید. او از این حرف خوشش نیامد و گفت: چطور؟ گفتم خب از حرفهایتان مشخص است. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. ما هم در همان بحث هستیم. در همان 700 سال پیش. مشتی شیاد، بیدین، بیهمه چیز که به اسم دین آمدند، قتل عام کردند. اول مسیحیهای غرب را، بعد مسلمانان شرق را. قدس را گرفتند. 200 سال در این منطقه به خونریزی پرداختند. از نظر فرهنگی، همان جنگ است. این وسط کسی نیامد که این عقده را باز کند. نه از ما و نه از شما.
وی در ادامه با اشاره به اینکه در خلال صحبتهای خود با جولی بیشاپ به مباحثی از اسلام و حضرت علی(ع) پرداخته است، بیان کرد: طرح این مباحث برای این مقام استرالیایی خیلی جالب بود. اول آیههایی از قرآن را برایش خواندم که نفهمید؛ ولی بعد روایتی از حضرت امیر را خواندم، خیلی برایش مسئله بود که رفت و قلمش را از منشیاش گرفت و خودش شروع کرد به نوشتن. گفت: دوباره بگویید. گفتم مولای ما علیبنابیطالب فرمود: الناس صنفان إما اخ لك في الدينا و نظير لك في الخلق. یا برادر دینی توست یا در خلقت مثل توست. دین ما دین محبت و کرامت است. گفت باید چه کار کنیم؟ گفتم ما باید به فرهنگهای صحیح و معتدلی که در دنیا هست، اجازه بدهیم که راههای صحیحی برای جنگ با مشکلات انتخاب کنند منجمله این مشکلات، ظلم ظالمین و طغیان مستکبرین است. باید به اینها اجازه بدهیم کار کنند که آنها پیدا نشوند. گفت: سید تو برنامهریزی کن و ما عمل میکنیم. من هم چیزایی را برای او نوشتم. من همین حرف را یکی، دو سال پیش در واتیکان به رؤسای ادیان مختلف گفتم. پاپ فرانسیس، خاخام اعظم یهودیها، نائب شیخ الازهر مصر و... بود.
وی در ادامه به ارتباط داشتن با جهانیان و کمک گرفتن از آنها در مقابله با پدیده تروریسم تأکید وتصریح کرد: مساله بعدی این است که سعی کنیم با دنیا تماس بگیریم و دنیا را در جریان قرار بدهیم. در محافل بینالمللی شرکت کنیم. همایشی در آذربایجان بود که از ایران کسی در آن حضور نداشت. همه آمدند و صحبت کردند چرا نباید ایران حضور داشته باشد. تنها کسی که از ایران دفاع کرد نخست وزیر پاکستان بود. ما در این باره کمکاریهایی داریم. من به کشورهای مختلفی از جمله استرالیا، رم، بحرین، کویت و دیگر کشورها سفر کردم. هیئتهای ما هم به این کشورها سفر میکنند. در استرالیا سفیر ما در این کشور از حضور ما خبر نداشت روزهای آخر که میخواستم از سیدنی برگردم، زنگ زدند که سفیر میخواهد با آقای مدرسی صحبت کند. یک مرجع تقلید آمده استرالیا، همه چیز به هم خورده، روزنامهها و تلویزیونها و... بیشتر از شیعهها تماس گرفتند، سخنرانی کردیم. مسئولین امر آمدند؛ ولی تو حتی یک زنگ هم نمیزنی. یا خبر نداری که خب این مصیبت بزرگی است. به رُم هم که رفتم از سفیر ایران خبری نبود.
این عالم مبارز با بیان اینکه سفرای کشورها به عنوان نمایندگان آن کشورها باید نقش فعالی در بیان فرهنگ کشور داشته باشند، افزود: خدا حفظ کند آقای دعایی را که ما به عربی به او میگوییم "عمید". یعنی کسی که زیاد در منصبی بماند. شاید او عمید خبرنگاران جهان باشد.او اولین سفیر ایران در عراق بود. قبل از اینکه به عراق برود، نزد من آمد و گفت: در عراق چه کار کنم؟ گفتم برو در خارج از سفارت یک حصیر پهن کن و بنشین قرآن درس بده. گفت یعنی چه؟ گفتم سفیر ما یعنی این. ما سفیر انقلاب هستیم. یعنی آن روح انقلابی که ما قبل از انقلاب داشتیم کم کم دارد کم میشود. بنده عرضم این است که بیاییم به دنیا بفهمانیم که منافقین پدربزرگ همین داعش است.
در سال 90-91 در عراق انتفاضه شد. 14 استان عراق از سلطه صدام خارج شد و صدام از همین منافقین استفاده کرد. اینها آمدند در کربلا کشتند که ما به آن حادثه میگوییم انتفاضه و آنها میگویند "شغب" یعنی شورش.
آیت الله مدرسی در ادامه به خاطر ربوده شدنش به دست گروهک تروریستی منافقین اشاره و تصریح کرد: حدود 20 روز بعد از حمله آمریکا به عراق [منافقین] ما را گرفتند. با تانک و توپ و اینها. همانند یک ارتش بودند. ما را دست بسته و پابسته و چشم بسته به داخل خودرویی هدایت کردند. صبح ما را گرفتند و چند شب بود که یک نفرشان آمد وگفت: شما مدرسی هستید؟ گفتم بله. دوباره یکی دیگر آمد و پرسید. گفتم بله. سه نفر دیگر آمدند و همین سوال را پرسیدند. گفتم: شما را چه شده است؟ بگذارید بخوابم. گفت: نه ما میخواهیم با شما صحبت کنیم. یکی از آنها گفت: پاهای این آشغال را بازکنید. دستم را هم باز کردند. جمعی نشسته بودند. کسی شروع به صحبت کرد. گفتم: تو چه کسی هستی؟ گفت: من چنگیز هستم. گفتم: چنگیز چه کاره هستی؟ گفت: من فرمانده همین مجموعه هستم که شما را گرفتند. شروع کردم به صحبت کردن با آنها. صحبتهایی که اشک آنها را سرازیر کرد. چشمان فرمانده را ندیدم اما بغضش را فهمیدم.
وی ادامه داد: به او گفتم: ای چنگیز از تو سوالی دارم؟ روزی که تو به دنیا آمدی حتما خانواده تو جمع شدند و خوشحال شدند. آیا فکر میکردی که روزی راهزن زوار امام حسین(ع) بشوی؟ تکان خورد. بالاخره هرچه باشد، بشر عاطفه دارد. گفتم: تاجایی که من از دین خبر دارم، شما آخرت ندارید. دنیای شما هم که همین است. فکر میکنید مثلا دولت جمهوری اسلامی ساقط میشود؟ فکر میکنید آمریکاییها به شما وفا میکنند؟ اینقدر اینها عوامل دارند. کجا میخواهید بروید؟ آخر خط اینجاست. گفت: آقای مدرسی صحبتهایی که شما میکنید از سطح علم ما فراتر است. گفتم: چرا؟ گفت بیست سال است که من اینجا هستم. گفتم: دوساعت است که من اینجا هستم و خسته شدهام. چه کسی گفته که تو 20 سال اینجا باشی؟ تو مگر انسان نیستی؟ تو مگر اراده نداری؟ گفت: آقا با بزرگان ما صحبت کنید. روز بعد مرا بردند پیش یک نفر دیگه، پیرمردی بود. آقای داوری نامی بود. گفتم: من از اول در جریان کارهای شما بودم. یکی یکی قصهها و افرادشان را گفتم. جریان افتراقشان با امام را گفتم. گفتم الان شما فکر میکنید از هر صد نفر در ایران میدانند شما که هستید؟ چه کسی از شما خبر دارد؟ کسی از شما خبر ندارد. اما روحانیت ریشه در مردم دارد ما در مردم فرو رفتیم. بمیرند آنجا هستیم، عروسی کنند آنجا هستیم، بچهای به دنیا بیاید آنجا هستیم. به طور کلی در زندگی مردم هستیم اما شما نیستید. شما در زمان شاه در خانههای تیمی خودتان بودید، الان هم همان وضعیت را دارید. کسی شما را نمیشناسد.