آن زخم كه بر شانه خورشيد زدند (1)

روايت همراه رهبر معظم انقلاب از واقعه 6 تير 60

 

 

6tir1

 

ظهرگاه ششم تير ماه سال 60 نمازگزاران مسجد ابوذر تهران از زبان خطبه خوان پرصلابت جمعه هاي ام القرا ترنم وحدت و جهاد مي شنيدند كه ناگاه با رخ نمودن جلوه اي از شقاوت منافقان، امام جمعه به سنت اجداد طاهرينش با خون خود بر آنچه صلاي در مي داد، مهر تاييد زد.

مردمي كه آن روز پيكر به خون نشسته و نيمه جان سيد را با اشك و دعاي خويش تا بيمارستان بدرقه كردند هرگز گمان نمي بردند كه خداي اراده كرده است تا ساليان طولاني رايحه خوش هدايت و راهبري او عالمي به فراخناي دل و جان تمامي دين باوران عزت طلب و جهادگر را معطر سازد و چه كوته نظرند آنان كه امروز با نفس هاي بي رمق خويش بر چراغي مي دمند كه ايزد برفروخته است. چرا كه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لوكره المشركون».

مروري بر آنچه در آن ظهرگاه خونين روي داد قبل از هر چيز دست لطف و حمايت خدايي را به ما مي نماياند كه ديروز و امروز، فراوان به مدد انقلاب اين مردم مظلوم آمده است. راوي ناگفته هايي كه در گفت و گوي امروز مي خوانيد «محسن جواديان» است كه ده سال تمام هم گام و هم نفس مقتداي خويش در بسياري ازعرصه ها، از جبهه هاي نبرد گرفته تا محراب نماز جمعه و دوران مسئوليت رياست جمهوري و رهبري بوده و شنيدني هاي فراواني از مولاي خويش در سينه دارد.

جواديان امروز گرچه همراه حضرت آقا نيست و در گوشه اي ديگر از سرزمين اسلامي براي خدمت به منويات مقدس مقام معظم رهبری، كمر همت بسته است اما به هنگام سخن گفتن از همراهي آقا غرق در غرور و سرور مي شود و گاه كه خاطرات تلخ زخم خوردن آقا را وا مي گويد بغض، گلويش را مي فشارد و حزن، چهره اش را درمي نوردد.

آنچه مي خوانيد تلخ و شيرين خاطرات محسن جواديان است از پيش و پس- و البته متن- واقعه 6 تير.60

 

 

6tir2

 

¤ بي ترديد رويداد ششم تيرماه 60 در بستر روياروئي جريان خط امام با بني صدر و منافقين اتفاق افتاد، مايليم كه در آغاز سخن خاطرات شما را به طور مشخص در مورد نقش مقام معظم رهبري در به حاكميت رسيدن جريان خط امام و شكست جريانات التقاطي و ليبراليستي بشنويم.

 

- در ماه هاي اوليه سال 60 با روشن شدن تدريجي ماهيت بني صدر، فاصله بسياري از نيروهاي انقلاب با او زياد شد و ادامه همين روند به عزل او از فرماندهي كل قوا از سوي حضرت امام منجر گرديد. قبل از روي دادن اين واقعه من خودم از آقا ] مقام معظم رهبري[ شنيدم كه از قول امام نقل مي كردند كه ايشان در يكي از جلساتي كه با حضور مسئولين در محضرشان تشكيل شده بود فرموده بودند: «بني صدر با اين رفتاري كه دارد خودش باعث سرنگوني خودش مي شود». علاوه بر اين يك بار ديگر هم آقا نقل مي كردند كه ما يك روز كه در محضر امام بوديم از كارشكني و اخلال بني صدر در پيشرفت امورجنگ و همچنين به تنش كشيدن فضاي سياسي كشور توسط او به شدت شكايت كرديم اما حضرت امام با يك آرامش و طمأنينه اي درجواب ما تنها فرمودند: «صبر كنيد». به هرحال كم كم با ادامه اين وضعيت بحث مطرح شدن عدم كفايت سياسي بني صدر دربين نمايندگان مجلس جدي شد. به ياد دارم روز قبل از مطرح شدن بحث كفايت سياسي در مجلس بسياري از نمايندگان نزد آقا مي آمدند و وقت خودشان را به ايشان مي دادند. خاطرم هست بعد از نفر سومي كه از نمايندگان خدمت ايشان آمد، وقتي كه به ايشان داده شده بود به يك ساعت ونيم رسيده بود لذا ايشان فرمودند كه ديگر كافي است و وقت كس ديگري را نپذيرفتند. در واقع ايشان به لحاظ توانمندي در جمعبندي مطالب و نيز قدرت بيان، در مجلس اول از يك نوع محوريتي برخوردار بودند و همين موجب شده بود كه دراين مقوله مهم بسياري از نمايندگان مايل باشند تا وقت خودشان را به ايشان بدهند. پس از جلسه آنروز به اتفاق آقا به ساختمان روزنامه جمهوري اسلامي آمديم و ايشان حدود 5-4 ساعت مشغول جمع آوري مدارك لازم و تدوين و تنظيم نطق فردا بودند. حتي وقتي شب به اتفاق ايشان به منزلشان رفتيم ايشان آن شب را نخوابيدند و همچنان مشغول انجام اين كار بودند. وقتي من سحرگاه آنروز وقت نماز از خواب بلند شدم ديدم كه برق اتاق ايشان همچنان روشن است و معلوم شد كه آن شب را ايشان بيدار و مشغول تدارك نطقشان بوده اند. به هرحال ايشان در روز بررسي كفايت سياسي، سخنراني بسيار مستند و غرائي درمورد كارشكني ها و نقش منفي بني صدر در روند وقايع سياسي كشور و نيز در جريان جنگ ايراد كردند كه بسيار نافذ و مؤثر واقع شد. يادم هست وقتي بعد از رأي گيري نتيجه اعلام شد جمعيت حاضر اعم از نمايندگان و مردم مشتاقي كه مذاكرات مجلس را تعقيب مي كردند آن چنان تكبيري گفتند،كه صحن مجلس تكان خورد. قبل از آن تاريخ هم ايشان در افشاي جريان نفاق نقش بارزي داشتند. يادم هست روز 14اسفند 59، تجمعي كه بني صدر در دانشگاه تهران برگزار كرد به درگيري شديد منجر شد. ما به اتفاق آقا در دفتر امام جمعه تهران در ستاد نمازجمعه (كه آن موقع روبروي كلانتري مركزي قرار داشت) بوديم. در آنجا مرتبا براي ايشان خبر مي آوردند كه در دانشگاه چه مي گذرد. ايشان با كمال آرامش و متانت گوش مي دادند. يكي از ويژگي هاي ايشان اين است كه در اين گونه مواقع بسيار آرام و با طمأنينه هستند و اصلا اثري از اضطراب يا تصميمات شتابزده در رفتارشان مشاهده نمي شود. ما آن شب را در همان دفتر مانديم و فردا صبح كه جمعه بود به اتفاق ايشان براي نمازجمعه به دانشگاه تهران رفتيم. واقعا خطبه نماز جمعه آن روز ايشان موجب تجديد و تقويت روحيه بسياري از نيروهاي انقلابي و خط امامي شد و اثر واقعه روز قبل را تا حد زيادي در روحيه اين نيروها از بين برد.

 

 

6tir5

 

علاوه بر اينها ايشان در جلساتي كه در سطح مسئولين نظام به ويژه جلساتي كه در محضر حضرت امام (ره) براي بررسي مسائل مهم جاري كشور علي الخصوص جنگ تشكيل مي شد، نقش بسيار روشنگرانه اي داشتند. خوب است بدانيد در جلساتي كه مسئولين مرتبط با جنگ از جمله بني صدر در محضر حضرت امام تشكيل مي دادند امام پس از شنيدن سخن همه، و در پايان، رو به آقا مي كردند و مي فرمودند: «آقاي خامنه اي، شما بفرمائيد». يعني به لحاظ علاقه و اعتمادي كه به ايشان داشتند گزارش ايشان از وضعيت جنگ را به عنوان ختام و جمعبندي تمامي خبرها و گزارشات مي شنيدند. خود آقا براي ما نقل كردند كه قبل از شكسته شدن حصرآبادان با تعدادي از مسئولين اجرائي و نظامي از جمله بني صدر در محضر امام بوديم. من در آن جلسه از كارشكني بني صدر در عدم ارسال تجهيزات به جبهه ها گله كردم و گفتم: هنوز بخشي از تجهيزات نظامي كه رژيم گذشته آنها را انبار كرده، رو نشده است. از جمله يك توپ 203 خيلي پرقدرت كه توان انفجاري و تخريبي بسيار بالائي دارد و الان واقعا در جبهه ها مورد نياز است... در اين لحظه يكي از حاضران گفت: ظاهرا تعدادي از اين توپها از انبار خارج شده و در راه جبهه است.. من بلافاصله گفتم: نه خير هنوز حتي از انبارها تكان هم نخورده و اين گزارش نادرست است. در اين لحظه امام با بني صدر به لحاظ اين كارشكني هايش برخورد تندي كردند و دستور دادند كه سريعا اين توپها به مناطق جنگي ارسال شود كه انصافا ارسال اين تجهيزات در موفقيت عمليات شكست حصر آبادان نقش تعيين كننده اي داشت.

 

¤ آيا منافقين پس از به بن بست رسيدن در ساختار سياسي نظام به ترور روي آوردند يا پيش از آن نيز سوداي ترور چهره هاي طيف خط امام از جمله مقام معظم رهبري را در سر داشتند؟

 

 

6tir6

 

- به نظر من اينها قبل از آن تاريخ به ترور به عنوان يك راه حل فكر كرده بودند و از همين بابت هم بسياري از عوامل و وابستگان به خود را به دستگاههاي مهم نظام نفوذ داده بودند. در مورد آقا هم اينها قبل از اينكه به صورت رسمي از سوي نظام طرد شوند، به شكل مخفي و مرموز، به فكر ترورايشان بودند. مثلا به دفعات پيش مي آمد كه در مسير تردد ايشان به سوي نمازجمعه بمب مي گذاشتند اما هر بار با لطف الهي و به شكلي غيرمنتظره توطئه آنها بي اثر مي شد. خاطرم هست يك روز جمعه كه ايشان را براي نماز به دانشگاه آورديم پس از اينكه ايشان در جايگاه مستقر شدند و خطبه ها را شروع كردند يكي از فرماندهان وقت سپاه- آقاي جبروتي- سراسيمه خودش را به من رساند و گفت: در راه كه مي آمديد به مشكلي برنخورديد؟ مسأله اي پيش نيامد؟ گفتم: نه. گفت: در مسيرتان بمب گذاري شده بود، شما از كدام مسير آمديد؟ من گفتم: از فلان مسير. ايشان نفس راحتي كشيد و گفت: پس مسير عوض كرده ايد و از مسير هميشگي نيامده ايد. به جبهه هم كه مي رفتيم بعضاً مي ديديم كه به شكل سوال برانگيزي محل حضور و تردد ايشان لو مي رود، مي فهميديم كه كارستون پنجم دشمن است. مي دانيد كه آقا نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند و با اجازه ايشان تقريباً از يكشنبه هر هفته تا پايان هفته در خطوط مختلف جبهه حضور داشتند و بر روند امور جنگ نظارت مي كردند. ما جمعه ها ايشان را به تهران مي آورديم و ايشان سريع لباس عوض مي كردند و نمازجمعه را مي خواندند. به ياد دارم كه در يكي از بازديدهاي ايشان از گردان هاي سپاه در سوسنگرد، جلسه سه ساعته اي با رزمندگان اين گردان داشتند كه به نمازظهر ختم شد و ايشان در همان محدوده به نماز ايستادند. در همان لحظات ناگهان ما ديديم دشمن محدوده حضور ايشان را زير آتش گرفت. معلوم شد كه حضور ايشان در منطقه توسط ستون پنجم لو رفته است. از يك طرف ما مي ديديم كه خط آتش هر لحظه دارد به ايشان نزديك مي شود و از طرف ديگر هم به لحاظ رفتارشناسي كه از آقاسراغ داشتيم مي دانستيم كه به هيچ وجه نمي شود به ايشان گفت كه شما نماز اول وقت را عقب بيندازيد. به هر حال با اضطراب زياد صبر كرديم تا ايشان سلام نماز را بدهند و ايشان را سريع سوار ماشين كنيم و از منطقه دور شويم.

البته ما هر قدر به ماههاي اول سال 60 نزديك مي شديم سطح تهديدها علي الخصوص تهديدهاي تلفني بيشتر مي شد اما آقا اعتبار چنداني براي اين تهديدها قائل نبودند. به خاطر دارم كه در همان ايام، يك روز كه ما ايشان را به مجلس برده بوديم، وقت ظهر و ناهار من زودتر از غذاخوري بيرون آمدم به يكباره ديدم كه ايشان در پاركينگ مجلس ايستاده اند عرض كردم؛ آقا امروز زودتر از ساعت مقرر بيرون آمديد. فرمودند: مي خواهم بروم منزل. گفتم: پس بايستيد تا من بچه ها را خبر كنم. فرمودند: نه. من ديدم اگر بخواهم بروم سايرين را خبر كنم، ايشان خودشان به تنهائي خواهند رفت. بنابراين آن روز به تنهائي آقا را سوار ماشين كردم و به منزل بردم، اين در اوج ترورها بود. خاطره ديگري كه از آن ايام دارم اين است كه ايشان چند روز قبل از ترورخودشان قرار بود كه در مجلس شب هفت شهيد چمران در مدرسه عالي شهيد مطهري سخنراني كنند. ايشان از جبهه برگشتند و به حمام رفتند- آقا در آن تاريخ و تامدتها بعد به حمام عمومي محل مي رفتند- بناي ايشان هم اين نبود كه در رفتن به جايي صبر كنند تاهمه اعضاء تيم حفاظت جمع شوند تا ايشان با آنها بروند. آن روز مرحوم نظران زودتر از موعد جمع شدن بچه ها با يك وانت آمد و آقا جلوي همان وانت نشستند و ما هم به همراه همان عده اي كه آمده بودند پشت وانت سوار شديم و به طرف مدرسه شهيد مطهري به راه افتاديم. آن روز مسجد به شدت شلوغ بود آقا سخنراني كردند و پس از سخنراني جمعيت در مسجد دور ايشان را گرفتند. البته اكثريت افرادي كه دور ايشان جمع مي شدند از علاقمندان و مشتاقان بودند اما به هر حال عناصر مغرض و با سوء نيت هم در ميان آنها بودند. من آنروز همانطور كه با دقت و تلاش مراقب ايشان بودم ديدم يك نفر براي نزديك شدن به آقا با مشت به من مي زند. من توجهي نكردم و سرانجام آقا را از ميان جمعيت بيرون آورديم و به منزل برديم. در منزل من به ناگاه متوجه شدم كه شلوارم از پايين پا با تيغ پاره شده و پاي چپم دچار خونريزي شده است. آقا آمدند و نگاه كردند، فرمودند: چه شده؟به شوخي گفتم: آقا يكي از كساني كه اطراف شما جمع شده بودند به ما ابراز لطف كرده است!

در مجموع ايشان سعي داشتند تا پاسدارها خيلي اذيت نشوند و بر همين اساس حتي گاهي اوقات بدون اطلاع محافظين، تنها از خانه خارج مي شدند.

 

¤ طبيعتاً سوال بعدي ما سوال از چند و چون واقعه ترور رهبرمعظم انقلاب در ششم تير ماه 60 است.

 

- آقا در سال 58 و 59 هر هفته شنبه ها بين نماز ظهر و عصر در مسجد حاج ابوالفتح در ميدان قيام تهران براي جوانان برنامه سخنراني و پاسخ به سوالات داشتند. البته گاهي اوقات هم اين برنامه در دانشگاه بود. ايشان عليرغم اشتغالات و گرفتاري هاي گوناگون هميشه مقيد بودند تا با جوانان جلسه داشته باشند. همين چيزي كه هنوز هم در سيره و منش ايشان وجود دارد. برخي از آقايان آمدند و پيشنهاد دادند كه اين جلسه را سيار كنيد تا تعداد بيشتري از جوانان بتوانند استفاده كنند. آقا به اين لحاظ كه مكان جلسه برايشان مهم نبود پذيرفتند. قرار شد كه اولين جلسه در مسجد ابوذر برگزار شود كه دو هفته برگزاري آن به تأخير افتاد. علت تأخير هفته اول اين بود كه به آقا خبر برگزاري جلسه را درست نداده بودند. جلسه دوم هم كه خورد به جلسه بررسي كفايت سياسي بني صدر در مجلس و روز 6 تير ماه جلسه سومي بود كه قرار بود ايشان در آن شركت كنند. البته همين تبليغ محل جلسه و عدم برگزاري آن در طول دو هفته فرصتي دراختيار منافقين قرار داد تا بتوانند به خوبي براي روز 6 تير ماه برنامه ريزي كنند.

 

20110626163145gb 90 520 300 1405 242

 

¤ از روحيات آقا در روز ترور و برنامه هائي كه در آن روز قبل از روي دادن ترور داشتند براي ما بگوئيد؟

 

- ما آنروز صبح به اتفاق آقا خدمت امام رسيديم. طبق برنامه اي كه ايشان داشتند اول يا آخر هر هفته براي ارائه گزارشات جنگ خدمت امام مي رسيدند. به هر حال ما آنروز ايشان را به جماران برديم، آقا تشريف بردند داخل و ما پشت در نشسته بوديم. جلسه كه تمام شد آقا با يك روحيه باز و شادي بيرون آمدند. خيلي سرحال بودند. من به ايشان عرض كردم آقا اجازه هست به دستبوس امام برويم؟ ايشان فرمودند: برويد. خيلي خوشحال شديم و با اكيپ بچه ها خدمت امام رفتيم و پس از دستبوسي سريع برگشتيم. پس از ملاقات به طرف مسجد ابوذر حركت كرديم. آن روز خلبان شهيد بابايي هم همراه ما بود. ايشان در مسير گزارشات پروازي خودش را به آقا مي داد. ايشان گزارش مي داد و آقا هم با دقت گوش مي كردند چون همانطور كه عرض كردم ايشان نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند و گزارشات و وقايع جنگ را با دقت جمع آوري و جمع بندي مي كردند و خدمت امام ارائه مي كردند.

حول و حوش نيم ساعت يا سه ربع مانده به ظهر بود كه به مسجد ابوذر رسيديم. اين مسجد چندان وسيع نيست اما شبستان آن از حياطش بزرگتر است. وقتي وارد مسجد شديم بچه ها محيط را يك مقدار كنترل كردند. البته آن زمان سيستم حفاظت از شخصيت ها به شكل امروزي چندان تكامل پيدا نكرده بود. نه ما آموزش زيادي ديده بوديم و نه تجهيزاتي در اختيار داشتيم. لذا امكان عمل به تمامي ريزه كاري هاي حفاظتي از قبيل چك كردن محل، قبل از حضور آقا وجود نداشت. به هرحال هم آقا تجديد وضو كردند و هم بچه ها. نماز ظهر به امامت ايشان خوانده شد و ساعت دوازده و نيم سخنراني را آغاز كردند. من سمت راست تريبون و يكي ديگر از بچه ها سمت چپ تريبون نشستيم. پس از سخنراني پاسخ به پرسشها شروع شد و سؤال اول هم اين بود كه آيا راست است كه فلان وزير داماد شماست؟ آقا در آن تاريخ اصلا دختر نداشتند لذا با خنده فرمودند: «من اصلا دختر ندارم» كه جمعيت هم خنديدند. سؤال دوم اين بود كه چرا بر حسب فقه اسلامي زن نمي تواند قاضي شود؟ آقا در حال پاسخ دادن به اين پرسش بودند كه به ناگاه انفجار اتفاق افتاد.

 

¤ انفجار چطور و به چه شكلي اتفاق افتاد؟

 

- آقا در حال پاسخ دادن به سؤال دوم بودند كه يك دقيقه قبل از انفجار، شخصي يك ضبط «آيوا» كه حالت استوانه اي داشت و طوسي رنگ هم بود را آورد و روي تريبون گذاشت و كليد آن را فشار داد. بعد از رفتن اين فرد كليد ضبط صوت مثل حالتي كه نوار تمام مي شود بالا زد و به حالت اول برگشت كه براي ما تعجب برانگيز شد كه چگونه به اين زودي نوار اين ضبط تمام شد. از طرفي به مجرد گذاشته شدن ضبط بر روي تريبون، بلندگو با صدايي بلند و تقريبا غيرقابل تحمل سوت كشيد، كه آقا يك لحظه خودشان را به سمت چپشان به عقب كشيدند و با اعتراض گفتند: «اگر اين درست نمي شود خاموشش كنيد...» واقعا سوت كشيدن اين بلندگو از الطاف الهي بود. چرا كه بلندگو دقيقا در برابر سينه ايشان گذاشته شده بود و اين اتفاق موجب شد تا ايشان مقداري به سمت چپ، به عقب بروند و همين باعث شد كه جراحات حاصل از اين انفجار بيشتر متوجه سمت راست بدن ايشان بشود.

يك نفر رفت تا آمپلي فاير را تنظيم كند من يك نگاهم به اين فرد بود و نگاه ديگرم به ضبط كه چرا كليد آن پريد؟ كه يكباره انفجار اتفاق افتاد. در واقع تمام اين رويدادهايي كه براي شما نقل كردم در يك لحظه و بسيار سريع روي داد.

 

¤ كيفيت جاسازي موادمنفجره در ضبط و عمل كردن اين مواد به چه صورت بود؟

 

-توي ضبط يك مكعب مستطيل چدني گذاشته بودند و مواد را در درون آن جاسازي كرده بودند. جالب اينجا بود كه اين نوع بمب به صورت فشنگي عمل مي كرد نه انفجاري و فقط فرد موردنظر را مورد هدف قرار مي داد. صداي مهيبي هم نداشت و اطراف هدف موردنظر هم آسيب نمي ديد. خوب است بدانيد كه پس از اين انفجار حتي تريبوني كه آقا پشت آن صحبت مي كردند هم آسيب نديده بود و من خودم وقتي صداي انفجار شنيده شد و خواستم خودم را سريع به آقا برسانم آن را برداشتم و به گوشه اي پرتاب كردم.

 

¤ چگونه آقا را به بيمارستان رسانديد و وضعيت ايشان در فاصله مسجد تا بيمارستان چگونه بود؟

 

- ما وقتي صداي انفجار را شنيديم، اول تصور كرديم صداي تير است. ما دو نفري كه در طرفين تريبون نشسته بوديم رفتيم جلوي تريبون به اين تصور كه آقا پشت سرما ايستاده است. من اسلحه ام را مسلح كردم و نگاه مي كردم به اطراف بلكه ضارب را ببينم. تا آن لحظه تصور مي كردم آقا سالم و پشت سر ماست، ولي يك لحظه كه به عقب برگشتم ديدم ايشان بين محراب مسجد و تريبون بر روي بازوي چپ افتاده اند. ديگر معطل نكردم. چون اول حادثه خونريزي خيلي شديد نبود و از طرفي وزن ايشان هم كم بود به تنهائي ايشان را در بغل گرفتم و با سرعت از داخل شبستان به سمت بيرون مسجد حركت كردم. آن لحظات بود كه من به يكباره ديدم كه يك حفره از جراحت، زيرگلوي ايشان به وجود آمده كه هر لحظه دارد خونريزي آن شديد مي شود. زير بغل ايشان هم به وسيله تركش هاي انفجار سوراخ سوراخ شده بود. علاوه بر اينها برخي از شريانها وعروق قطع شده بود و استخوان هاي قفسه سينه، ترقوه و بازو شكسته شده بود. لحظه تلخي كه يادآوري آن همواره مرا منقلب مي كند اين بود كه همانطور كه داشتم به طرف ماشين مي رفتم يك لحظه ديدم كه آقا بهوش آمد و پس از چند لحظه بدن ايشان سست شد و سرشان به روي شانه من افتاد. من يك لحظه به ذهنم آمد كه ايشان شهيد شد ]بغض و تأثر جواديان[. واقعاً سست شدم و نزديك بود كه ايشان از دستم بيفتند ولي بچه ها آمدند و آقا را از دست من گرفتند. سريع ايشان را گذاشتيم داخل ماشين و ماشين هم واقعاً قوي و محكم بود و در ميانه راه با وجود تمام حوادثي كه براي ما پيش آمد ما را معطل نگذاشت. سريع آقا را در صندلي عقب ماشين خوابانديم و سر ايشان را روي پاي يكي از بچه ها- آقاي حاجي باشي- قرار داديم و حركت كرديم. آن روز ماشين با سرعت غيرقابل توصيفي مي رفت راننده ما هم آقاي جباري بود و واقعاً هم رانندگي آنروز ايشان عادي نبود و خدائي بود. چون بعد از آن روز هرچه مي خواست مانند روز حادثه رانندگي كند نمي توانست.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31